خاطرات 13 ماهگی درسای ِ نازم
عشق مامان سلام..
کوچولوی نازم تو این مدت کلی بزرگ شدی و کارهای شیرین انجام میدی...
از بعد از مریضیت به شدت بهم وابسته شدی و همه اش تو بغلم هستی باهم ظرف می شوریم و باهم غذا درست می کنیم و باهمدیگه خونه را مرتب می کنیم و گاهی وقتا که دیگه خیلی خسته میشم میذارمت روی زمین و شما با گریه همراهیم می کنی..
ویروس بد به شدت بی اشتهات کرد و هیچی جز شیرمامان نمی خوردی...
روزهای خیلی خیلی سختی بود و بیشتر از همه به خاطر اینکه لاغر شده بودی نگرانت بودم ...
شیرخشک که به کلی از غذای روزانه ات حذف شده بود و یک هفته ای حتی یک وعده هم شیرخشک نمیخوردی هرچی شکر میزدم و یا آهنگ میذاشتم ،راهت می بردم هیچ کدوم فایده ای نداشت و فقط شیرهای مونده را می ریختم دور تا اینکه بی خیال اصرار شدم..
بعدش برات سرلاک درست می کردم و اونم نمیخوردی و همه اش جیغ می کشیدی...
تا اینکه یه راه جدید و سخت پیدا کردم اینکه تو رو بغل کنم و تو خونه بدو اَم و بگم پیتکو پیتکو و مثلا اسب سواری کنیم و بیایم یه قاشق کوچولو سوپ بخوری و باز بریم اسب سواری که تو این مدت دست چپم به شدت درد گرفته و بعضی شبها از دردش خوابم نمی برهاما بازم اگه سوپت را بخوری راضیم و باهاش کنار میام
الان یکم بهتر شدی و شیرخشک میخوری ولی از اونجایی که اکثر اوقات می می را ترجیح میدی منم بیشتر با سوپ و سرلاک و غذای خودمون و می می سیرت می کنم و روزی یک وعده بهت شیرخشک میدم اونم وقتایی که میخوایم بریم مهمونی یا سوپ نداری و فرصت سوپ خوردن نیست و کلا وقت کمه بهت شیرخشک میدم و توش شکر میریزم تا راحت تر بخوری ...
انگشتت را کردی تو سرشیشه ای و داری تکون میدی خیلی باحال بود
بعضی وقتا درشیشه ات را باز می کنم و بهتر شیر میخوری ،اما آخرش دستت را می کنی تو شیشه و کثیف کاری می کنی .. از دست دخملک ِ شیطونم چیکار کنم من؟
بعضی وقتا که خیلی گرسنه ات باشه و بداخلاق نباشی باهام همکاری می کنی و شیشه ات را میگیری و خودت میخوابی و مشغول خوردنش میشی...
بله دیگه دخملک ِ شیطون ِ من کلی قر و ادا داره که مامان با همه این عاشقشه و می پرستتش
عاشق چایی و نوشابه هستی و اگه لیوان را از دهنت نکشیم یه نفس می خوری...
هروقت می بینی داریم چایی میخوریم میای پیشمون و انقدر میگی اینا اینا تا بهت چایی بدیم...
بعضی وقتا که صبحونه می خورم برات چایی شیرین می کنم میریزم توی شیشه ات و تو میخوابی و تند تند میخوری و از اینکار لذت می بری...
دیشب خونه مامان ملک بودیم خاله و دخترخاله های بابایی هم اونجا بودن سر سفره نشسته بودی و به به میخوردی و تا یادم میرفت بهت غذا بدم می گفتی مامان مامان اینا و من هم بهت غذا میدادم تا اینکه چشمت به نوشابه افتاد و هی جیغ زدی و به نوشابه اشاره کردی برات نوشابه ریختم و خوردی اما هرکی به شیشه نوشابه دست میزد جیغ میزدی و یه چیزایی می گفتی و مامان مامان می کردی تا اینکه دادمت به بابایی و غذام را تموم کردم بعدش بغلت کردم رفتیم تو اتاق و بهت می می دادم شما هم شارژ شدی و رفتی دنبال بازیت...
از اینکه میری پیش بچه ها و باهاشون بازی می کنی خیلی خوشم میاد اما وقتی یه اسباب بازی میخوای و بهت نمیدن به شدت دلم برات می سوزه اما هیچ دخالتی تو بازیت نمی کنم چون دلم میخواد خودت یاد بگیری چطور با بچه ها بازی کنی و از خودت دفاع کنی
و خیلی خوشم میاد که وقتی اسباب بازی بهت نمیدن سعی می کنی یه جورایی ازشون بگیری و فرار کنی و اگه بازم ازت گرفتنش گریه نمی کنی و میری دنبال بازیت آفرین دختر گلم..
کوچولوی نازم این روزا با بوسه هات و اومـــــــــــــــــــــــــــــــــمه کردنات تو دل همه جا باز کردی
هر وقت باباحمید میخوابه میری نازش می کنی و بعدش میگی اومه و بوسش می کنی و انقدر اینکار را انجام میدی تا بابایی هم بوست کنه......
البته اگه بیچاره خیلی خسته باشه و با اومه کردنای شما بیدار نشه شما به زور کتک بیدارش می کنی با پرتاب قوطی شیرخشک،لگو ،و هرچیزی که به فکر کوچولوت برسه
درسا درحال پرتاب اجسام مختلف روی سر باباییش
یا وقتایی که شیطونی می کنی و من دعوات می کنم میای و بوسم می کنی تااز دلم دربیاری..
شبایی که میخوای بخوابی که با اومه کردنات میخوای شیطونی کنی و از خوابیدن فرار کنی..
دایی کوچولو را که بیچاره کردی از بس بوسش می کنی ...
همه اش دنبالشی و میخوای بوسش کنی اونم یه وقتایی عصبانی میشه و از دستت فرار می کنه
اینجا هم داری عروسک مورد علاقه ات را بوس می کنی
کلمه های زیادی یاد گرفتی اما بعضی هاش را فقط برای یه مدت میگی و بعد یادت میره مثلا یه روز بهم می گفتی نشین و فردا هرچی تکرار می کردم انگار این کلمه را بلد نبودی!!!!!!!!
یکسری کلمات نامفهموم میگی و به قول من خارجی صحبت می کنی که وقتی میخوای یه چیزی را به من و بابا نشون بدی یا برامون توضیح بدی اینطوری حرف میزنی ،من و بابا هم سعی می کنیم باهات صحبت کنیم و نشون بدیم که متوجه حرفات میشیم و شما از این کار لذت می بری....
گوشی تلفن را برمیداری و میگی بابایی و وقتی به بابا زنگ میزنم و باهات حرف میزنه قشنگ گوش میدی و باهاش صحبت می کنی و هرچی بابایی میگه با خنده تکرار می کنی تا اینکه بابایی خسته میشه و میخواد قطع کنه ...
گوشی تلفن خودتم برمیداری و میگی بله و انقدر بله را قشنگ ادا می کنی که میخوام بخورمت
میری روی مبلها و می پری بالا و پایین و هی میگی ته ته ته ...
گاهی هم روی زمین که راه میری یکم زانوهات را خم می کنی و کوچولو میشینی و بعد سریع میای بالا انگار که داری می پری و میگی ته ته ته....
لبهای خوشگلت را غنچه می کنی و میگی فوووووووووووووووووو
صورتت را می چسبونی به شیشه ویترین و بینیت و لبهات کج و کوله میشه و بعدش تو آینه خودت را نگاه می کنی و می خندی....
عاشق پیشی توی گوشی مامانی و بعضی وقتا به لطف آقای تام سوپت را میخوری....
یه ویدئوی آموزشی انگلیسی هست به اسم bingo که خیلی دوسش داری و بابا به خاطر اینکه ماشینت هم این آهنگ را داره دانلودش کرد و از وقتی فهمیده خیلی دوستش داری دنبال ویدیوهای مشابهش گشته و الان کلی از اینا داریم که یه وقتایی برات پخش می کنم و نگاه می کنی و هر حیوونی که توش ببینی باذوق لبات را غنچه می کنی و بهشون اشاره می کنی و میگی جو جو ....
یاد گرفتی عکسهای توی گوشی را با انگشت کوچولوت عوض کنی و یه وقتایی اینطوری هم کلی سرگرم میشی و اگه گوشی را پرت نمی کردی و یا نمی کوبیدی روی زمین خیلی خوب میشد..
دیروز که بابایی میخواست بره سرکار شما هم میخواستی باهاش بری و وقتی گفتم بیا پیشم بعدا با بابا احمد میریم دَ دَ خیلی خانومانه اومدی بغل مامان و بعدش هم بابا احمد اومد دنبالمون و بردمون خونشون اونجا هم به خاطر دو تا مرواریدهایی که جوونه زدن کلی بهونه گرفتی و گریه کردی هرچی ام دایی کوچولوت سعی کرد باهات بازی کنه و آرومت کنه بدتر می کردی و دایی را میزدی...
هروقت هوس می می می کنی میای پیشم و میگی مامان مَ مَ بده ،منم بهت می می میدم بعد بازیت می گیره و دستت را میذاری روی اون یکی می می و میگی : اینوووو(همراه با غنچه کردن لبات) ،آخه فسقلی من مگه باهم فرق دارن ؟!!!وقتی اون یکی را بهت میدم کلی ذوق می کنی و با خنده مشغول خوردن میشی ..
هروقت میخوام خونه را مرتب کنم توهم کمکم می کنی و هرچی را می برم توی اتاق میری برمیداریش و اگه سنگین باشه لبات را غنچه می کنی و میگی اوووووووه و بلندش می کنی و میاریش بیرون وقتی ام میخوام گردگیری کنم شما هم دستمال برمیداری و هرجا را که من تمیز می کنم بعدش شما دوباره تمیزش می کنی دستت درد نکنه دختر گلم...
چند روز پیش با عمه رفتیم هایپرسان تا من لباس بخرم که خوشم نیومد و زودی برگشتیم خونه وقتی میخواستم لباست را دربیارم دیدم پشت پات به اندازه یه نخود کوچولو زخم شده ،کلی تعجب کردم و با خودم گفتم حتما به جایی گیر کرده..
دو روز بعدش وقتی داشتم پوشکت را عوض می کردم فرار کردی و من پشت پات را که نگاه کردم دیدم ای وااااااای اون نخوده اندازه یه بند انگشت شده !!!
شب که بابایی اومد نگاه کرد و گفت چیزی نیست خوب میشه ،فرداش رفتیم خونه مامانی و پات را نشونش دادم و احتمال داد که اگزما باشه منم ترسیدم اومدم خونه و هرچی سرچ کردم مشابه زخمت پیدا نکردم تو نی نی سایت هم عکسش را گذاشتم کسی نتونست راهنماییم کنه و منم با کلی استرس با بابایی و شما راهی مطب دکتر شدم..
دکتر پوست که پیدا نکردیم بردیمت عمومی و اون بعد از معاینه پات گفت که زرد زخم هستش و احتمالا پات با یه چیزی که آلوده بوده مثل خاک تماس داشته و اینطوری شده واگه دست بزنی به همه جای بدنت سرایت می کنه یه شربت سفالکسیم داد که هرشش ساعت بهت میدم و میخوری و یه پماد و صابون که هروقت پوشکت را عوض می کنم پات را هم میشورم و پماد می زنم
زخم پات خشک شد و سله بست و الان خود به خود داره کنده میشه و نمیدونم کی خوب بشن فقط امیدوارم که زودتر خوب بشه و جای زخمش روی پاهای خوشگلت نمونه عزیزم
دیشب متوجه شدم اون یکی پات هم همونجوری شده ،خیلی ناراحت شدم دخترم خدا کنه زودتر خوب بشی
اون یکی پات هم اول مثل این بود و بعدش زیاد شد امیدوارم این اینطوری نشه
نمیدونم چرا عاشق دستشویی هستی !!!تادرش باز میشه میدویی سمتش و میخوای بری توی دستشویی!!! سه هفته ای میشه که هروقت میخوام پوشکت را عوض کنم می برمت تو دستشویی تا هم برات عادی بشه و هم عادت کنی که اونجا دستشویی کنی تو هم مثل خانوما وایمیستی و به هیچی دست نمیزنی تا اینکه من پوشکت را درمیارم و میگم بیا بغل مامان و تو دستات را میندازی دور گردن مامان و بهم تکیه میدی تا من بشورمت و بعد مثل خانوما باهمدیگه میایم بیرون و گاهی وقتا از دستم فرار می کنی و باید به زور پوشکت کنم و یه بارم فرار کردی و وایستادی روی فرش و جیش کردی حالا شانس آوردم که روی فرش بود و میخوام فرشها را بدم بیرون بشورن اگه روی موکت بود که بیچاره می شدم
همین الآن اومدی و دستم را کشیدی و من بلند شدم و گفتم :کجا بریم عزیزم؟ و شما من را بردی جلوی دستشویی و وقتی ازت پرسیدم جیش کردی ؟ گفتی: نه ،الهی مامان فدات بشه که فقط بلدی بگی نه شیطونکم،اما وقتی پوشکت را نگاه کردم شما پی پی کرده بودی و منم بردمت دستشویی و شستمت و بعدش پوشکت کردم و شما رفتی دنبال بازی کردنت خوشگل مامان..
آفرین به دخملم که وقتی جیش می کنه به مامانش میگه ،یواش یواش باید یادت بدم که قبلش به مامان بگی فندق ِ خوشگل ِ مامان..
موهات خیلی بلند شده و هرکی می بینه میگه ببر آرایشگاه تا مرتبش کنن موهاشو اما من دلم میخواد برات خرگوشی یا دم اسبی ببندم و تا حالا که زیربار کوتاهی موهات نرفتم تاببینیم چی پیش میاد
روی شکمت می خوابی و دهنت را باز می کنی و میگی آ آ آ آ آ آ و پاهات و دهنت رو میزنی روی زمین و کلی از اینکار ذوق می کنی وقتایی که بابایی خونه باشه اونم میاد پیشت و همین کار را انجام میده و تو کلی می خندی...
اینجا هم شما و بابا دارین آ آ آ می کنید و دست و پاتون را می کوبید روی زمین
خیلی خیلی با محبت و مهربونی و هرکی را که می بینی میری بغلش و میخوای بوسش کنی،من از این اجتماعی بودنت خیلی خوشم میاد اما وقتی میری بغل یکسری آدم که میدونم دوست ندارن و به خاطر رودروایستی بغلت می کنن ناراحت میشم ..
دلم میخواد یکم ناز کنی برای اطرافیان و سریع نپری تو بغلشون اما شما دخمل شیطون تو هرمهمونی که بری اصلا غریبی نمی کنی و باهمه ارتباط برقرار می کنی ...
دیگه وقتی میخوای از مبل بیای پایین پشتت را نمی کنی و همون طور که نشستی میای جلو و آروم آروم پات رابه زمین می رسونی و میای پایین..
از نشستن روی لبه آشپزخونه ،لبه دستشویی که خیلی باریکه !!! و لبه ویترین و داخل دسته مبل خیلی خوشت میاد ...
تو حمام اصلا اذیت نمی کنی ،هنوزم مثل نوزادی هات هروقت میخوام سرت را بشورم میخوابونمت تو بغلم و از بالای پیشونیت آب میریزم که آب توی صورتت نریزه و توی گوشهاتم نره و شما هم مثل خانوما باهام همکاری می کنی و تکون نمیخوری تا بهت بگم تموم شد و تمام مدتی که آب میریزم روی سرت چشمات را می بندی بعدشم میری توی لگن و با توپات بازی می کنی تا اینکه مامان خسته بشه و بگه باباحمید بیا دخملکم را ببر بابا که در را باز می کنه یه کم آب میریزم روی سرت که می ترسی و سریع بهم می چسبی و بعدش آب می ریزم روی بدنت و میری بغل بابایی و گریه می کنی تا من بیام بیرون وو بغلت کنم و بهت می می بدم بعدشم لباسهات را بپوشونم و بری دنبال بازیت...
عافیت باشه نانازی
یه روز که داشتم کشوهای فریزر را تمیز می کردم شما سر رسیدی و یه تیکه یخ کش رفتی و این اولین باری بود که بهت اجازه میدادم یخ بخوری ،می گرفتیش توی دستت و می خوردیش و وقتی دستت یخ می کرد میذاشتیش تو دست مامان و اگه مامان پیشت نبود پرتش می کردی روی زمین و دستت که خوب میشد دنبالش می گشتی تا وقتی که یخ آب شد و فکرکردی کسی برداشته شروع کردی جیغ کشیدن و پا کوبیدن روی زمین(این حرکت را هم تازه یاد گرفتی و هروقت عصبانی بشی پاهات را می کوبی زمین یا خودت را پرت می کنی روی زمین این هم عوارض بعد از بیماریت بودش) تا اینکه حواست پرت شد و رفتی دنبال بازی کردن...
اینجا هرکاری می کردی نمی تونستی یخ را برداری و از دستت لیز می خورد
نوش جون
از اعضای بدنت دستت را می شناسی و هروقت میگم دَست تو هم دستت را میاری بالا و با لبخند میگی دَست...
هرچی ازت بپرسیم میگی نه ،درسا مامان را دوست داری ؟ نه بابا را دوست داری؟ نه یا وقتی از بابایی می پرسم چایی می خوری ؟ شما میگی نه و انقدر این نه را محکم و قشنگ میگی که دلم میخواد بچلونمت نمک مامان...
هروقت به عکسها اشاره می کردی بهت می گفتم درسا و اگه عکس من و بابا بود می گفتم مامان بابا و شما هرعکسی که تو کتاب و جاهای دیگه می بینی میگی مامان!!!!
وقتی چیزی برمیداری که میدونی اگه من ببینم ازت می گیرم با خنده میدوی و فرار می کنی..
عاشق پاپ کرن هستی و یه وقتایی که دیگه از دستت کلافه میشم بهت پاپ کرن میدم و شما هم با اشتها مشغول خوردن میشی و بعدش همه را تو خونه پخش می کنی و مجبورم که جارو بکشم
هروقت جارو شارژی را میارم تا دسته گلهای شما را تمیز کنم میای و ازم می گیریش و مثل من زمین را جارو می کنی و تا خاموشش می کنیم گریه می کنی و وقتی روشنش می کنیم سریع می خندی و انقدر باید این جارو روشن بمونه تا شارژش تموم بشه و اون وقتم باااااز فکر می کنی ما خاموش کردیم و گریه می کنی و خودت را پرت می کنی روی زمین ...
دقیقا همون کارهایی را انجام میدی که من انجام میدادم
عاشق عینک هستی تا عینک بابایی رو ببینی برمیداری و فرار می کنی و من عینک آفتابیم را بهت میدم و تو اون را می اندازی زمین و مشغول بازی باعینک آفتابی میشی و وقتی میزنمش به چشمت انقدر نااااااااز و خوردنی میشی بعدش من و بابا کلی ازت تعریف می کنیم و تو از اینکار خیلی خیلی خوشت میاد وقتایی هم که لباست را عوض می کنم با خنده میگم وااااااای چقدر ناااااز شدی و تو ذوق می کنی و میری تو آینه خودت را تماشا می کنی ،وااااای فدای تو بشم که انقدر ناز و باهوشی
چند روز پیش یه کوچولو برف اومد فرداش رفتیم باهمدیگه یه دوری بزنیم که دیدم یه جایی برفهاش آب نشده منم سریع چند تایی عکس ازت گرفتم ...
ایشالا سال دیگه برف که بیاد میریم با همدیگه برف بازی می کنیم خوشگل مامان
یه روز انقدر قر زدی که به شدت کلافه بودم و بی خیالت شده بودم چون هرکاری ام می کردم باز گریه می کردی یکم بهانه گرفتی و دیدی بهت توجه نمی کنم رفتی دنبال بازیت و من یه نفس راحت کشیدم چند دقیقه ای گذشت و دیدم مظلومانه میگی مامان و هی دستت را نشون میدی منم فکر کردم داری گل سرت را نشونم میدی گفتم گل سرته؟ چقدر قشنگنه،بازی کن عزیزم و دیدم باز با مظلومیت میگی مامان و دستت را نشونم میدی یه لحظه شک کردم که نکنه دستت لای گل سرت مونده و سریع اومدم پیشت و دیدم ای واااااای دست دخملم لای گل سرش گیر کرده و سفید شده و یه کوچولو باد کرده ،الهی بمیرم برات که وقتی باید گریه کنی مظلوم میشی و وقتی باید مظلوم باشی الکی گریه می کنی
تو عکس معلوم نیست اما گذاشتمش دیگه
یک سری از اخلاق های شما به من رفته مثل همین مظلوم بودنت به درد و بهانه گرفتن های الکی یا همین گرم بودنت که پیش هرکسی میری و غریبی نمی کنی ...
دخترم من به خاطر گرم بودنم خیلی ضربه خوردم و ضرر کردم باید یاد بگیری با اطرافیانت سرد برخورد کنی زیاد طرف کسی نری و بهشون فرصت بدی تا خوبی هات و ببینن و خودشون بیان طرفت ،بزرگ که شدی کلاست را حفظ کن وتو هر جمعی که میری تا ازت سوال نشده به سوالی جواب نده زمونه عجیبیه دخترم باید سرد باشی تا دوست داشته بشی اگه گرم باشی عشقت دیده نمیشه این یکی از تجربیات مامانه امیدوارم که به نصیحت مامان گوش بدی و نخوای که تجربه اش کنی!!!!
فسقلی نانازم چند روزه که ماشینت را بهت دادم و تو بیچاره ام کردی از بس میگی مامان و ماشین را میدی دستم نمیذاری به هیچ کاری برسم..
باهات بازی می کنم ، حیوونا را که می اندازیم تو ماشینت صدا میدن و شما چند تاش را یاد گرفتی
وقتی میگم ببعی میگه ؟ شما میگی: بَ بَ
دنبه داری؟ شما میگی: نَه نَه
هاپو میگه: باپ باپ
هروقت میرم دم ظرفشویی صورتت را بشورم به لیوان ها اشاره می کنی و باخنده میگی باب ...
الهی فدای باب گفتنت بشم من ...
دیشب خونه عمه عصمت بودیم...
شما همه اش درحال نانای کردن بودی دیگه جز دستات پاهات را هم یه کمی تکون میدی و خیلی خیلی ناز می رقصی و کلی دلبری کردی ...
وقتی می خوری زمین تا نیام و بوست نکنم از جات بلند نمیشی ...
دیشب هم خونه عمه افتادی روی زمین و ما حواسمون نبود باید بیایم لوست کنیم تا شما بلند شی شما هم هی سرت را میاوردی بالا و یه چیزایی می گفتی و دعوا می کردی باهامون دوباره می خوابیدی تا اینکه بابایی اومد بلندت کرد و شما هم رفتی دنبال کارت ،کلی با این کارت همه خندیدن وروجک
شیطونک ِمامان میخواد پاش را تو هرچیزی که جا میشه و نمیشه بکنه
داری با بابا احمد یا به قول خودت بابا اَمد میری دَ دَ و روی هرچیزی میشینی!!!سر به هوا
این دمپایی های کرمی را بابااحمد برات خریده تا دیگه با دایی سردمپایی دعوا نکنین
این عکس اتفاقی گرفته نشده و دخملک ِنانازم خیلی وقتا دست ِ کوچولوش رامیذاره زیر سرش و میخوابه
پشت و رو میشینی و با پاهات ماشین را راه می بری وقتی ام گیر می کنی به جایی جیغ می کشی
وقتی برنامه مورد علاقه ات پخش میشه کنترل را می گیری سمت تلویزیون تا صداش را زیاد کنی
این کاموا را تو و دایی فسقلی به این روز انداختین بیچاره شدم تا گره ها را باز کردم
دخملک ِ شیطونم درحال خوردن شکلاتهایی که عمه جونش خریده
موهات را که باز کردم شبیه پیشی خوشتلای نازنازی شده بودی
فسقلی ِ شیطون ِ مامان
به راحتی از این جعبه میری بالا و میای پایین
این هدیه بابایی که شما بهش دادی (تو پست قبل هرچی گشتم عکسش را پیدا نکردم)
هدیه بابا کاموا بود که به دستای هنرمند مامانی تبدیل به این لباس قشنگ شد
این و دایی برای بابایی گرفت
این گل را وقتی عقد بودیم بابایی برام درست کرد تو اتاق تکونی چشمم بهش خورد یادش به خیر با دیدنش کلی ذوق کرده بودم ،واقعا خلاقیت تو وجود بابایی موج میزنه
اینم دستکش های شماست که خودم برات بافتم عزیز دلم
تو 13 ماهگی 12تا کلمه جدید یادگرفتی که تو فرهنگ لغتت نوشتم
پی نوشت: نمیدونم چرا چند وقته اینجا سوت و کور شده از دوستای خاموشمون خبری نیست!!! آفتاب کجایی ؟ حالت خوبه؟