آب بازی
سلام نانازی شیطون
شنبه خاله هانیه اومد خونمون و باهمدیگه با کالسکه بردیمت بیرون،شما کلی ذوق کرده بودی و با عروسکت بازی می کردی...
خداراشکر گریه نکردی تا از کالسکه بیای بیرون بعداز اینکه بازی کردی خوابت برد و یکم خوابیدی بعدشم که بیدار شدی خوش اخلاق بودی و کلی برامون خندیدی..
وقت برگشت به خونه
اینم عکس خاله هانیه و درسا نانازی
وقتی بیدار شدی دهنت خشک شده بود منم برات آب معدنی خنک گرفتم که وقتی با شیشه بهت دادم خیلی خوشت اومده بود
اصلا اون روز کلا خیلی خوش اخلاق شده بودی حتی با خاله ای غریبی هم نکردی و همه اش براش می خندیدی ،فکر کنم داشتی دلبری می کردی تا خاله زود به زود دلش برات تنگ بشه و بیاد خونمون..
ناهارمون را که خوردیم استخرت را بردم تو حیاط و پراز آب ولرم کردم بعدشم با خاله ای لباسات را درآوردیم و بردیمت آب تنی ...
خیلی دوست داشتی و مدام تو آب این طرف و اون طرف می رفتی ولی وقتی دستت را میزدی توی آب و آب می ریخت تو صورتت بدت میومد و میخواستی بیای بیرون ...
از وقتی کوشولو بودی بدت میومد آب بریزه تو صورتت منم هروقت می برمت حموم خیلی مراقبم که آب تو صورتت نریزه فقط آخرش یکم آب می ریزم روی سرت و بعدشم میایم بیرون...
بعد از آب تنی بردمت حمام و بعدشم شیرخوردی و خوابیدی ..
خاله ای هم کنار شما خوابش برد ..
بعدشم من خوابیدم...
و تا ساعت 5 خواب بودیم..
عصر عمو مهدی اومددنبال خاله ای و رفت خونشون..
یکم بعدشم بابایی اومد ما را برد خونشون..
شب با بابا و بابایی رفتیم چند تا خونه دیدیم..
این روزا خیلی خیلی شیطون شدی اصلا به هیچ کاریم نمی رسم کلی عکس و خاطره مونده رو دستم که نمی دونم کی فرصت می کنم بذارمشون تو وبلاگت
فعلا عکسهای اون روز را میذارم تا بقیه
داری گردنبندت را نگاه می کنی
اینجا آب ریخت تو صورتت و بدت اومد
میخوای بیای بیرون
اینم آخرین عکس الان تو بغلمی وکچلم کردی تا این پست را گذاشتم