13 ماهگی ِ خوشگل ِ مامان
دخملک نازم سلام...
خوشگلم یه مدته خیلی خیلی به من وابسته شدی...
هرکاری میخوام انجام بدم مرتب گریه می کنی و میخوای بیای بغلم،حتی وقتی دستم را به سمتت دراز می کنم تا باهمدیگه بریم و کارم را انجام بدم دو تا دستات را به سمتم می گیری و میخوای بیای بغلم ...
گاهی وقتا باهمدیگه غذا درست می کنیم یا منتظر بابایی می مونیم تا بیاد و کمکمون کنه...
وقتی میخوام برات شیر درست کنم انقدر گریه می کنی که مجبور میشم بشونمت روی سینک ظرفشویی و شیشه ات را بشورم بعدشم بغلت می کنم و باهمدیگه شیر درست می کنیم...
امروزم انقدر گریه کردی که مجبور شدم بشونمت روی کابینت و پاهات را گذاشتم تو ظرفشویی تا یکم آب بازی کنی و بذاری من کارم را انجام بدم که خیلی خوشت اومده بود..
دخترک شیطون
فدای نگاه کردنت عشقم
چند روز پیش دایی جون برات تخم کفتر آورده بود(خانواده ما اعتقاددارن اگه بچه بخوره زودتر به حرف میاد)
مامانی می گفت باید خام خام بدم بخوری اما من ترجیح دادم عسلی بهت بدم که به شدت خوشت اومد و بعد از تموم شدنش گریه می کردی و بازم میخواستی اون یکی را هم برات درست کردم و تا تهش را خوردی و آخرش باز گریه کردی و من با خنده می گفتم دخملکم دیگه نداریم....
دخملکم نمی دونم اثرات تخم کفترها بود یا هیچ ربطی نداشت و خرافاته
از اون روز به بعد خیلی از کلماتی را که ما میگیم را تکرار می کنی و بیشتر از گذشته ما را با تلفظ های قشنگ کلمات مختلف ذوق زده می کنی....
به هر موجود زنده ای جز آدم میگی جو جو و انقدر این کلمه را قشنگ تلفظ می کنی که میخوام بچلونمت و گاز گازت کنم ...
لبات را غنچه می کنی و هی میگی جو جو ... جوجو.. واقعا خوردنی میشی....
هرچیزی که ازت می پرسیم اگه نظرت موافق باشه سرت را به سمت پایین حرکت میدی و میگی آله هروقت هم مخالف باشی سرت را به راست و چپ تکون میدی و میگی نه !!!!!
چند روز پیش که خونه مامانی بودیم یکی در زد و مامانی گفت کیه؟ و بعدش شما هی می گفتی تیه تیه تیه؟!!!
اولش متوجه نشدم شمایی فکر کردم دایی جونه اما بعد که درباز شد دیدم دایی پشت در بوده واقعا این شکلی شده بودم
دیشب هم سر سفره به به از بشقابت برمیداشتی و میذاشتی دهن مامان و میگفتی: بخور بخور..
اشاره می کنی به وسایل مختلف و اگه بخوای که اون را بهت بدیم میگی اینو و اگه فقط بخوای نشونمون بدی میگی اونو و وقتی ام ندونی چیه با اشاره می پرستی چیه؟ چیه؟ و قیافه ات روهم متعجب نشون میدی و یه جورایی خوردنی میشی..
بریم سراغ عکسها
داری موزیک ویدئوی سوسن خانوم را تماشا می کنی
کلا هر آهنگی که مورد علاقه ات باشه و پخش بشه اینطوری میری تو تلویزیون
بعضی وقتا هم اینطوری وایمیستی و درحالی که داری تلویزیون تماشا می کنی پای سمت راستت را تاب میدی
بعضی وقتا هم لم میدی و تلویزیون نگاه می کنی
متوجه شدی دارم ازت عکس می گیرم و انقدر ناز به مامان زل زدی
دخملک مشغول تماشای سنجد جون
اینجا هم داری سنجد را به من نشون میدی
بعضی وقتا هم که خوابت میاد ده دقیقه ای تو این حالت جلوی تلویزیون دراز می کشی
یه گل مصنوعی قرمز داشتیم دادم بهت تا باهاش بازی کنی و شما مشغول خوردنش شدی و وقتی متوجه شدم دیدم دستات و زبونت پراز رنگ شده
با کلی زحمت هرچیز خطرناکی که داشتیم را گذاشتیم پشت مبلها از جمله میز پذیرایی که دو بار از روش افتادی اما شما هرروز راه جدیدی برای دستیابی به میز پیدا می کنی و اینجا هم رفتی روی مبل و بالشت مبل را خوابوندی بعدشم داری میری اونطرف که من فهمیدم و سریع اومدم گرفتنمت
یه روز شما را نشوندم توی این لگن و تو خونه گردوندمت تا کمتر بهانه بگیری واز اون روز شما هرچیزی ببینی میخوای توش بشینی حتی یه قابلمه کوچولو!!!! یا مربع کوچیکی که با لگوهات ساخته شده و به زور یکی از پاهات وسطش جا میشه !!!!!!
این روزا سعی می کنم بیشتر باهات بازی کنم تا هم کمتر بهانه بگیری هم سرت گرم بشه و شاید چیزهای مفیدی یاد بگیری شما هم خیلی علاقه نشون میدی و به دقت بهم نگاه می کنی و بعدش درست همون طوری انجامشون میدی اینجا دارم بهت یاد میدم که توپات را بذاری توی لیوان
یه روز که هوا خیلی سرد بود با اینکه بخاری را زیاد کردیم هنوزم پاهای فسقلیمون یخ بود و ما مجبور شدیم جوراب پات کنیم و من اینا را انتخاب کردم توهم خیلی ازشون خوشت اومده بود و هی راه می رفتی و میگفتی جو جو و عروسک های روی جورابت را می کشیدی
یه روز که دخملک شیطون شده بود و نمیذاشت مامانش به کارهاش برسه
آشپزخونه را تمیز کردم و شما هم بیرون را کثیف کردی
این کار را خودت یاد گرفتی لگوهات را میذاری زیر گردنت و دستت را برمیداری و با سرت نگهشون میداری خیلی کارهای جالب انجام میدی که انقدر فرصت برای نوشتن کمه که خیلی هاش از یادم میره!!!
اینجا هم داشتم با کاموا یه چیزی می بافتم که شما از دستم کشیدی و پیچیدی دور گردنت
یکی از شیرین کاری های دخملک
عاشق بازی کردن بین مبلها یا پشت مبلها هستی کلا جاهای تنگ و کوچیک را دوست داری..
شبها که چراغها را خاموش می کنیم شما میری بین مبلها قایم میشی و من میگم درسا کجایی؟ خانوم خوشگله کجا رفتی؟ و شما باذوق و درحالی که لبخند روی لبهاته وایمیستی و میگی آدی
از بس شما میری پشت مبل و بازی می کنی کلبه ات را آوردم و برات درستش کردم که شما کلی شیطونی کردی و میخواستی از پنجره اش بیای بیرون!!!دیدم هنوز مناسب سنت نیست و باز جمعش کردم تا روزی که یاد بگیری چطور ازش استفاده کنی.
لبات را غنچه می کنی و آواز می خونی که خیلی خیلی کار جالبیه
اینم یه نمونه از شیرین کاری های دخملکمه
یکی از مدلهای خواب درسا خانوم
بعد از اینکه از خونه اسباب بازی برگشتیم حتی فرصت ندادی لباسهات را عوض کنم!!!!
اینم موبایل پاتریکی که برات خریدم که قبل از خواب پرتش کردی و حالا داری با تعجب بهش نگاه می کنی
خانوم خوشگله درحال شیرخشک خوردن...
خیلی خوشت اومده بود و بعد از تموم شدنش قوطی را دادی بهم تا دوباره برات شیر بریزم
یه مدته گیر دادی هرکسی میشینه پای کامپیوتر میخوای بشینی تو بغلش و کاش به همون نشستن قانع باشی شروع می کنی به هرچیزی دست زدن اینجا هم داری با لپ تاب من کار می کنی و جالب اینکه فقط نمی کوبی روی کلیدهاش بلکه درست کارهایی را انجام میدی که من انجام میدم آروم تایپ می کنی و موس را هم تو خیلی قشنگ تو دستت می گیری
فدای دستهای کوچولوت...
درسا داری چیکار می کنی؟
دارم وبلاگم را آپ می کنم مامانی
یکی از خرابکاری های دخملکم
یکی از کارهای خطرناکی که یاد گرفتی
هروقت لباسها را میشورم و میخوام بندازم روی رخت آویز شما میای و یکی یکی لباسها رامیدی دستم و من پهنشون می کنم اما طولی نمی کشه که هوس می کنی لباسها را جمع کنی و یکی یکی لباسها را برمیداری و از رخت آویز جای نردبوم استفاده می کنی و ازش میری بالا و باز لباسها را میندازی روی رخت آویز ...
از اون روز که شما حسابی شیطون شدی دیگه به روش سنتی عمل می کنیم و تو خونه طناب می بندیم که بعضی وقتا گیرمیدی تا لباسها را جمع کنی و وقتی لباسها کامل خشک شد شما را بغل می کنم و باهمدیگه لباسها را جمع می کنیم و جالب اینکه لباسها را نمی کشی و پرت کنی روی زمین با اون یکی دستت همه را روی شکمت نگه میداری تا بذارمت روی زمین و بعدش میریزشون زمین
دخملک شیطون من درحال جمع کردن لباسها
به دست چپش نگاه کنید چطوری چند تا لباس را تو دستش جا داده!!!!!!
دوباره داره لباسها را پهن می کنه
داره از رخت آویز میره بالا
دختر تو چقدر شیطونی!!!
فدای خنده هات بشم من
همیشه شاد و خندون باشی عشقم
جون منی
یکی از چیزهایی که به شدت بهش علاقه داری پا هستش چه پاهای خودت باشه و چه پاهای دیگران و این علاقه و عادت بد را از خیلی خیلی وقت پیش داری که یادم رفته بود تو وبلاگت بنویسم
اینجا هم داشتی به پاهام نگاه می کردی بعدش سریع رفتی تا بخوریشون که پام را کشیدم..
این شکلک را دیدم و یاد یه چیزی افتادم حموم رفتن را خیلی خیلی دوست داری توپهای کوچولوت را ریختم توی لگن و وقتی میریم کلی باهاشون بازی می کنی و وقتی بابا را صدا می کنم بیادببرتت مقاومت می کنی و نمیخوای باهاش بری و گریه می کنی منم سریع میام بیرون تا لباسهات را تنت کنم سرما نخوری و از اونجایی که با کلاه مخالفی موهات را با سشوار خشک می کنم که تا روشنش می کنم و می گیرم سمت موهای شما فرار می کنی و وقتی دستت را می گیرم تا موهات را سشوار کنم هی دور خودت می چرخی
تا یادم نرفته از مدل عطسه کردنت بگم که خیلی خیلی طولانی و قشنگه میگی هَ چی اَ اَ اَ و این اَ را کلی می کشی چند روز پیش که بابایی عطسه کرد دیدم شبیه شما عطسه می کنه گفتم واااا چرا مثل دخترت عطسه می کنی؟! اونم گفت: درسا مثل من عطسه می کنه چرا تاحالا توجه نکرده بودم
پی نوشت: اشتباهی یکی از پست ها را حذف کردم حالا اون را میذارم باز اما نظراتتون پاک شد