شیطنت های 11 ماهگی
درسا خانوم ِ شیطون شما را به دیدن ادامه مطلب دعوت می کند
سلام دخمل ناز مامان....
کوچولوی نازم یازده ماهگیت ماه پر هیجانی بود...
تو هر روز یه کار جدید انجام میدادی و من از شدت ذوق همه اش درحال چلوندنت بودم ...
محکم می بوسیدمت و نفس عمیق می کشیدم تا بوی تنت را هم استشمام کنم و آرامش بگیرم.
شما هم یاد گرفتی هر وقت میخوای من را ببوسی لبت را می چسبونی به صورتم و بلند نفس می کشی...
من انقدر این کارت را دوست دارم که دلم میخواد همه اش من را ببوسی و شما هم که انگار دستم را خوندی هروقت ازت می خوام بوسم نمی کنی...
ولی هروقت ازت می خوام دایی را بوس کنی سریع میری طرفش و می بوسیش....
یه مدته کمتر شیر میخوری و وقتی میخوام قطره های تقویتیت را بهت بدم مقاومت می کنی اگرم به زور بهت بدم که تفشون می کنی بیرون
فکر کنم بازم داری دندون جدید درمیاری آخه این روزا همه اش می می را گاز می گیریدیشب داشتی می می میخوردی منم با بابایی صحبت می کردم بعد شما یه گاز محکم از می می گرفتی و از درد اشکم درومد بابایی سریع گفت دعواش نکن گناه داره اما منم قصد دعوا کردنت را نداشتم بعد نگاه انداختم دیدم جای دندونات سوراخ شده و داره خون میاد تا امروز صبح هم جرات نکردم از اون سینه ام بهت شیر بدم چون همه اش می سوخت و استرس داشتم که باز گازم نگیری
هر وقت گرسنه ات میشه میای پیشم و نق میزنی و می می را نیشگون می گیری و وقتی میارمش بیرون تا بخوریش ذوق می کنی و می پری بغلم و مشغول خوردن میشی یه وقتایی انقدر گرسنه ای که شیرمامان کافی نیست و هرچی بهت میگم دخترم شیر نداره گیرمیدی و میخوای الکی مک بزنی ،بلند میشم تا برات شیرخشک درست کنم و تمام مدت گریه می کنی و پاهام را می کشی و مامان مامان می کنی بعدشم با گریه سعی می کنی شیرخشک نخوری و من نمیدونم به دختر کوچولوی نازم چطور بفهمونم که مامان از خداشه بهش می می بده اما شیرش براش کافی نیست
هر وقت ماشین لباسشویی را روشن می کنم و صداش را می شنوی میری جلوش و چرخیدنش را نگاه می کنی و می ترسی فرار می کنی و بعد چند ثانیه برمی گردی و باز نگاهش می کنی و دوباره فرار می کنی و می خندی
مرتب کردن خونه کار بسیار سختی شده هرچی من اتاقت را تمیز می کنم تو پشت سرم داری همه را کثیف می کنی هرچی وسایلت را می برم تو اتاقت تو یکی یکی میاری بیرون و اکثر اوقات خونه مون شبیه به جنگله و باید پامون را بلند کنیم تا روی اسباب بازیهای شما نذاریم
امروز سوار ماشینت شدی و من با کنترلش ماشین را هدایت می کردم و شما بوق میزدی آهنگش را میزدی و نانای می کردی،حسابی کیف کرده بودی خوشگل مامان وقتایی هم که میریم خونه مامانی اونجا کلی با ماشین دایی بازی می کنی و بیشتر وقتا دوتایی تو ماشین میشینین و دایی خودش رانندگی می کنه و شما هم آهنگ میذاری و میخندی و بهت خوش می گذره ایشالا که همیشه شاد باشی دخترکم
از اونجایی که شبها خیلی سخت میشه خوابوندت و توی ماشین راحت خوابت می بره بعضی وقتا آخر شب با بابایی میریم بیرون و شما که لالا کردی برمی گردیم و اینطوری انرژی کمتری ازمون گرفته میشه و مجبور نیستیم با گریه دخترک نازمون را بخوابونیم
هر وقت شما هوس دَ دَ می کنی پتو یا سویشرتت را میاری و به ما اشاره می کنی تا تنت کنیم و ببریمت بیرون و گاهی وقتا انقدر این کار را انجام میدی که مجبور میشیم شال و کلاه کنیم و روی دختر کوچولوی نازمون را زمین نندازیم و شما هم تا لباست را تنت می کنم میری پشت در می ایستی و در میزنی تا یکی در را باز کنه و با ذوق و شوق بری سمت حیاط
هر وقت صدای پوریا از بیرون میاد میگی اِ چی؟ و میری سمت در و در میزنی تا یکی برات باز کنه ولی چون پوریا از بچه ها فرار می کنه فعلا که نتونستین باهمدیگه بازی کنین
چند روز پیش بادکنک باب اسفنجی برات خریدم که خیلی دوسش داشتی و همه اش باهاش بازی می کردی اتفاقی رفتی روش و ترکید و خیلی ناراحت شدی همه اش نگاهش می کردی و دلت می خواست مثل قبل باشه تا باهاش بازی کنی ،رفتیم بیرون و چند تا خریدم یکی برای دایی و یکی هم برای پوریا گرفتم یه روز که داشتن می رفتن بیرون در را باز کردم تا بادکنکش را بدم شما هم جلوی در ایستاده بودی و بالبخند نگاهش می کردی الهی فدات بشم که به بچه ها علاقه خاصی داری اما پوریا پشت مامانش قایم شد و منم مجبور شدم شما رابه زور بیارم تو و کلی گریه کردی دخترکم
هروقت دایی را می بینی کلی ذوق می کنی و بغلش می کنی و بوسش می کنی،دایی هم بوست می کنه و بغلت می کنه و من و مامانی محو تماشای این محبت کودکانه میشیم
این که معنی حرفم را می فهمی یکی دیگه از پیشرفتهاته و نشون و خیلی خیلی لذت بخشه وقتی شما به حرفم گوش میدی یا وقتی می دونی دارم دعوات می کنم که کار بدی انجام ندی و با خنده بازم اون کار را انجام میدی و وقتی اخم می کنم و میام طرفت از ذوق جیغ می کشی ،وقتی هم باهات قهر می کنم می خندی و دستات را باز می کنی و بغلم می کنی و از دلم در میاری....
عاشق بازی دالی موشه شدی و هر روز میری تو راهروی دستشویی و در را می بندی و باز می کنی و میگی: آدی
یا یه روسری می اندازی روی سرت و میگی آدی...
گاهی هم پشت میل می شینی و وقتی بلند میشی میگی آدی...
و چه زیباست تماشای بازی های کودکانه تو...
دیشب که با بابایی رفتیم بیرون من می گفتم ببعی میگه و بابا می گفت بع بع و....
و وقتی هیچ کدوم چیزی نمی گفتیم تو می گفتی بَ بَ
این روزها همه اش یاد پارسال می افتم..
روزشماری که برای دنیا اومدنت درست کرده بودم...
هر روز که می گذشت برای دیدنت بی تاب تر می شدم....
هر روز لباسهات را تماشا می کردم..
تختت را تکون می دادم و برات لالایی می خوندم...
یاد شکم قلنبه ام بخیر...
یاد لگد هایی که می زدی بخیر...
یاد تکون تکون های قشنگت بخیر....
دلم عجیب برای نوزادی هات تنگ شده....
روزهای بسیار شیرین و سختی بود...
وقتی اینطوری خوابیدی باخودم گفتم چقدر بزرگ شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دقیقا اندازه همین عروسک بودی نانازی
این عروسک را خیلی خیلی دوست داری و همه اش داری باهاش بازی می کنی بوسش می کنی،کتکش می زنی،نازش می کنی ، به به بهش میدی و خلاصه مامانی شدی واسه خودت
انگار همین دیروز بود که اندازه یه عروسک بود
وقتی داری تو کیفم فضولی می کنی و مچت را می گیرم اینطوری می خندی
قبل از تولدت ماشینت را گذاشته بودم تو تختت تا سورپرایز بمونه شما فهمیدی اونجاست و داری میری سوارش بشی
این یکی از کارهای خطرناکیه که این روزها انجام میدی
و بالاخره موفق شدی
بازی با عروسک را دوست داری ،این یکی از عروسکهاته که تو کالسکه نشسته و شما داری تو خونه می گردونیش الهی فدات بشم نانازی که انقدر ناز با عروسکات بازی می کنی
از اینجا سوار میشن؟!!!!!
جایی دیگه برای بازی نیست؟!!!!!!
از دست تو که انقدر شیطونی
یه روز دایی اومده بود خونمون و گیر داد تو روروئک بشینه وقتی رفت شما هم ازش یاد گرفتی و خواستی سوار روروئک بشی!!!!!!! البته اون تو روروئک نمی رفت اما شماسعی می کنی مستقل بشی
مراقب باش نانازی
از اون روز به بعد دیگه نذاشتی روروئکت را جمع کنیم هروقتم گذاشتم تو اتاقت رفتی به زور کشیدیش تا بیاریش و باهاش بازی کنی و فقط برای اینکه کارهای خطرناک انجام ندی این شکلیش کردیم:
شما هرروز که بیدار میشی میری توش میشینی و باهاش بازی می کنی گاهی وقتا هم گیر میفتی و نمی تونی بیای بیرون ،جیغ می کشی تا ما متوجه بشیم و کمکت کنیم
این میز پذیرایی هستش شما پاهای کوچولوت را میذاشتی روی کشوی زیرش و میرفتی بالا پتو انداختیم تا نتونی اینکار را انجام بدی
تلاش برای بالا رفتن
بالاخره موفق شدی روز تولدت بابایی شیشه میز را برداشت تا نتونی بری روش و شما بازم سعی کردی ازش بری بالا و یه بار صورتت خورد به میز و لبت یه کم پاره شد و خون اومد و گوشه چشمتم سیاه شد و یه بارم دقیقا سر وته شدی توی میز و خیلی من را ترسوندی بعد از تولدت میز بدجنس به پشت مبلها تبعید شد و تا اطلاع ثانوی باید اونجا بمونه
میز را برداشتیم و شما یه چیز دیگه برای بالا رفتن ازش پیدا کردی
از مبل بالا رفتن را که خیلی وقت پیش یاد گرفته بودی و ما پشتی های مبل را اینطوری گذاشته بودیم تا شما نتونی ازش بری بالا ،مثل اینکه دیگه بی تاثیره!!!!!!!!!!
وقتی هم موفق میشی میری بالا انقدر ذوق میکنی و جیغ می کشی که دلم نمیاد بیارمت پایین
البته اگه تلاشی هم برای پایین آوردنت بکنم باز با هیجان بیشتری برمی گردی بالای مبل
کاش به بودن همون جا قانع بودی تا با خیال راحت میذاشتم بازی کنی اما امان امان از شیطونی های بی پایان شما که همش درحال انجام کارهای خطرناکی و من مستاصل مانده ام
فدای ذوق کردنات بشم دختر نازم
بعضی وقتا هم بالشت ها را می کشی و راحت تر میری بالا ...
1.2.3 و پریدی
فندق کوچولو تو خیلی خیلی شیطونی
گذاشتم بازی کنی شاید برات عادی بشه اما تو کار خطرناک تری انجام دادی
وقتی ناز گلم تلویزیون نگاه می کنه البته 5 دقیقه هم طول نمیکشه که براش عادی میشه
همکاری درسا در تمیز کردن اتاقش
وقتی صدایی از فندق درنمیاد...
اونجا چیکار می کنی آخه!!!!!!!!!!!
هر چی من اتاق را تمیز می کردم موش کوچولو کثیف ترش می کرد آخرم بی خیال شدم
بعد از این عکس در کمد را چسب زدم اما هنوزم شما میری و به زور میخوای بازش کنی
پفک را خیلی دوست داری و وقتی خیلی شیطونی می کنی کمک زیادی بهمون می کنه که آروم بشینی
فدات بشم ضرر داره مامانی انقدر تند تند نخور
بعد از کلی شیطونی بهت پفک دادم و آروم نشستی
درسا و پوشک هاش که عاشقشونه
خوشگلم قبل از تولدت هوا سرد شد و شما هم پتو را مینداختی کنار و سرما خورده بودی ماهم بخاری را وصل کردیم و کلی استرس داشتیم که اگه داغ بشه و شما دست بزنی چیکار کنیم؟؟؟؟
که وقتی یکم گرم شد دست زدی بهش و گفتی جیسه و فرار کردی و یه وقتایی که باز چشمت بهش میخوره میای نزدیکش و میگی جیسه و باخنده ازش فرار می کنی و انقدر اینکار را انجام میدی که من یا بابا گاز گازت کنیم و بچلونیمت بعدش میری دنبال یه شیرین کاری دیگه و جلب توجه ما
تا وقتی شعله های بخاری را می بینی اصلا نزدیکش نمیشی اما به محض اینکه می بینی خاموشه میای و بهش دست میزنی الهی مامان فدات بشه که انقدر باهوشی
با این تو خونه راه میری و بازی میکنی
از بازی با لگوهات هم لذت می بری
دیشب ماکارونی داشتیم و قرار بود بعدش ببرمت حمام برای همین گذاشتم یکم خوش بگذرونی
حسابی هم بهت خوش گذشت
ولی بلد نبودی درست قورت بدی و کلی مامان را ترسوندی
هر وقت بابایی از ماشین پیاده میشی شما میری جاش می شینی و دیشب هم رفته بودی تو بغلش و باهمدیگه رانندگی می کردین البته تو ترافیک بودیم وقتی راه باز شد شما هم اومدی پیش مامان
فدای مستقل شدنت بشم که تنهایی سوار ماشینت میشی
بازی با گلهای فرش دنیا که اومدی اندازه عروسکی که کنارته بودی
وقتی گریه می کنی خیلی زود اشکات میاد و مرواریدهای کوچولوت جیگر مامان را آتیش میزنه
یه روز که با شما و دایی رفتیم بیرون و هردوتون می خواستین تو کالسکه بشینین
اینجا سعی می کردی از کالسکه بیای بیرون و از دایی خواستم مراقبت باشه اونم محکم بغلت کرد
از اونجایی که به کاغذ و پول و کارت ویزیت علاقه خاصی داری این کارتهای کیتی را بهت دادم تا باهاشون بازی کنی و خیلی خوشت اومده بود و مدتی سرگرم بودی
فرهنگ لغات درسا به روز شد