200 روزگی درسا نانازی
سلام دخترک 200 روزه من
200 روزگیت مبارک عزیزم
ایشالا 200 سالگیت عشق من
شما امروز 6 ماه و دوهفته و 5 روز، برابر 200 روز سن داری دختر نازم
کوچولوی دوست داشتنی الآن شما تو بغلم نشستی و داری به شکلکایی که میذارم نگاه می کنی
گاهی ام با گردن بندم بازی می کنی
از دیروز با گلای فرش ارتباط برقرار می کنی
نگاهشون می کنی،بادست میزنی روی فرش و انگشتت را می کشی روشون و سعی می کنی بگیریشون گاهی وقتا 10 دقیقه ای داری باهاشون بازی می کنی
از تشک و بالشتی که روش کیتی داره خیلی خوشت میاد امروز که خوابیدی اونو انداختم زیرت بیدار که شدی کلی نگاهش کردی بالشتت را برداشتی و باهاش بازی کردی
هر وقتم یکی از بالشت هایی که روش کیتی داره می بینی از تو ننوت می کشی بیرون و کلی ذوق می کنی ،تازگیا عاشق تکون دادن ننوت شدی سینه خیز میری سمت ننوت و دستت را می گیری پایینش و تکونش میدی
یه وقتایی هم گیر میدی از زیر ننو رد بشی و گیر می کنی بهش انگاری خوشت میاد هی تلاش می کنی تا ننو را برات بگیریم بالا و بتونی رد بشی
امروز بیشتر بهانه می گیری و میخوای همه اش بغلم باشی یا باهات بازی کنم و از کنارت تکون نخورم ..
انقدر گریه می کنی که عصبی میشم ،دخترم مامان طاقت شنیدن صدای گریه هات را نداره آخه چرا اینطوری گریه می کنی؟
می ترسم نکنه مریضی و من نمی فهمم ؟!
انقدر گریه کردی و گریه کردی که اعصابم به کلی بهم ریخت دیگه نمی تونستم تحمل کنم بغلت کردم و گذاشتم تو تختت گفتم شاید لوس شدی و میخوای با گریه به همه چی برسی ،شاید با بی اهمیتی درست بشه تا خوابوندمت توی تختت آروم شدی یکم گذشت و صدات نیومد نگران شدم اومدم نگاهت کردم طوری که تو متوجهم نشی دیدم همین طور خوابیدی و تکونم نمیخوری یکم اومدم جلوتر گفتم حتما خوابت بردهدیدم که بیداری و داری به اطراف نگاه می کنی گفتم تا آروم شدی یکم به کارهام برسم با شنیدن صدای تق سریع دویدم تو اتاقت و دیدم دخملی خراب کار آویز تختش را کنده و داره بازی می کنه
دیگه منم سوژه پیدا کردم و گفتم از خرابکاریهات و شیطونیهات چند تایی عکس داشته باشیم بد نیست برای روزهایی که بزرگ میشی تا بفهمی چقدر شیطون بودی ناز گلم
فسقلی ِ خرابکار ِ من
بذار ببینم این چیه؟
فداااااااات بشم من
بالاخره موفق شدی بچرخی شیطون
اینم دومین خرابکاریت دور تختیت را کشیدی روبانش کنده شد
حالا گیر دادی به بقیه آویز تختت و میخوای اونم بگیری
سرت را گذاشتی رو پاهای عروسکت یه روز انقدری بودی فسقلم
این همون عروسکیه که یه روز باهاش عکس انداختی چقدر بزرگ شدی دخترم
جووووووونم فدای خنده ات بشه مامان
الهی فدات بشم من که انقدر ذوق کردی از بازی تو تختت
راستی چرا عروسکت چشم نداره
داری پستونک نی نی را میخوری
قرار نبود عروسک بافتنیت به این زودیا رو نمایی بشه آخه من هنوز نتونسته بودم چشماشو ببافم اینو برای روز دختر پارسال که تودلم بودی بهت هدیه دادم همه اش را خودم بافتم دخترم
حالا که تو عکسها رونمایی شد گفتم یه عکس ازش بذارم شاید تا بزرگ شدی اثری ازش نموند
بسه دیگه مامان تو که از پستونک خوشت نمیاد
فدای زبونت بشم که این روزا همه اش بیرونه