تعیین جنسیت...
سلام...
مامانی از دیشب استرس شدید داشت....
همش نگران بود که یه چیزی درست پیش نره..
بابایی هم همش بهش لبخند میزد و می گفت نگران نباش...
فردا صبح زود بابایی زودتر بیدار شد و زنگ زد مطب دکتر ....
منشی گفت که ساعت یازده و سی دقیقه اونجا باشین...
بابایی هم زودتر بلند شد رفت نون و پنیر خرید...
چایی درست کرد و بعدش رفت و مامانی را بیدار کرد....
و به اسم مستعاری که این روزا صداش می کنه گفت:
پاشو ملکه ، بلند شو صبحونه بخور تنبل خانوم..
آخه کدوم شاهی واسه ملکه از این کارا می کنه هان؟!
و مامانی هم به زور چمشاشو باز کرد و برای تشکر از بابایی خندید...
وقتی رفت سر سفره دید بابایی چه زحمتایی که نکشیده...
یه سفره رنگارنگ اشتها آور چیده بود....
بعد صبحانه مامان یکم حالش بد شد و یکسری از صبحانه خوشمزه بابایی را گلاب به روتون
بعدشم به همراه بابایی رفتیم دکتر...
مامانی برای بار سوم صدای قلبم را شنید ...
و با گوشیش ضبط کرد....
البته صدا ضعیف بود و جز صدای صحبت بقیه چیزی به گوش نمی رسید
دکتر گفت همه چیز خوبه و برای مامان سونو نوشت....
بعد از 5ماه بالاخره مامانی تونست 3کیلو به وزنش اضافه کنه....
به اتفاق بابایی و مامانی رفتیم سونو تا از جنسیت من مطمئن بشیم...
اونجایی که همیشه میرفتیم تا نهم مرداد وقت نداشت..
مامانی هم که تا همین الانشم خیلی صبر کرده بود...
گفت دیگه طاقت ندارم و می خوام مطمئن بشم...
واسه همین رفتیم یه جای دیگه...
اونجا هم به تاریخ گیر داد و گفت خط خوردگی داره و باید آزاد حساب کنه...
خلاصه همه اینا را قبول کردن و مامانی رفت تا شاید بتونه من را ببینه ...
اما باهمه هزینه ای که کردن نه مانیتوری بود که مامانی من را ببینه...
نه دکتره زیاد وقت گذاشت...
فقط گفت همه چیز خوبه ، نی نی دخمله ، وزنش 360 و ضربان قلبش هم 150 هستش.
و به نظر مامان اونجایی که همیشه میره بهتره....
و قرار شد فردا باباجون(بابای مامانی)زحمت بکشن و برن برای مامان نوبت بگیرن....
تا مامان خیالش از بابت همه چیز مخصوصا سلامت من راحت بشه....
اما جالب اینجاست که مامانی و بابایی قبل از اینم جنسیت من را دختر تشخیص داده بودن...
و با اینکه مامانی گاهی اوقات می گفت نکنه دختر نباشه و دو دل میشد...
بابایی از همون اول می گفت: دخمل باباشه
بزرگ کردن دختر یه کار خیلی سخته که امیدوارم خدا قدرتش را به مامان و بابا بده...
مامانی و مخصوصا بابایی روی تربیت من خیلی حساسن ...
بابایی همش به این فکر می کنه تو این جامعه خراب چطور باید دخترش را تربیت کنه...
و همش نگران بزرگ شدن منه...
بابایی نگران نباش ایشالا من یه دختر خوب و ناز و حرف گوش کن میشم...