مهمونی خونه عمه الهه...
سلام دخملک شیطونم....
چند روز پیش خونه عمه الهه دعوت بودیم..
وقتی رفتیم اونجا عمه جون بغلت کرد و بردت تو اتاق محمد سام و گفت هرچی میخوای بردار و شما کلی ذوق کرده بودی از دیدن اینهمه اسباب بازی...
اولش محمد سام زیاد دوست نداشت به وسایلش دست بذاری و من به شدت این حس را درک می کردم و اصلا دلم نمیخواست که مجبور به انجام این کار بشه ،از طرفی شما هم دلت میخواست به وسایلش دست بزنی و به هرچی دست میزدی محمد می گفت نه این ماشینمه باید اینجا باشه خرسه هم باید همین جا باشه نه نباید دست بزنی و شما که اصلا انگار نه انگار می رفتی سراغ بقیه اسباب بازیها و بیچاره نمی دونست چطور باید جلوت را بگیره و از اونجایی که خیلی خیلی مهربونه و بچه های کوچیک تر از خودش را نمیزنه چیزی هم بهت نمی گفت تا اینکه کم کم باهات دوست شد و هرچی اسباب بازی داشت برات میاورد تا باهاشون بازی کنی و همه اش باهات حرف میزد و می گفت چه اسباب بازی هایی داره شما هم با کنجکاوی به اسباب بازیهاش نگاه می کردی و کلی ذوق کرده بودی
چیدنیهای محمد را برداشته بودی
همه اش حواست به اطراف بود و میخواستی همه جا را بهم بریزی
محمدسام اسباب بازیهاش را برات میاورد تا باهاشون بازی کنی...
اما شما ترجیح میدادی خودت تو اسباب بازیهاش سرک بکشی
و آخر سرم این را انتخاب کردی و فرار کردی تا محمد ازت نگیره
اینجا هم درحال فراری
بعدشم اومدی پیش بابایی و مشغول بازی کردن شدی
بعدش اومدی تا ماشین پلیسهای محمد را برداری که محمد گفت فقط یکیش را بهت میدم و شما دوتا می خواستی
بعدش به این اسکیت علاقه مند شدی
بعدش محمد هم هوس کرد با اسکیتش بازی کنه
وااااااای چقدر اسباب بازی
بعدشم عمه جون کتابهای محمد را داد تا بخونیشون
شما هم مشغول تماشا کردن عکسهای کتاب شدی
کجا را نگاه می کنی نازگلم
اینم یه عکس با انگری بردزهای خوشتل
نمیدونم چرا از این ریموت انقدر خوشت اومده بود!!!!
یه خنده زیباااااااااا
جونمییییییی
بله مداد پیدا کردن خانوم کوچولوی ما
از ماشین خیلی خوشت میاد
این ماشین را پرت کردی کف اتاق و محمد بهت گفت اسباب بازیهام را نشکنی و شما گفتی نــــه
این صحنه پرتاب ماشین بودش که بعدش با تعجب داری به اتفاقی که افتاده نگاه می کنی
موش کوچولوی ناناز من
بله پسر شیطون عمه الهه که میخواد از روی مبل بپره
شما هم ذوق کرده بودی و بالا پایین می پریدی و میگفتی ته.... یعنی سه
فدات بشم من
این عکس خیلی جالب شده انگار شما روی مبل مشکی ایستادی
بله شیطونی های این گل پسر تمومی نداره
تو چه فکری هستی شیطونک؟!
وقتی تو شکمم بودی تو این فکر بودم دنیا که اومدی یه روز بذارمت روی این پادری خوشگل عمه و ازت عکس بگیرم که فراموش کردم اون روزم عمه پیشنهاد داد که حالا که کوشولو بودی نشده الان ازت عسک بگیریم اما شما فسقله خانوم یه جا بند نبودی که مرتب این طرف و اون طرف می دویدی
درسا خانوم درحال نانای کردن
عمه بهت اسباب بازی داد شاید بشینی و عکس بگیریم
من نمیدونم چرا عاشق اسکیت شده بودی بعدش محمد با اسکیت دنبالت می کرد و شما میرفتی تو اشپزخونه و وقتی میومد اونجا باز فرار می کردی و باهمدیگه بازی می کردین به نظرم بزرگتر که بشی همبازی های خوبی بشین
اینم دخملک ِ متفکر ِ من که داره فکر می کنه چه خرابکاری انجام بده
درسا خانوم توپ را برداشته و داره فرار می کنه
این روزا از بس هرچی برداشتی ازت گرفتن تا یه چیزی را برمیداری سریع فرار می کنی که نتونن ازت بگیرن خوشگل مامان تو زندگیت از مشکلات فرار نکن باهاشون بجنگ
و محمد سام شیطون که سفره را انداخته روی سرش
و حسن ختام این پست که هدیه هایی هستش که عمه الهه بهت داد
عروسک خوشگل و شکلات های حیوونی که خیلی ازشون خوشت اومده بود و همه اش می گفتی جو جو و شکلات های توی شکمشون را با اشتها می خوردی
با تشکر از عمه الهه که اون شب واقعا بهشون زحمت دادیم و من جز مراقبت از شما هیچ کاری کمکش نکردم و بی چاره دست تنها با یه پسر شیطون کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بود که به زحمت گذاشتی از همه شون بخورمایشالا که زحماتشون را جبران کنیم .
دختر نازم قدر عمه هات را بدون که همه شون بی اندازه دوست دارن و عاشقتن و هرکاری برای خوشحال کردنت می کنن و اصلا طاقت دیدن ناراحتیت و گریه کردنت را ندارن