درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

جشن تولد 3 سالگی

سلام به دوستای گلم  مارو به خاطر تاخیرمون ببخشید  ولی با پنج تا پست جدید اومدیم و سعی کردیم هر اتفاقی که تو این مدت برامون افتاده رو براتون بنویسم و جبران مافات کنیم  این پست مربوط به جشن تولد درسای نازم هستش از پنج ماه قبل تم تولدش رو انتخاب کردم و یکسری خریدها رو انجام دادم ،عروسک دکتر مک رو خریدم،نمدیش رو سفارش دادم،عکسهای مربوط به سایتهای خارجی رو دانلود کردم ،کلی سر رنگ تم این طرف و اون طرف کردم و دوماه قبل تولدت چندتاشون رو با کارهای مشتری چاپ کردم آوردم خونه و سررنگ بنفشش کلی این طرف و اون طرف کردم شاید باورت نشه ولی سه روز و سه شب تا ساعت چهار مشغول دراوردن رنگ تمت بودم و بعد طرحش و میزدم و خوشم نمیومد دلم ...
14 دی 1394

سه سالگیت مبارک

تکرار حضورت گلبرگ های شقایق را به سجده وا میدارد و من سرمست از آمدنت ترانه بودنت را می سرایم سه سالگیت مبارک درسای نازم بعد از اینکه رفتیم تولد پوریا و شما خیلی ذوق کردی و ازم خواستی برات تولد بگیرم نی نی های زیاد بیان مهمونا بیان و کادو بیارن منم تصمیم گرفتم برات جشن مفصل بگیرم و قرار شد بعد از ماه صفر جشنمون رو بگیریم برای همین برای روز تولدت هیچ برنامه ای نریختیم نکنه که تو گریه کنی که چرا مهمونا نیومدن یا هدیه ای در کار نیست  چندروز قبلش هم با بابایی صحبت کردم که حداقل یه تولد تو مهد برات بگیرم و بابا مخالف بود و تو هرروز ازم می پرسیدی که کی تولد تُتُر مک من میش...
1 آذر 1394

جشن هزار روزگی

درسای نازم سلام عشق  1 0 0 0  روزه مامان  هزاااااااااااااااااار روزگیت مبارک دختر هزار روزه من یکشنبه مشغول کیک پختن شدم و برات یه کیک شکلاتی درست کردم و برای اولین بار از فر ماکروفر استفاده کردم برای پختنش و از قبل یه قالب طرحدار خریده بودم که با شکلات آب کرده تزیینش کنم و ظاهرش خاصتر از کیکهای معمولی بیرون بشه اما وقتی کیک داغ بود و گذاشته بودم که سرد بشه و از قالب جداش کنم شما رفتی و قالب رو بلند کردی و داغوووووونش کردی هیچی دیگه خورده های کیک که به قالب چسبیده بود رو ریختم تو قسمت دایره ای شکل وسط و چون کیک اسفنجی و نرم بود راحت گردش کردم و دورش رول  رول شکلاتی چسبوندم و برای روش هم با ...
27 مرداد 1394

جشن تولد 2 سالگی

سلام عشق مامان بالاخره ربيع الاول شد و پنجم دي روزي كه قرار بود تولد دوسالگيت را باعمه ها و عموجون و دايي ها و مادربزرگ ها و پدربزرگهات جشن بگيريم فرا رسيد از يك هفته پيش خيلي از چيزهايي كه لازم بود را درست كردم  بيسكوييت هاي كيتي؛تم تولد ؛گل هاي رز سيب زميني؛سيب زميني و هويج قالب زده شده براي سوپ كه گذاشتم فريزر تا روز تولدت؛سيب زميني قالب زده سرخ شده چيپسي خلاصه بيچاره كردم خودم تم تولد امسال نازدار خانوووم كيتي بود كه مامان عاااشقششششششه همه كارهاي تم را خودم تنهايي انجام دادم و سعي كردم يكم بهتر از پارسال تزيينشون كنم  عشق كوچولوي من تو اين چند روزي كه كلي كار سرم ريخته بود شما آروم و بي سروص...
13 دی 1393

درسای نازم 2ساله شد

سلام به دخملک دو ساله خودم نازدونه من امروز شما دوساله شدی یعنی دوسال پیش همچین روزی اندازه یه فندق بودیااااا و چه زود قد کشیدی و بزرگ شدی عشق مامان دوشب پیش بابایی هدیه ات را سفارش داد و برات کیک و شمع خرید و زودتر تولدت را جشن گرفتیم آخه دیشب که میشد شب تولدت مهمون داشتیم و گفتیم شاید تا امروز بمونن خونمون و خلاصه پیشواز رفتیم و دی ماه هم یه جشن تولد بزرگ داریم که قراره شام بدیم واااااای که از الان استرس اون روز رو دارم که چقدر کارخواهم داشت دیروز که فقط 6تامهمون داشتم کلی خسته شدم و آخرشم هیچ چیز جز ژله ها باب میلم نشد و برای تولدت کلی برنامه دارم و قراره از همه چیز عکس گرفته بشه و امیدوارم که کمک برسه و بتونم همه کارهام ر...
1 آذر 1393

500 روزگی درسای نازم

سلام به دخمل نانازم دخترک 500 روزه من همین الآن لالا کرد و مامانشم داره از فرصت استفاده می کنه تا یکم از شیرین کاریها و شیرین زبونیهای دخملش را ثبت کنه شیرین عسلم امروز اولین روز کاری بابایی بعد از نوروز بودش و جای خالیش به شدت تو خونه احساس میشه،من که دیشب کلی گریه کردم و الانم دلم براش خیلی خیلی تنگ شده صبح بابایی کلی بوت کرد و بعدش بوست کرد و رفت سرکار و من مطمئنم دلش برات تنگ میشه شما هم تا بیدار شدی به جای خالی بابایی و پتوش اشاره کردی و گفتی نیست،نیستش و هی تکرار می کردی  گفتم بابایی رفته سر کار زودی میاد پیشمون باشه؟ و شما سرت را به نشانه تایید تکون دادی بعداز اینکه صبحونه ات را خوردی باهمدیگه بازی کردیم وتو رفتی...
17 فروردين 1393

تولد دو سالگی امیرحسین

سلام عشق کوچولوی من.... 6اُم دی تولد امیرحسین بود منتظر موندیم ماه صفر تموم بشه و بعد تولدش را گرفتیم،منم تو این مدت مشغول طراحی تم تولدش بودم و با وابستگی های شما دیگه وقتی برام نمی موند تا بیام وبلاگت را آپ کنم  دایی کوچولو خیلی خوشحال بود و همه اش می رفت بالای مبل وایمیستاد و دست میزد و از من میخواست که نانای کنم و تولدت مبارک بخونم  وقتی خوابید بادکنک ها را زدم به سقف و بیدار که شد با دیدنشون کلی ذوق کرده بود و هی می گفت آبجی تو بادی ِ ی ِ زدی برام ؟ انقدر ذوق داشت که آدم دلش میخواست هرروز براش تولد بگیره  تولد دایی خودمونی بود ... اما سعی کردم تو تم تولدش چیزی کم نذارم تا بعدا که بزرگ شد ازم...
21 دی 1392

جشن تولد یکسالگی

بازم شادی و بوسه گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا الهی که هزار سال همین جشن و بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو باخنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پراز نور و پرنده س تو قلبا پر عشقه رو لبها پرخندس تا تو هستی وچشمات بهونه است واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده س تولدت عزیزم پر از ستاره بارون  پراز بادبادک و شوق پراز آینه و شمعدون الهی که همیشه واسه تبریک امروز بیان یه عالم عاشق،بیان ه...
13 آبان 1392