11 ماهگی عشقم..
سلام دخمل ناناسی
کوچولوی نازم یازده ماه از روزهای قشنگ با تو بودن گذشت و دخترک ِ ناز ِ مامان 11 ماهه شد..
انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی و من برای اولین بار دستهای کوچولوت را لمس کردم !!!!!
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار برام خندیدی...!!!!!
انگار همین دیروز بود که چهار دست و پا رفتن را یاد گرفتی و کلی طول می کشید تا به چیزی که میخوای برسی...!!!!
انگار همین دیروز بود که تونستی بل بری و از پله آشپزخونه عبور کنی...!!!!!!
انگار همین دیروز بود که دیگه برای نشستن به کمک نیاز نداشتی و تنهایی میشستی!!!!!
انگار همین دیروز بود که دستت را به مبلها می گرفتی و راه می رفتی!!!!
انگار همین دیروز بود که بدون کمک گرفتن از دستات روی پاهات می ایستادی!!!!
انگار همین دیروز بود که تونستی به تنهایی یک قدم برداری!!!!
انگار همین دیروز بود که یاد گرفتی راه بری!!!!
انگار همین دیروز بود که بالاخره تونستی در حالت ایستاده از پله آشپزخونه عبور کنی!!!!
و امروز دختر نازم علاوه بر راه رفتن کمی می دَوه و خیلی راحت از میز و مبل بالا میره و روی هرچیزی می ایسته !!!!
دیگه هرچی میگیم می فهمه...
وقتی بهش میگم بیا بغل مامان دستاش را باز می کنه و از فاصله دور میدوه سمت مامان و دستاش را دور گردنم حلقه می کنه و من انقدر هیجان زده میشم که نمی دونم چطور باید بوسش کنم و این همه هیجان را خالی کنمو اینگونه میشه که انقدر بوسش می کنم تا از دستم فرار می کنه
دیگه وسایل دور و برش و اسباب بازیهاش را می شناسه و هرکدوم را که بخوایم برامون میاره
گاهی وقتا انقدر آروووم و بی صدا مشغول بازی میشه که محو تماشای کارهاش می شیم
دخمل نازم میره تو اتاقش حلقه هاش را میاره و میریزه زمین بعد شروع می کنه به انداختن حلقه ها توی میله اش و بعد حلقه را برمیداره میره توی اتاقش و دوباره میاد بقیه حلقه ها را می اندازه تو میله و انقدر میره تو اتاقش و میاد بیرون تا یه سرگرمی دیگه پیدا کنه بعد مشغول بازی با یه اسباب بازی دیگه میشه و انقدر گرم بازیه که هرکاری کنی سراغت نمیاد و میتونی با خیال راحت بشینی پای کامپیوتر و هرچی دلت میخواد بنویسیو سعی می کنی جلوی خودت را بگیری تا نخوریش
واقعا تو اون لحظه خوردنی میشه و من به سختی جلوی خودم را می گیرم
خانومی چند روزه رنگها را باهات کار می کنم و باهمدیگه حلقه ها را می اندازیم توی میله و من همه اش رنگشون را تکرار می کنم و شما با دقت بهم نگاه می کنی و لبخند میزنی
همه حلقه ها را خودت انداختی توی میله
این کارجدیدته اسباب بازیهات را میذاری روی میز و بعدش
خودت هم میری روی میز
این روزها دو تا چشم داشتم دوتاهم قرض گرفتم و چهار چشمی مراقبتم آخه گیر دادی به این میز و ازش میری بالا و وایمیستی
نازنین درسای من وقتی همه حلقه ها را با کمک مامان انداختی تو میله و داشتی برای خودت دست میزدی یه لحظه تعادلت بهم خورد و صورتت خورد به میله حلقه ها و قرمز شد
نانازی یک هفته ای میشه که دیگه قطره های آهن و آ د که بهت میدم نمیریزی بیرون و مثل دخمل خوب ویتامین هات را میخوری و وقتی قطره آهن میدم روی دندونات مسواک میزنم که سیاه نشه شما هم یاد گرفتی بعدش خودت زحمت مسواک زدن را می کشی
فدای نشستنت بشم نانازی
هرچی میذاریم روی سرت برمیداری و دوباره سعی می کنی بذاری روی سرت و اینطوری با بابایی بازی می کنی و خیلی هم از بازی کردن لذت می بری نانازی
ببخشید که عکسها تار شده
دیروز که میخواستم خونه را جارو کنم دیدم شما از جارو رفتی بالا و روی جارو برقی ایستادی
فدای نشستنت بشم من
آخه چقدر شیطونی شمااااا
دیشب با هم رفتیم بیرون از ماشین پیاده شدیم تا شما با پاهای کوچولوت یکم قدم بزنی شما هم ذوق کرده بودی و می رفتی این طرف و اون طرف یه آقایی از شما خوشش اومد و برات شکلات آورد و هرچی اصرار کرد نگرفتی بهت گفت نمی گیری؟ و شما ابروهات را بالا انداختی بعد ازت پرسید چرا نمی گیری؟ و شما چیزی نگفتی بعدش شکلات را داد به من و وقتی من شکلات را سمتت گرفتم شما سریع ازم گرفتیش و رفتی دنبال آقاهه
حتما اون آقا باخودش فکر کرده شما می تونی حرف بزنی و اگه بهش می گفتم دخملکم تازه یازده ماهه شده باورش نمی شد!!!!!!!!!!
چند روزه با توپ بادی که داری خیلی بازی می کنی دیروزم داشتیم باهمدیگه بازی می کردیم و من توپ را می انداختم و شما میرفتی با زحمت توپی که اندازه خودته با خودت میاوردی میدادی به مامان و دوباره من پرت می کردم و ....... از اونجایی که توپه جلوی دیدت را می گرفت جلوی ویترین خوردی زمین و سرت خورد لبه ویترین و به شدت گریه کردی و نفست بالا نمیومد و کلی من را ترسوندی بعدشم پیشونیت باد کرد
الهی مامان فدای اشکات بشه نانازی
عاشقم وقتایی ام که لبهات را این شکلی می کنی و آواز می خونی
دَ دَ دَ دیگو دیگو دیگو
دختر نازم چند روزیه که بخاری را وصل کردیم اولش خیلی میرفتی سمتش تا اینکه یکم شیشه اش داغ شد و شما دست گذاشتی و همون موقع بهت گفتم جیزه
از اون موقع هروقت میری سمت بخاری میگی جیسه و بعدش می خندی و ازش فرار می کنی
مامان به شدت درگیر تدارکات تولدته و کلی کار برای انجام دادن داره
امروز وقت آتلیه داشتیم با عمه جون رفتیم و نمیدونم چرا شما همه اش قر می زدی
بعدش بهت شیردادم و سیر شدی با دوتا از لباسهات عکس گرفتیم و اون لباسی که تم تولدت بود را پوشیدی شروع کردی گریه کردن عمه بردت بیرون تا یکم حال و هوات عوض بشه اما فایده ای نداشت لباس را تنت کردیم بعد یکم می می خوردی و در کمال تعجب لالا کردیحالا اگه خونه بودیم پدرم را درمیاوردی تا بخوابی منم دیدم چاره ای نیست از خانوم عکاس خواهش کردم چند تا عکس از حالت خوابت بگیره ،آخه خیلی دوست داشتم از خوابت عکس بگیریم اما انقدر شما شیطونی در مخیله ام نمی گنجید که شما تو آتلیه خوابت ببره و بشه چنین عکسی گرفتلباسهات را پوشوندیم تا برگردیم خونه که بیدار شدی و دیگه هم نخوابیدی ولی از اونجایی که ترسیدیم باهامون همکاری نکنی برگشتیم خونه و گفتیم برای عکس اصلی فردا دوباره میریم پیششون
برگشتیم خونه و بالباست چند تا عکس ازت گرفتم که تو همه شون داری می خندی و برام نااااااااز می کنی کلی هم همکاری کردی باهام
آخه دخملکم چرا اونجا انقدر گریه کردی و تو همه عکسهات اخم کردی
اینم حسن ختام این پست بازی دخملک با پوشک که عاشقشه!!!!
فرهنگ لغات درسا به روز شد.