شهربازی با دایی
ناناز گلی به خاطر همکاریت با مامان بهت قول دادم با امیرحسین ببرمت پارک و شهربازی و بعداز اینکه عکس گرفتنم تموم شد باهمدیگه رفتیم خونه مامان و بعد از ناهار با دایی و مامانی و امیرحسین رفتیم پارک که خیلی سرد بودش و زود رفتیم سمت شهربازی و شما دوتا وروجک حسابی بازی کردین شما سه بار ماشین سوار شدی و تو توپا رفتی و سوار ماهی شدی و کلی بهت خوش گذشت عزیز دلم
خانوم خوشگلم امروز شما 27 ماهه شدی
گل کوچولوی من 27 ماهگیت مبارک
دختر نازم انقدر سرم شلوغه و کار ریخته سرم که نمیتونم تمرکز کنم و از کارهات و پیشرفت هات بنویسم ایشالا بعد از عید تو یه فرصت خوب مفصل از همه شیرین کاریهات میگم عشقم فقط به همین بسنده می کنم که به شدت عاقل و فهمیده شدی و خیلی خیلی دوووووست داشتنی
اینم نفسای من که کلی ذوق کرده بودن
یه عکس هنری از دخملی
یه عکس دیگه از خوشگلای خودم یهویی
یه عکس هنری که خوب نشد
درسا خانوم که حاضر نیست عکس بندازه و داره دست داییش و میکشه زودتر برن سرسره بازی
امیرحسین که فقط یک بارازین سر خورد دیگه می ترسید
اینم درسا نانازی که همه اش ازین سر میخورد و اصلا نمیترسید
دخملک همه اش میرفت بالای بالا و از پنجره دالی می کرد بعدشم میگفت می ترسم و دایی جون زحمت پایین آوردنش را می کشید
فسقلی ترسوی ما
تاب تاب هم کردی یکم
دخملی که از خلوتی پارک سو استفاده کرده و میخاد ازین طرف بره بالا
یه عکس هنری دو نفره
خب رسیدیم شهربازی
این ماشین و سه بار سوار شدی
اینم خان دایی جون
سوار بر ماهی
دیگه نوبتی هم باشه نوبت استخر توپه که حسابی بهت خوش گذشت ناناس طلا
از بس مسئولای شهربازی بوست کرده بودن صورتت پراز رژ بود
فدای خنده قشنگت
حسابی خوش گذروندیااااا
و حسن ختام این پست عکس مامان با دوربین جدیدش