درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

38 ماهگی درسای مامان

1394/12/3 22:0
نویسنده : مامان آرزو
1,273 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به درسای 38 ماههههه خودم 

سلام به دوستای گلم 

ممنون از محبتتون و پیامهای بسیاااارتون تو تلگرام که ازم خواسته بودین هرچه زودتر آپ کنم و شما رو از دلتنگی دربیارم و شرمنده که فرصت نشد زودتر از این خدمت برسم و خاطراتمون رو ثبت کنم و شما رو از بی خبری دربیارمامیدوارم که مارو به خاطر تاخیرر بسیار زیادمون ببخشین ایشالا که از سال جدید تاخیر نداشته باشیم و همیشه به روز باشیم 

درسای سه سال و دوماه و پنج روزه من و خونه ای که برام تزیین کرده

یه روز خوووب زمستونی که درسا با چهره ای شاد وخندان از خواب بیدار شد وقتی مامانی داشت از خواب بودنش استفاده میکرد و تند تند از کاهارش عکس میگرفت 

یه روزهایی که کارتون زورو پخش میشد و امیرحسین همه اش زورو میشد درسا گیرداد که براش ماسک زورو بخرم و باباحمید که الگوی ماسک رو روی کاغذ پرینت گرفت منم با نمد درستش کردم که پاره هم نشه و از اون موقع به بعد درسا به مدت یک هفته از خواب که بیدار میشد اول ماسک میزد و شمشیرش رو میکرد تو شورتش خخخخ و بعدشم میشست رو اسبش و میرفت به جنگ آدم بدها

زورو کوچولوی من 

ناناسی خوشجله درحال خوردن پشمک خخخخخخخ

شنبه دهم بهمن ماه 1394 یه اتفاق بسیااار بد برای من و درسا افتاد رفته بودم کارهام رو چاپ کنم و درسا رفت سمت در شیشه ای مغازه من همه اش حواسم بهش بود که کسی نیاد شیشه بخوره تو صورتش یا دستش بره لای در اما درسا طبق معمول هرچی بهش گفتم مراقب باش ،نرو سمت در و بشین روی صندلی گوش ندادتا اینکه یکی از در میره بیرون و درسا کنجکاو دستش رو میبره سمتی که در بسته میشه و دستش گیر میکنه وقتی جیغ کشید من انقدر هول کردم که نتونستم در و باز کنم اصلا یه جوری دستش گیر کرده بود و از هرطرفی که هل میدادیم در باز نمیشد که نمیشد خانومی که اونجا کارمیکرد اومد کمک و نشد که نشد درسا گریه میکرد منم جیغ میکشیدم خلاصه یکی از آقاهایی که درسا بهش میگه عمو اومد و کمکمون کرد و دست درسا رو از لای در دراوردیم من نشسته بودم کف مغازه و درسا رو تو بغلم گرفته بودم و وقتی به دستش نگاه میکردم اشک از چشمام سرازیر شد و واقعا دلم گرفت و کلی به خودم فحش دادم که چرا کار میکنم و چرا بچه رو باخودم میارم چاپخونه و......... واقعا بخیر گذشت خدایا شکرت

وقتی برگشتیم خونه درسا انگار اتفاقی نیفتاده راحت خوابید اما من تا چند روز واقعا ناراحت بودم و افسرده شده بودم 

درسای نازم تو خواااااب ناز من هنوزم عاااشق گرفتن عکسهای خواب از شمام گل نازم

عشقققققققق من فدای اون صورت خوشگلت بشه مامان 

یکشنبه 11 بهمن مامان شما رو گذاشت خونه عمه عصمت و رفت بازار یسری خرید کنه و برای شما دخمل طلا هم یه اسب خوشگل پونی خرید ازاونجا بهت زنگ زدم و پرسیدم کدوم رنگش رو میخای و گفتی بنفشش رو بگیرم برات عشقم ،فدات بشم که اسمش یادت رفته بود توآیلایت اسپارکر رو میخواستی ناناسی من 

اینم درسا و با کارتون مورد علاقه اش و شخصیت مورد علاقه اش

اینم دخملکم با اسب خوشگلش 

فداااااات بشه مامان 

چهارشنبه 14 بهمن ماه دایی فسقلی با مامانی اومدن خونمون و شما دوتا کلی شیطونی کردین 

درسا و نقاشی قشنگش

دوشنبه 19 بهمن وقتی از خونه اومدیم بیرون دیدیم وااااااای چه برف قشنگی داره میاد شما هم کلی کیف کردی خلاصه که تو اوج وقتی که برف میومد و همه جا سفید شده بود تو ماشین بودیم و کلی لذت بریدم و شما هم کیف کرده بودی عشق مامان 

درسای مامان مشغول تماشای تلویزیون 

مامان فدات بشه که محوو کارتون شدی

22 بهمن سالگرد شهادت عموی بزرگت بود که دعوت شده بودیم برای شام خونه مامان ملک و بالا بودیم که وقت جمع کردن سفره بشقابی که دست مامان ملک بود خورد تو صورتت و ابروت خون اومد کلی منو ترسوندی و بعدشم هنوز جاش مونده 

اینم از شیطونی های دختر خوشگل ما 

ناناسی خوشگلم که گرمش شده و تو زمستون لباس تابستونی پوشیده

فداااااای لبای خوشگلت بشم 

ناناسی مامان لالاییده 

اینم ناناسی من که این مدلی خوابیده خخخخخخخ

عشششششششششششششقم

بازم مامانی میخاد از کارهاش عکس بگیره و ناناسی اومده که ازونم عکس بگیرم 

یه حسنی که این سفارش گرفتن من و عکس گرفتنام داره اینه که درسا خانوم کلی با تم های مختلف اشنا میشه و باهاشون بازی میکنه 

درسا مثلا دستکش دستش کرده و لولیتا شده ( خانومی که تو کارتون زورو هستش)

وقتی درسا خانوم خسته میشه هرجا که بشه میخواااااابه خخخخ

ناناسییییییییییی من 

اینم هاپوی درسا خانم با لباسهای خوشتلش 

ناسی خانم که گیرداده تو ماشین ازخودش و سگ جینوش عکس بگیرم 

اینم اولین لباس عید درسا خانوم که براش اینترنتی خریدم 

پسندها (1)

نظرات (4)

biiitaaa
4 فروردین 95 15:45
روزهاتون شاد شاد...تقديرتون قشنگ...از ته دل عيدتون مبارک خيلي خوشحال ميشم عزيزم به منم سر بزني
مامان آرزو
پاسخ
ممنونیم
معصومه باروئی
6 فروردین 95 16:05
سلام خاله آرزو عیدتون مبارک و انشاالله که امسال بهترین سال زندگیتون باشه و در این سال جدید برای درسا جونم آرزوی بهترین هارو می کنم
مامان آرزو
پاسخ
ممنونم عزیزم
زهرا
9 فروردین 95 16:43
سلام اولین لباس عید درساجون خیلی خوشگله درساجون عزیز خاله تو هرچی بپوشی ناز و قشنگی دعام اینه که تو همیشه همینجوری شاد و خندون و سالم باشی عزیز خاله
مامان آرزو
پاسخ
مرسییییی مهربون
خورشید مامانی لیلیا
14 فروردین 95 19:36
سلام خانووومی...خوشحال میشم سرنماز واااسه دخملیم دعا کنی..آخه عفوونت ریه داره..ممنون میشم عزیزم
مامان آرزو
پاسخ
ایشالا خدا همه بچه ها رو شفا بده