39 ماهگی درسای نازم
دخترکم الان که دارم خاطرات اسفند ماه رو مینویسم درست 8مرداد 95 هستش ساعت 10 و 22 دقیقه شب که بابایی بیرونه و شما داری سی دی هری پاتر رو برای خودت میذاری
باعکس ها جلو میریم شاید یه چیزایی از اون روزها یادم اومد و نوشتم
اون وقتها هر وقت که میرفتیم حمام شما وان رو پر از کف میکردی و توش میخوابیدی و بازی می کردی و وقت رفتن هم کلی گریه و توروخدا تورو خدا راه مینداختی
یه عکس دیگه از خواب درسای نازم طبق روال هرماه که تو عکسهاش هست
کشتی گرفتن درسا طلا با اسب بادیش
زورو کوچولوی من
اون روزها یادمه که هرروز از خواب پامیشدی این وسایل و برمیداشتی و با اسبت این طرف و اون طرف میرفتی و همه اش یا زورو میشدی یا لولیتا
اینم یه عکس دیگه از یک روز دیگه و درسا خانم که لولیتا شدن
فرشته کوچیک مامان که روی بالشت مبل خوابش برده
اینم عکس از زاویه دور و درسا خانم خوشگل و خوابالو
این عکس خواب صرفا عکس خواب دخملی نیست یکی از روزهای اسفند ماه النگوهای دخملی رو از دستش دراوردیم و بردیمش خونه مامان طاهره و با باباحمید رفتیم بازار تا براش النگو بخریم و خیلی ام غصه خورد که چرا النگوهاش رو درمیاریم و کلی سفارش کرد که النگوی زیاد برام بخرید خیلی زیاد و اینم عکس همون روز بعد از برگشته که درسا خانوم النگوهاشو دستش کرده بود و کلی خوشحال بود که النگوی زیاد داره
یه روز که ناناسی همه عروسکهاشو دورش جمع کرد و خوابید
و عروسکاش هم لباس خودشو پوشیدن
خونه مامانی درسا عینک زده جقله
درسا بعد دیدن لباسهای عید مامان و بابا که انقد ناراحت شد که چرا برای درسا لباس نگرفتیم که همه رو پوشید شلوار بابایی کفش بابایی لباسای مامان کیف مامان همه رو یکی یکی باز کرد و پوشیدشون
استفاده از جعبه کفش بابایی برای بازی
اینم ژست درسای نازم
وااای که وقتی کفش و بادست بلند میکرد میذاشت روی اون یکی و باز پاشو میکرد توی کفش چقدر خنده دار بود واقعا جاتون خالی و یادش بخیر
خب اینم یه عکس با کیف مامان چیزی از قلم نیفته یه وقت
روز بعد خرید لباس برای نازگل مامان
فروشگاه و درسا خانوم کنار باب اسفنجی که خیلی ذوق کرده بود
عکسهای 39 ماهگی درسای گلم به پایان رسید و متاسفانه چیز خاصی ازاون روزها یادم نمونده که بنویسم