10ماهگیت مبارک نانازی
سلام نانازی خوشتله...
عشق مامان شما امروز 10 ماهه شدی ...
فدای شما بشم من که عدد سنت دو رقمی شده...
هرچی به تولدت نزدیک تر میشیم کارهای مامان بیشتر و بیشتر میشه،شماهم که ماشالا وقت آزاد برام نمیذاری ...
دختر نازم باورودت به 10 ماهگی راه رفتنت بهتر شد و الان بیشتر سعی می کنی راه بری و قدمهای بزرگتری بر میداریو مسیر طولانی تری را با پاهای کوچولوت طی می کنی
وابستگیت به مامان خیلی زیاده وقتی از خواب بیدار بشی اصلا نمی تونم تنهات بذارم و بیشتر وقتا باهمدیگه میریم تا برات شیر درست کنم تا بخوری....
یه مروارید کوچولوی خوشگل دیگه از بالا درآوردی و فعلا شمار دندونهات به پنج تا رسیده
و هر زمان که شروع می کنی به دندون درآوردن گاز گرفتنات هم شروع میشه ،وقتی بهت شیرمیدم و تا تهش را میخوری و دیگه شیری تو می می ها باقی نمی مونه با دندونات که به شدت تیز هم هستن سینه ام را گاز می گیری و وقتی درمیاری باخنده میگی جیسه!!!! و انقدر تلفظ این کلمه قشنگه که مامان یادش میره دردش اومده البته بعضی وقتا انقدر شدید گاز می گیری که مامان گریه اش می گیره و شما هم با مامان گریه می کنی و نمی دونم اون موقع باید بادخمل شیطونی مثل شما چیکار کنم
دو هفته ای میشه که رفتارم به شدت باهات خوب شده و توهم مهربون تر از قبل شدی و گاهی اجازه میدی بشینم پای کامپیوتر یا ظرفهام را بشورم و خودت تنهایی مشغول بازی میشی
عاشق وقتایی هستم که باخودت بازی می کنی انقدر شیرینه تماشا کردنت برای خودت تو خونه می چرخی و بازی می کنی هر وقتم میخوای که بیام پیشت میگی گوم گوم و من برمی گردم نگاهت می کنم و سریع میام پیشت تو هم مثل پیشی خودت را می چسبونی به مامان و لوس میشی برام
وقتی چیزی میخوای با انگشتت بهش اشاره می کنی و وقتی ببرمت طرفش انگشتت را باز و بسته می کنی به معنای بده
وقتی میخوای کسی بیاد پیشت بهش اشاره می کنی و انگشتت را باز و بسته می کنی
بای بای و نانای کردنت تقریبا شبیه همدیگه است و وقتی میگیم بای بای کنی نانای می کنی
تازگیها یاد گرفتی حیوونای ماشینت را میریزی توی ماشین و با دستهای کوچولوت درشون میاری و کلی باماشینت سرگرمی
به خاطر تولدت تصمیم گرفتم خونه تکونی کنم و تو هفته ای که گذشت مشغول شستن موکت های خونه بودم که عمه جون هم زحمت کشید کمکم کرد دستش درد نکنه ایشالا که جبران کنیم
دیروز که رفتیم خونه مامانی داشتم لباسهام را درمیاوردم که برگشتم ودیدم شما بالای مبلی
به مامانی میگم کی اینو گذاشت اون بالا و مامانی جواب داد که خودش رفت
فسقلی دیگه از مبلهای بلند هم می تونی بری بالا
ازمیزپذیرایی هم می تونی بری بالا و سریع میری سمت تلویزیون و دستت را می کوبی بهش،گاهی وقتا میری کنار میز تلویزیون و لبه میز را می خوری و بعدش میخندی و تلویزیون را خاموش می کنی
انقدر این کارت را دوست دارم
فدای انگشتای کوچولوت بشم که یاد گرفتی تلویزیون را خاموش و روشن کنی
نانازی خیلی از بچه ها خوشت میادو میخوای باهاشون بازی کنی هروقت پوریا(پسرعموت) را می بینی میخوای بری پیشش تا باهاش بازی کنی اما اون ازت می ترسه و میره پشت مامانش قایم میشه وقتی ام تو میری طرفش از سروکله مامانش میره بالا و آی مامان آی مامان راه می اندازه
باورم نمیشه بچه ای که یکسال از شما بزرگتره و تازه پسر هم هست از دخمل مهربونی مثل درسا می ترسه امیدوارم که بزرگتر که شدین دوستای خوبی برای همدیگه باشین
خوشگله یاد گرفتی موووووووووووووووش میشی
لبهات را غنچه می کنی ،چشمات را کوچولو می کنی و همزمان اخم می کنی و یه جوری نفس می کشی انقدر ناااااااااااااازه که هرکی می بینه درخواست می کنه که بازم اینکار را انجام بدی
اینجا موش شدی موش کوچولوی نااااااااااااااز مامان دلم میخواد مثل این شکلکه بخورمت از بس که این روزا شیطون و ناز شدی تووووووووووووووووووووووو
دایی ازینا داشت هروقت میدیدی میخواستی باهاش بازی کنی ولی ایشون اجازه نمیدادن دایی محمد هم یکی برات خرید تا غصه نخوری
وقتایی که تنهایی بازی می کنی
گرانبها ترین و خوشگل ترین نی نی دنیا تو ویترین خونه مون
حال نوشت: خوشگله نمی دونم چرا تو خواب ناله می کنی
دخمل نانازم گرسنه ات بود تو خواب ناله می کردی اومدم بهت می می دادم و روی شکم مامان لالا کردی و بعدشم بیدار شدی و دَ دَ دَ دَ خوندی منم بعد از اینکه بهت سوپ دادم لباسهات را عوض کردم و باهمدیگه رفتیم بیرون و شما مثل دخمل خوب توی کالسکه ات نشستی و منم برای اولین بار تا فلکه بردمت و به نظرم خیلی خوب بود برای هردومون تنوع شد و شما سرحال شدی و الان داری با ماشینت بازی می کنی و مامان هم اومده تا ادامه پستش را بنویسه
فدای دو تا دخملام بشم من
اینجا به این فکر می کردم اگه دو تا دخمل مثل همدیگه به همین شیطونی دارم چی میشد؟
و برای اولین بار آرزو کردم که ای کاش دو تا دخمل شیطون و بانمک داشتم و همه وقتم را می گرفتن و دیگه به هیچ کاری جز بازی با اونها نمی رسیدم وااااااااااااای چه حالی می داد
جووووووووووووووووووووون
فدای نشستنت بشم من خوشگل مامانی
فدای لبات که به حالت های مختلف درشون میاری
واااااااااااای پاشو چه خوشتل گذاشته
دخملی درحال بوسیدن خودش
فدااااااااااای خنده هات نانازیدرحال اتاق تکونی هستیم لطفا به خونه نگاه نکنید
جای دستاشو ببین فندق کوچولو مامان هرچی تمیز می کنه باز جای دستای کوچیک شما تو آینه های خونه است فدات بشم من که تنهایی ایستادی
ناناسی تا یادم نرفته این را بنویسم امروز که رفتیم دَ دَ یه دخمل هشت یا نه ساله اومد پیشت و باهات بازی کرد و هی بوست می کرد توام ذوق کرده بودی و هی صورتت را می چسبوندی بهش و مثلا بوسش می کردی الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــهی فدات بشم انقدر با احساسی نانازی
اینطوری روی پاهات میشینی و بلند میشی و من از شدت ذوق می چلونمت
بعدش با همدیگه خوابیدیم و حسابی استراحت کردیم..
دو شب پیش که با بابایی رفتیم خرید تو راه خواب بودی و بعدش شیر خوردی و رفتیم خرید خیلی هم طول نکشید اما وقت برگشت انگار کلافه بودی و بهانه می گرفتی
فدای دخمل نانازم بشم که هرچی می پوشه ناناز میشه
نانازی باورم نمیشه به این زودی ده ماهت شده و بزرگ شدی من دلم برای همه این روزها و روزهایی که کوچولوتر بودی تنگ میشه خدایا میشه زمان آرومتر بگذره تا من از دخترم لذت کافی را ببرم نمیخوام زودی بزرگ بشه من دوست ندارم این روزها را از دست بدم عاشقتم دختر کوچولوی نازم
نانازی درحال بای بای با خودش تو آینه
وااااای دخملی بذار این یکی آینه تمیز بمونه مامان
ده ماهگیت مبارک باشه دخمل نانازم