شطنت هایِ دخترکِ شش ماهه من
سلام خوشگل مامان
قند عسلم روز جمعه به شدت بداخلاق بودی و اذیت می کردی،بابایی هم امتحان داشت و نمی تونست کمکم کنه دست تنها داشتم دیوونه می شدم دیگه
مامانی هم اصرار می کرد برم خونشون اما می ترسیدم باز دایی سروصدا کنه همون نیم ساعت را هم نتونی بخوابی و دیگه پدرم را دربیاری گفتم یه جوری تحمل می کنم دیگهیکی از سختی هایی که من دارم اینه که مثل بقیه مامانم نمی تونه تو نگهداری از شما کمکم کنه و این منو خسته تر می کنه یه جورایی دست تنهام فقط خودمم و خودم هرچند بابایی کمکم می کنه اما اونم خسته است چقدر می تونه کمک کنه تازه مگه چقدر ازروز را خونه هست؟!
بی اشتها هم شده بودی و درست شیر نمیخوردی کلا بهانه می گرفتی دخملکم
دیروز قبل از اینکه بابا بره دانشگاه باهم رفتیم خونه مامانی ،دایی جون یه مدته بهت حسودی می کنه تا بابایی صدات کرد گفت: بابا بابا تا حواسش را پرت کنه و جلب توجه کنه بعدشم اومد پیشم و گفت داجی داجی(آبجی،عاشق آبجی گفتنشم هروقت صدام می کنه دلم میخواد کلی بچلونمش وبوسش کنم تو مامان صدام کنی چه حالی میده؟!) تو بغلم بودی نتونستم بغلش کنم اونم ناراحت شد بهم زد و به حالت قهر دمر خوابید روی زمین
اگه مشکل خوابیدن شما نبود دلم میخواست هرروز بریم اونجا تا پیش هر دوتاتون باشم
اما شما اون روزم نتونستی خوب بخوابی و مدام غر میزدی خداراشکر که بابایی زود اومد و آوردیمت خونه جالب اینکه خونه هم که اومدیم هرکاری کردیم نخوابیدی اما دیگه آروم بودیدخملک نکنه توام حسودیت میشه من با دایی جون بازی می کنم هاااااان!!!!
امروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدی خیلی خوابم میومد و هرکاری کردم موفق نشدم بخوابونمت حتی اسباب بازی هم جلوت گذاشتم اما شما گریه می کردی ،بی خیال خواب شدم و بلند شدم تا خونه را تمیز کنم همین که مشغول کار شدم شما هم سرگرم بازی با جغجغه هات شدی انگار فقط با خوابیدن من مشکل داشتی
از وقتی موفق شدی سینه خیز بری گاهی وقتا برای چند دقیقه میشه گذاشتت زمین تا با اسباب بازیهات سرگرم باشی ،امروزم همه اش داشتی بازی می کردی و منم با ذوق ازت فیلم می گرفتم دلم میخواست می تونستم فیلمت را بذارم تا دوستاتم ببینن اما حجمش خیلی زیاد بود حتی اگه آپلودشم می کردم فکر نکنم بقیه می تونستن دانلود کنن
خیلی قشنگ میری جلو تاحالا ندیده بودم نی نی این طوری حرکت کنه!!! اگه بخوای زود برسی با کمک دست چپت خودت را می کشی و میری جلو اما بیشتر وقتا میخوای آروم آروم بازی کنی و بری جلو که خیلی ناز میری پاهاتو به فرش گیر میدی و خودت را هل میدی و درهمون حال چهار دست و پا میشی و میری جلو و عقب یه جورایی خودت را تاب میدی خیلی ناااااااازه
دیروز نمی تونستی روی یکی از دستات وایستی و تا یکی از دستاتو برمی داشتی و وزنت میفتاد روی اون یکی دستت از پشت برمی گشتی و به قول بابا سقوط می کردی
از اونجا که با خوابیدن مخالفی هروقت می خوابونیمت سرت را بالا می گیری این باعث شده الان که از پشت برمی گردی سرت را بالا بگیری و سرت نمیخوره زمین
اما امروز دیگه خوب می تونی روی یکی از دستات وایستی حتی یکم جلو هم میری
بابایی هی نگات می کنه و میگه خانوم زوده الآن شما بخوای چهار دست و پا بری
تا همین الآن که حرکتت خیلی سریع نیست به خیلی چیزها دست میزنی و باید بیشتر مراقبت باشم،نمیدونم اگه حرکتت سریع تر بشه چقدر خطرناک میشی
مثلا همین الآن داری جزوه بابا را برمیداری
بذار ببینم بابا چی میخونه
بابایی چقدر سخته چطوری یاد می گیری
من که چیزی نمی فهمم بهتره پاره شون کنم
قبلش بذار ببینم چه مزه ایه
(بیچاره بابایی باوجود تو چطوری درس بخونه خانوم شیطون البته اگه جزوه ای باقی مونده باشه)
از وقتی وارد شش ماهگی شدی برات سوپ درست می کنم خیلی دوست داریاما دو روزی که سبزی بهش اضافه کردم خوشت نیومد و همه را میریختی بیرون
خانومی آماده برای خوردن به به
اینم بعد از خوردن به به
البته اون روز بعد از خوردن سوپ یادم رفت عکس بگیرم و این عکس مال یه روز دیگه است..
دخترم وقتی بهت سوپ میدم خیلی اذیت می کنی همه اش می خوای قاشق را بگیری و وقتی ام قاشق را بهت میدم تا ته می کنی تو دهنت و عق می زنیوقتی ام سیر میشی و نمیخوای بخوری لبهات را محکم بهم فشار میدی تا نتونم بهت سوپ بدم وقتی ام به زور بهت میدم میگی پوووو و همه را تف می کنی بیروناینم یه پروژه ای شده برای خودش،تو به من بگو کدوم کارهات پروژه ای عظیم نیست فندق کوچولو
باهمه اینا عاشقتم نانازی و خوشحالم که تنهایی هام را پر کردی و شدی همدمم
اول اسهال،بعدشم واکسن باعث شد شما بی اشتها بشی و هرچی سعی می کنم شیرت را کامل نمی خوری
این چند روزه که مدام به من چسبیدی گاهی وقتا مجبور میشم بذارمت تو روروئک ،البته زمان خیلی کوتاهی چون به شدت مخالف روروئک هستم و دلم نمیخواد زود راه بیفتی میخوام هروقت آمادگیش را داشتی راه بیفتی
انگاری از روروئک بدت نمیاد مدام کلیدهاشو میزنی و به آهنگ گوش میدی
نانازی درحال خوردن روروئکش
بعضی وقتا هم فیلمهای کودکانه ات را میبینی و چند دقیقه ای سرگرمی
از وقتی میتونی خودت حرکت کنی بیشتر با اسباب بازیهات سرگرم میشی
نانازی درحال بازی با اسباب بازیهاش
فدای خنده نازت بشم عشقم
اشتباه نکنین مامان منو نذاشته اینجا داشتم عقب عقب میرفتم اینجا گیر افتادم
مثلا دارم فسقلی را می خوابونم با کمک دستاش میشینه و بعدم غلت میزنه و میاد پایین
اینطوری فدات بشم که انقدر شیطونی
راستی دخملکم این بلیز و شورت خوشگل را وقتی اولین بار بهت سوپ دادم مامانی برات گرفت روی لباستم نوشته Happy soup به مناسبتش میاددستش درد نکنه
درحال بازی بامامانی خونه خاله جون
دخملی چند روزیه مامان بزرگت و عمه هات رفتن مسافرت کسی تو ساختمون نیست امروز از خونه بغلی صدا میومد من فکر کردم از بالا صدامیاد و دزد اومده کلی ترسیدم و زنگ زدم بابایی بعدشم زنگ زدم دایی جون اومد دنبالمون و بردمون خونه خاله ام دخملکم شاید هرکس دیگه ای بود انقدر نمی ترسید اما مامانی به شدت ازاین چیزا می ترسه مخصوصا که با خودم فکر می کردم اگه به زور بیاد تو خونه ما من باید چیکار کنم چطوری از دخترم محافظت کنم و کلی فکر و خیال دیگه به کلی روحیه ام را باخته بودم و از ترس گریه می کردم امیدورام شما شجاع باشی و مثل مامان از هرچیزی نترسی
نانازی امروز یاد گرفتی وقتی شیرت را میخوری و سیر میشی شیشه را درمیاری و میگی ژییز منم کلی ذوق می کنم و یادم میره داشتم بهت شیر میدادم
اینم فیلمژیییز گفتن درسا ببخشید یکم دهنش کثیفه آخه فقط وقت شیرخوردن اینو میگه