اولین دوست ِ درسا
سلام دخمل نانازم
یک ماهی میشه که مامان روژینا جون مارا دعوت کردن خونشون
بالاخره امروز موفق شدیم بریم دیدنشون
روژینا نانازی 10 روز از شما بزرگتره
دایی جون و بابایی خونمون بودن و از اونجایی که خونه روژینا جون نزدیک خونه مامانی بود زحمت کشیدن و مارو هم رسوندن ،نزدیک خونه شون که شدیم شما خوابت برد و با خودم گفتم الآنه که بریم اونجا و شما بداخلاقی کنی اما برعکس تا رسیدیم بیدار شدی و برای نیلوفر جون(مامان روژینا) خندیدی
از دیدن روژینا خیلی ذوق کرده بودی
اما روژینا با تعجب و اخم نگاهت می کرد ولی یکم که گذشت اونم اخماشو باز کرد و برام خندید
یکم که بازی کردی خوابت گرفت و لالا کردی
روژینا جونم برام نانای کرد انقدر خوشگل دستاشو تکون میداد
دختر خیلی شیرینیه دلم براش تنگ شد
بریم سراغ عکسهای دخمل نانازیا
جشن دندونی روژینا جون نشد بریم این هدیه ناقابل را از طرف شما بهش دادیم امیدواریم خوشش بیاد
دخملی لباس پوشیده ناناز شده میخواد بره خونه دوستش
این لباست را هم عمه جون دوخته خیلی نااااز شده و بهت میاد دستش درد نکنه
اولین باری که کنار همدیگه نشستین تو خیلی ذوق کرده بودی
اِ میای باهم دوست بشیم
روژینا کلی تعجب کرده بود نی نی اندازه خودش دیده بود
شما هم تاحالا نی نی اندازه خودت ندیده بودی و با ذوق نگاهش می کردی و همه اش میخواستی بهش دست بزنی که مجبور میشدم بگیرمت نکنه موهاش را بکشی یا چنگش بزنی
میخوای بیای پایین تا یه چرخی تو خونه بزنی
درسا: روژینا چقدر مو داری؟ میشه بکشمشون؟
هر وقت صداتون می کردیم شمابه نیلوفر جون و روژینا به من نگاه می کرد
اینم حلقه هوش روژینا است که شما داری میخوریش شاید باهوش تر بشی و روژینا با تعجب بهت نگاه می کنه و میگه : درسا تو چقدر شکمویی اسباب بازیهام تموم شد
درسا: روژینا جون بیا با عروسکم بازی کن بخور ببین چقدر خوشمزه است
روژینا: مرسی درسا جون ولی دندونام خراب میشه نباید چیزای سفت بخورم
نمیدونم چرا وقتی می خوابین پاهاتون را میارین بالا
روژینا: درسا جون عروسکت را بگیر نمیخوام حلقه هوشم تموووووم شد
روژینا: درسا جون بیا بریم خونه مون را نشونت بدم
بیا دیگه از این طرف
بعد از این عکس شما و روژینا با سرعت اومدین سمت آشپزخونه انگار مسابقه گذاشتین یا به قول نیلوفر جون حمله کردید به آشپزخونه و من همه اش با خودم فکر می کردم اگه هردوتای شما بچه من بودین باید چیکار می کردم؟
روژینا: درسا ببین اینجا آشپزخونه است
درسا: بیا بریم تو ببینیم چه خبره
درسا: روژینا ببین چقدر قابلمه اینجاست
روژینا: من نمیام مامانم دعوام می کنه
فسقلی ها در حال بازی
شما روی بالشت روژینا خوابیده بودی وقتی بیدار شدی انگار فسقلی ناراحت شده بود از اینکه روی بالشتش بخوابی اومده بود سرش رامیذاشت روی بالشتش و بازی می کرد
باز چشمت به زنجیر کیفم افتاد
چه ناااااااز میخندی فندق کوچولو
روژینا: درسا اون چیه می خوری؟ خوشمزه است؟
روژینا: میشه منم امتحان کنم؟
روژینا هرچی تلاش کرد زنجیر کیفم را از شما بگیره و باهاش بازی کنه اجازه نمیدادی و مثل وقتایی که من میخوام کیفم را ازت بگیرم محکم چسبیده بودی و مثل قحطی زده ها می خوردیش
آخی خاله ای ناراحت شدی
بذار ببینم تو کیف مامان چه خبره
اِ تاحالا اینجاش را نخورده بودم واااااااای چقدر خوشمزه است
و به خوردن ادامه دادی تا وقتی بابایی اومد دنبالمون و از روژینا جون خداحافظی کردیم و رفتیم خونمون.
با تشکر از نیلوفر جون که حسابی بهش زحمت دادیم ایشالا که تشریف بیارن خونمون و جبران کنیم
و یه تشکر ویژه هم از بابایی بکنیم که با شما بازی کرد تا من بتونم این پست را بذارم الانم که دارم پست را به پایان می رسونم شما دخمل نانازی لالا کردی،مرسی که امروز دخمل خوبی بودی و مامان را اذیت نکردی ایشالا که بزرگ هم شدین با روژینا دوست بمونین و دوستای خوبی برای همدیگه بشین