اولین پیک نیک
جمعه عمه جون زنگ زد و پیشنهاد داد اگه برنامه ای نداریم باهاشون بریم اطراف تهران بگردیم...
از اونجایی که شما هنوز اسهال داشتی و پاهات به شدت سوخته بود خیلی دلم راضی نبود که بریم اما بابایی گفت حالا که جور شده بیا بریم اگر اذیت شدیم یا گریه کرد برمی گردیم دیگه
منم قبول کردم و مشغول جمع کردن وسایل شدم که به خاطر دخمل شیطونی مثل شما از سه ساعت طول کشیدبعدشم شما غر زدی و خوابوندمت که تا ساعت دو و نیم بیدار نشدی
خلاصه تا حرکت کنیم ساعت 3 و نیم بعد از ظهر شده بود
تو راه دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی ...
میخواستیم بریم جاده چالوس که راه بسته بود و از یه راه دیگه باید می رفتیم که خیلی راهش دور میشد که چون دیر میشد بی خیال شدیم و رفتیم کردان..
جای قشنگی بود مخصوصا درختهای بلند و سرسبزش ولی حیف که اکثرا باغ خانوادگی بود و نمیذاشتن ما بریم اونجا ...
دنبال جا می گشتیم که دیگه شما کلافه شدی و شروع کردی گریه کردن ماهم سریع پیاده شدیم و یه جا کنار آب نشستیم ...
هوا یکم سرد بود مجبور شدم لباسهات را عوض کنم تا سرما نخوری..
بابا هم مدام می گفت خیلی سرده پتو بنداز روش باد می خوره به گردنش
اسهال شما خیلی اذیتمون کرد نگرانی من برای پاهای شما که سوختگیش انقدر شدید شده بود که داشت خون میومد باعث شد یکم آب گرم بریزم تو فلاکس و آب سرد و یه لگن کوچولو بردم و هروقت شما دستشویی کردی شستمت تا نکنه پاهات بدتر بشه تا الانم هروقت دستشویی کردی سریع عوضت کردم خداراشکر پاهات خیلی خوب شدن و دیگه اثری از سوختگی نیست اما اسهالت هنوز ادامه داره هر دوساعت یکبارکه شیر میخوری پی پی می کنی و باید بشورمت خیلی خسته میشم اما بیشتر نگران آب بدنتم که خدایی نکرده کم نشه دکترم بردمت اما گفت ویروسیه و 12 روز طول می کشه با این حساب فردا باید خوب بشی دیگه
فسقلی من تو اولین پیک نیکش
فدای چشمای نازت بشه مامان
جوووووووووووووووووونم
مامان فدای خنده هات بشه نانازی ِ خوش خنده
بابایی را ببین چقدر محکم دخترش را گرفته نمیشه حذفش کرد
یه عکس دو نفره از من و دخملی
اینم یه عکس دو نفره دیگه
وقت برگشت شما حسابی خسته شده بودی و کلی هم گرسنه بودی بهت شیر دادم اما انگاری سیر نشده بودی درحالی که غر میزدی و تو بغلم خوابت برده بود دستت را میخوردی