مستقل شدن و گردش تو خونه
سلام دوستان
مدتیه اینترنت کند شده
شما هم حسابی شیطون شدی
تا شما خوابیدی من خاطرات این چند روز را بنویسم
ای واااای اسمت اومد بیدار شدی
این روزا همه اش دنبال شما هستم یا از زیرمیز میارمت بیرون،یا از خوردن به دیوار و میز و سنگ آشپزخونه و.. نجاتت میدم
اصلا جلو را نگاه نمی کنی وقتی ام به چیزی گیر می کنی هی گاز میدی سمت جلو
غذا درست کردن و سوپ دادن به شما هم یکی از پروژه های عظیمیه که اینروزا باهاش درگیرم ...
هروقت میخوام بهت سوپ بدم سر قاشق دعوامون میشه
یکی از مهمترین چیزایی که این روزا به کلی اعصابم را بهم ریخته مسئله خواب شماست
وقتی خوابت می گیره بهانه گیر میشی چشمات از زور خواب داره بسته میشه اما هرکاری می کنم نمیخوابی تا وقتی راه میریم و بازی می کنیم هیچی نمیگی اما کافیه برای یه کار کوچیک بذارمت روی زمین یه جوری گریه می کنی که انگار چیکارت کردم
تو تابتم که دیگه اصلا نمیخوابی همه اش برعکس میشی و سعی می کنی بیای بیرون
اینجا هم باز غلت زدی و انقدر تکون خوردی تا بالاخره خسته شدی و خوابت برد
روی پام هم می خوابونمت و تکونت میدم اول که می چرخی بعدشم سعی می کنی بری جلو دو ساعت تلاش می کنم تا بخوابی بعدش باید سکوت را رعایت کنم کوچکترین چیزی بیدارت می کنه بعد از اینهمه تلاش نیم ساعته بیدار میشی و شروع میکنی به شیطنت
از وقتی یاد گرفتی سینه خیز بری وقت بازی کردن دیگه به من کاری نداری تو خونه می چرخی و با وسایلت بازی می کنی فقط باید حواسم باشه تا به وسایل ممنوعه دست نزنی یا سرت به جایی برخورد نکنه
عادت کردی دمر بخوابی و شبا هرچی ام تلاش کنیم باز غلت میزنی و روی شکمت میخوابی
صبحها که بیدار میشم یا سرجات افقی خوابیدی یا زیر پام و بالای سرم باید دنبالت بگردم
الانم که بیدار شدی بهت نگاه نکردم همین طور به کارم ادامه دادم تا شما از نگاه کردن به من خسته شدی و غلت زدی و خوابیدی
عاشق این دمر خوابیدنت شدم انقدر ناناز میخوابی که میخوام درسته قورتت بدم
نانازی میخوررررررررمت
یه بازی جدید یاد گرفتی غلت میزنی و چهار دست و پا میشی بعد یکی از دستات را از روی زمین برمیداری و به سمت بالا می بری بعد خودت را از پشت میندازی روی زمین و همون طور که به پشت برگشتی دست و پاهات و سرت را به سمت بالا میاری مثل لاک پشتی که برعکسش می کنی دست و پا میزنه و نمی تونه برگردههمون طوری دست و پا میزنی و این بازی ادامه داره تا وقتی خسته بشی و درحال دست و پا زدن جیغ بکشی منم سریع خودم را بهت میرسونم و مشغول بازی میشیم
هروقت میخوایم غذا بخوریم تا سفره را می اندازیم شما با سرعت به سفره حمله می کنی و تا من میرم بشقاب ها را بیارم خبری از سفره نیست
مجبور میشم بغلت کنم و درحالی که تو بغلم نشستی غذام را بخورم که هر قاشقی که به طرف دهنم می برم سعی می کنی ازم بگیری و خودت بخوریدیشب به اصرااااار بابایی یکم نون سنگک دادم بهت داشتی بازی می کردی که احساس کردم تیکه اش کردی دستم را کردم تو دهنت و تیکه نون را درآوردم
فسقلی لقمه بزرگ تر از دهنت برمیداری
یه مدته دیگه خوب شیر نمیخوری نمیدونم چرا هروقت میخوام بهت شیر بدم تا نگاهت به شیشه میفته گریه می کنی درست مثل وقتایی که میخوام بهت دارو بدمباهات بازی می کنم و سعی می کنم حواست را پرت کنم بعد شیشه ات را میدم دستت توام مثل بقیه چیزهایی که تا دستت بهشون میرسه می بری طرف دهنت با شیشه ات هم همین کار را می کنی و بعد مشغول خوردن میشی یکم که میگذره سرت را می بری اون طرف و شیشه از دهنت درمیاد شروع می کنی گریه کردن و دیگه شیر نمیخوری تااونجایی که میدونم باید هر چهار و نیم ساعت یکبار 210 سی سی شیر بخوری من هر دو ساعت و نیم یکبار بهت 120 تا میدم اما شما فقط 60 تاش را میخوری
میدونم گرسنه ای اما نمیفهمم پس چرا شیر نمیخوری؟؟؟؟؟
شیرت را عوض کردیم و چند روزیه که آپتامیل میخوری اما تغییر در اشتهات ایجاد نشده
هروقت میخوایم بهت شیربدیم سرت را نگه میداریم تا نتونی شیشه را دربیاری و موفق میشیم اینطوری 30 تای دیگه هم به زور به خوردت بدیم
در پی تحقیقاتی که در زمینه شیر نخوردن شما داشتیم بابایی به این نتیجه رسید که سر شیشه ای شما سوراخش ریزه و بعد از اینکه یکم میخوری خسته میشی و دیگه نمیخوریدرنتیجه سر شیشه ایت را چهار تا سوراخ کرد که یکی از اونا بیشتر سوراخ شد و الان زیاد شیر ازش میاد و شما اصلا ازش شیر نمیخوری به شدت عصبانی میشی و گریه می کنی
و من به این نتیجه رسیدم که شما سرشیشه ایت را دوست نداری (وقتی ام که رفتیم شیشه بخریم برات به بابایی گفتم که با هر سر شیشه ای ارتباط برقرار نمی کنی و بهتره که همون مارک شیشه را برات بگیریم که به دلیل اینکه اون مارک فقط شیشه ای داشت و سنگین بود از خریدش صرف نظر کردیم) و با اون یکی شیشه ات بهتر شیر میخوری و از اونجایی که شیشه قبلیت کوچیکه منم یه اختراعی کردم و گفتم تا بابایی به نام خودش ثبتش نکرده بیام و اینجا ثبتش کنم
اولی از چپ شیشه ایه که بابا سرشیشه ایش را خراب کرد و اون یکی هم شیشه قدیمیت
1.سر شیشه ای قبلیت 2. شیشه ای که ازش استفاده می کردیم3. یه تبدیل که تووسایل شیردوشم بود
و اما اختراع مامان
محصول مشترک اونت و بی بی سیل و اسپکترا3
بابا هر وقت شیر درست می کنه میگه بیا برات شیرآوردم تو اختراع مامان
سه شنبه ای دختر خاله هام اومده بودن تهران خونه مامانی ماهم شب با بابا رفتیم خونشون دلم خیلی براشون تنگ شده بود از عید ندیده بودمشون،فاطمه(دختر،دخترخاله ام مریم) خیلی بزرگ شده بود اما تنبل خانوم با اینکه 13 ماهش بود هنوز راه نیفتاده بود این فسقلی هرچی دست شما بود را میخواست البته خونه مامانی هرکی هرکی بود هربچه ای که بزرگتر بود به اون یکی زور میگفت
اینم عکس فاطمه خانومتنها بچه فامیل مامانیه که آرومه آخه اکثر بچه های فامیلمون شر و شیطون هستن درسا خانوم کی میشه موهات انقدری بشه
اینجا کلاه فاطمه را سرت کردی خیلی ناااااز شده بودی
فدای خنده ات بشه مامان
چند روزه با زبونت حرکتهای جالبی انجام میدی زبونت را میاری بیرون و لب بالات را می مکی
تا حالا که موفق به گرفتن فیلم از این صحنه نشدم آخه شما تا دوربین را می بینی دستات را باز و بسته می کنی که حدس میزنم میخوای بهم بفهمونی که اونو بهت بدم
بیشتر وقتا زبونت را بیرون میاری اینطوری
درسا خانووم درحال خرابکاری
درحال بازی کردن با جغجغه هات
بالاخره راه آشپزخونه را هم پیدا کردی
اولین ورودت به آشپزخونه مبارکه خرابکار
تلاش برای کشف آشپرخونه
خداراشکر نمی تونستی از پله کوتاه آشپزخونه بیای بالا
بازم تلاش پشتکارت خیلی خوبه دخترم
نگاه دخملی به مامان که بعدش بغلش کردم تا بیشتر اذیت نشه
دیگه همه جای خونه را زیر پا میزاری وروجک
مامان انقدر عکس نگیر اینجا خاک گرفته بیا تمیزش کن
بذار ببینم این چیه؟
مامان طلاهات را از اینجا بردار آقا دزده بیاد زود پیداش می کنه هااااااا
فسقلی من شیطنت هات تمومی نداره الانم بغل بابایی هستی و داره شما را راه می بره تا ساکت بشی منم دارم تند تند آپ می کنم تا شما را بگیرم ایشون برن درس بخونن اگه شما بذاری