درسا و فرار مرغی
عید خانواده مامان رفتن اصفهان و این اولین مسافرت دایی جون بود
دایی کوچولو برام از اونجا یه خروس خوشتل که یکی از شخصیتهای فرار مرغی هستش را آورد که من خیلی دوسش دارم و هر وقت نگاهش می کنم براش می خندم
دایی بزرگه هم عیدی برام یکی دیگه از شخصیتهاشو خرید
این یکی را هم خیلی دوست دارم ...
هر وقت بغلشون می کنم سریع نوکشون را میخورم
البته ناگفته نماند که یه روز که پسرعموم اومده بود خونمون اونم نوکشون را خوردو یه مدته دیگه مامان نمیذاره بخورمشون هر دفعه هم که لباسام را میشوره یادش میره این بیچاره ها را هم بندازه تو ماشین تمیز بشن تا من بتونم بخورمشون
فقط وقتی از دور نگاهم بهشون میفته و دست و پا میزنم و ذوق می کنم تا برم بوسشون کنم مامان میگه ببخشید دخترم یادم رفته بشورمشون
چند تایی هم عکس باهاشون انداختم که میذارم براتون...
از سمت راست نوک طلا...نبات...نوک سیاه
جوجو بیا یکم اختلات کنیم
وای چه بانمکی یه بوس بده ببینم
یه عکس سه نفره دیگه
اِ اِ دیدی چی شد.. یادم رفت
هنوز یادم نیومده
باز نوک طلا منو بغل کرد
منم احساساتی شدم یکم بغلش کردم
خوب یکمم با این یکی صحبت کنم دلش نشکنه
جوجوها درحال بوسیدن درسا نانازی