درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

آتلیه مامان (شماره17)

سلام به دوستای گلمون این عکسها دو روز بعد از اولین خریدهای تولد بازار گرفته شده ونشون میده که من از 5 ماه پیش تم درسا رو انتخاب کردم و درگیر یکسری کارها بودم  آتلیه 2 سال و 10 ماه و یک هفته و یک روزگی  این عروسک دکتر مک رو به زحمت تو بازار پیداش کردیم که متاسفانه اورزینال هم نبود ولی بازهم از هیچی خیلی بهتر بودش مدتها بود که ایده درست کردن بالن تو سرم افتاده بودش و بالاخره باهرکمی و کاستی اجراش کردم و به چز از مدل موهات که داغونش کردم همه چیز خوبه درسا بعد از خرید عروسک دکتر مک اونو باخودش برد مهد کودک و چندروزی هرجا میرفت می بردش و به همه هم می گفت میخام تولد تُتُر مک بگیرم و شانس آوردیم که کسی مت...
20 آذر 1394

آبان ماه

درسای نازم سلام دوستای گلم سلام به همتون و ممنون که به یادمون بودید و تولد درسا رو تبریک گفتید  بله مامانی تنبل پست آبان ماهش رو اواخر آذر می گذاره و باید بگم که پستشم خیلی مختصر و مفیده و چیز زیادی قرار نیست نوشته بشه مگر اینکه شرایط جور بشه و مغزش درست کار کنه و همه وقایع آبان رو ثبت کنه  البته نمیشه اسمش رو تنبلی گذاشت چون دوماهی میشه که درگیر تم تولد درسا هستم و قراره که امسال تولدش مفصل تر از سالهای قبل برگزار بشه و مهمونهای بیشتری هم دعوت شدن به این مهمونی تا همون طوری که درسا خانوم دوست دارن نی نی ها زیاد باشن  یکم آبان ماه که 11اُمین ماهگرد شما بود باهمدیگه رفتیم پارک و شما کلی با بچه ها بازی کردی ...
17 آذر 1394

سه سالگیت مبارک

تکرار حضورت گلبرگ های شقایق را به سجده وا میدارد و من سرمست از آمدنت ترانه بودنت را می سرایم سه سالگیت مبارک درسای نازم بعد از اینکه رفتیم تولد پوریا و شما خیلی ذوق کردی و ازم خواستی برات تولد بگیرم نی نی های زیاد بیان مهمونا بیان و کادو بیارن منم تصمیم گرفتم برات جشن مفصل بگیرم و قرار شد بعد از ماه صفر جشنمون رو بگیریم برای همین برای روز تولدت هیچ برنامه ای نریختیم نکنه که تو گریه کنی که چرا مهمونا نیومدن یا هدیه ای در کار نیست  چندروز قبلش هم با بابایی صحبت کردم که حداقل یه تولد تو مهد برات بگیرم و بابا مخالف بود و تو هرروز ازم می پرسیدی که کی تولد تُتُر مک من میش...
1 آذر 1394

آنچه در مهرماه گذشت

سلام به دوستای گلم  سلام به دختر دسته گلم  عشق کوچولوی من هرچقدر ازت بابت دیر آپ کردن وبلاگ و نوشتن خاطراتت عذرخواهی کنم بازهم کمه من تو گرفتاریهای زندگی و کارهام غرق شدم و به کل نوشتن خاطراتت رو فراموش کردم عشقم مخصوصا که یکم هم درگیر کارهای تولدت هستم و ذهنم خالی نیست تا بتونم از تو و شیطونی هات بنویسم فقط اینو بگم که هنوزم مهد کودک میری و دوتا شعر بلدی عشقم البته دست و پا شکسته عِبی فینگر عبی فینگر وِر آر یو هیب آی اَم هیب آی اَم هَ یو (baby finger baby figer where are you? here Iam how do you do)بعد هم یکی یکی مامی فینگر ،فادِر فینگر و گاهی میگی فادِر سیستر خخخ میگی من عِبی اَم (baby) تو مادری بابا هم فادره&nbs...
30 مهر 1394

تولد مامان

 پنجشنبه 9مهر وقتی از مهدکودک برگشتیم وسایل پخت کیک رو خریدم و اومدیم خونه ،مشغول پخت کیک شدم بعد هم الگوی کیک دوربین رو کشیدم و کیک که پخته شد برشش زدم و منتظر شدم تا خامه آماده که تو فریزر گذاشتم یخش باز بشه ،از مدتها قبل تولدم یه کیک به شکل دوربین دیدم که عااااشقش شدم و چون حوصله مهمونی گرفتن نداشتم و سفارش کیک برای سه نفر هم کار مسخره ای بود و هم اینکه عمرا این قنادیای سمت ما بلد بودن خوب درش بیارن تصمیم گرفتم خودم درستش کنم و یه فیلم هم پیدا کردم که تقریبا مراحل و کار رو توضیح داده بود یه سوالاتی هم از دوستام که تجربه تزیین کیک داشتن پرسیدم و خیلی هاشون بهم گفتن سخته و بی خیالش بشم یه مدل راحت تر انتخاب کنم اما من همینو دوست داشتم...
15 مهر 1394

یه جشن کوچیک

دوم مهر پنجمین سالگرد عروسی من و بابا حمید بود  این یعنی 5سال بود که تو این خونه زندگیمون رو زیر یک سقف شروع کردیم و تو سختی ها و غم و شادیها کنار همدیگه بودیم  بله برای من انگار دیروز بود که جهیزیه ام و چیدم و شب بعد از جشن تو خونم دراز کشیده بودم به اتفاقات قشنگ اون روز و عکس و فیلمهام فکر میکردم،شب خیلی قشنگی بود خداروشکر که هروقت یادش می افتم فقط به وجود شوهرم افتخار میکنم که با هر سختی جلوی مخالفتهای همه وایستاد و اون شب رو طوری ساخت که من می خواستم ،و چقدر شیرینه یاداوری زحمات همسرم برای خوشحالی من . ما معمولا سالگرد عروسیمون و جشن نمیگیریم فقط یه تبریک کوچیک برای یاداوری اون روز به همدیگه میگیم که اکثرا هم بابایی اول م...
5 مهر 1394

34 ماهگی

سلام درسای ناز مامان  سلام به دوستای مهربونمون که به ما لطف دارن و منتظر هستن تا ما پست بذاریم  نمیدونم من اینطوری هستم یا این اتفاقات برای همه میفته و ممکنه مدتی از کارهای روتین عقب بیفتن و کلی کار بریزه سرشون و نتونن درست فکر کنن   مدتیه که همه برنامه هام به هم ریخته و یه جورایی عقب افتاده   خسته شدم از بس تو ذهنم یه چیزایی رو مرور کردم که فراموش نکنم و بعضی وقتا فقط به خاطر اینکه نمی تونم اینهمه کار رو انجام بدم از خیرش می گذرم و با گوشیم ورمیرم و الکی روزم و شب می کنم  و آخر شب هم ناراحت از اینکه هیچ کاری رو انجام ندادم و کارم و سبک نکردم    یه سایت آپلود بود که خیلی وقت پیش از ناچا...
3 مهر 1394

33 ماهگی

درسای ناز مامان سلام عشقم یکسری از خاطرات این ماه رو که تو پست های قبل به صورت جداگانه گذاشتم ،این ماه هم ماه پربار و خوبی بود برامون و حسابی بهمون خوش گذشت عشقم  یه مدل خواب بی نهایت زیبای دخترم  بعضی وقتها که به وبلاگهای دوستانمون سر می زنم و می بینم که بچه های نازشون و به کارگاه مادر و کودک می برن واقعا ناراحت می شم از اینکه نزدیکمونه همچین کارگاهی نیست یا من از وجودش بی خبرم و مدتهاست دلم می خواد شما هم با همسن و سالهات از این بازی ها انجام بدی و خلاصه یه روز از بابایی خواستم تا برام کاغذ رنگی بخره و قبل از خواب چندتا نقاشی پرینت گرفتم و تا ساعت سه که شمالالا کرده بودی مشغول کشیدن طرح ها روی کااغذ رنگی و قیچی ک...
5 شهريور 1394

1000days (آتلیه مامان 16)

ریسه های هزار روزگی دختر گلم کل تمی که برات درست کردم عشقم و خیلی خیلی زیبا شده بود با اینکه عجله ای شد  فدای ژست قشنگت بشم من  بااااااااااز هم عاشق ژست زیبات بشم اینم یکی از ژستای خودته عزیزم  اینم دومین کیک به مناسبت هزار روزگی که خودم پختم  فدای اداهای خوشگلت جووووووووونمی دختر بانمکم اینم نمکایی که وقتی عکس می گرفتم می ریختی  اینم یکی دیگه از نمکات چه عجب صاف نشستی شما جوووووووووون فدای لبات هزااااااااااااااار روزگیت مبارک عشقم یه بار دیگه شمعها رو روشن کردم ب...
31 مرداد 1394