درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خاطرات24 ماهگی

1393/8/29 14:45
نویسنده : مامان آرزو
1,675 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلکم

دختر خوشگل با نمکم

عشق من

دردونه مامان

سلام..

یه سلام گرم وسط پاییز سال نود و سه به دخملک خوشگلم...

عزیز دل مامان ...

شیرین زبونم.

مهربونم

انقدر شما دخملک نانازم شیرین و خوردنی شدی که میخام درسته قورتت بدم..

بعضی روزها باهمدیگه میریم پارک و شما کلی بازی می کنی و خسته هم نمیشی و بلافاصله بعد از اینکه از پارک میایم بیرون تا بریم خونه میگی خسه شدم بدل تن خسه شدم غمگین 

یکم بغلت می کنم و بعد تامیذارمت پایین که راه بیای بازمیگی مامان خسه شدم و منم بهت میگم مثلا تا اون ماشینه راه بیا بعد بغلت می کنم و تو برای اینکه زودتر به اون ماشینه برسی که بیای بغلم میگی بدوییم و میدویی خندونکبعدش بغلت می کنم و سری بعد که میذارمت پایین ازت میخام باهمدیگه بازی رنگها را انجام بدیم و شما یکی یکی رنگ ماشینایی که از کنارشون رد میشیم را میگی و چندتایی رنگ جدید یاد گرفتی :

نُگه ای(نقره ای)،اَرد(زرد)،آبی،اَبز(سبز)،مشتی(مشکی)،طوسی،گمز(قرمز)،صولتی،بَمَش(بنفش)

فدای خنده هاااااااات ناس داره مامان 

یه بار یه نی نی تو پارک بود که همش تو این تونل نصفه میخابید و نمیذاشت بچه ها رد بشن وحدود یکماه بعد که ما رفتیم پارک و خلوتم بود شما اینجا می خوابیدی

راستی فسقلی مامان دیگه یاد گرفتی تنهایی روی تاب بشینی و تو این ماه دیگه دستت و نمی گرفتم اما بازم حواسم شش دنگ به شما بودش و از پشت مراقبت بودم

یه روز که دخملی خسته شدو بالای سرسره نشست و خیال پاییدنم نداشت

اله کولنگم که عاااااااشقشیییی و بیشتر اینجا نشستی 

مامانی ده روزیه که رفته قم و نیستش و تو حسابی دلت تنگ شده امروز هی میگفتی مامانی گُمه؟ و من بعد از کمی فکر کردن فهمیدم ازم میپرسی مامانی قمه؟ بعدش گفتم آره عزیزم دلت تنگ شده گفتی اوهوم،بابایی گمه؟دایی گمه؟ الهی مامان فدای دل کوچولوت بشه عزیزم بوسمحبت

یه کلبه کوچیک داشتی که خیلی وقت پیش برات خریده بودم و هرچند وقت یکبار برات بازش می کردم که بازی کنی و شما همه جا باخودت میبردی و طرز استفاده کردن ازش را بلدنبودی تا اینکه تو 23ماهگی یاد گرفتی که ازش استفاده کنی و الان خونه ات کنار خونمونه و توش پراز قابلمه و گاز و ماهی های کوچولو هستش که تو قابلمه برام درستشون می کنی و گاهی وقتا که بازی می کنی و یادت میفته غذات روی گازه میگی باااااای سوست قه قههینی وااای سوختمحبت

نی نیتم که همش تو بغلته و داری بهش شیر و غذا و دوغ و به به های مختلف میدی و براش کتاب میخونی همین الان یاد کالسکه نی نیت افتادم فک کنم طرز استفاده کردن ازاونم یاد گرفته باشی شاید وقتشه که بهت بدمش و احتمالا خوشحال بشی از دیدنش راضی

اینم دخملک من با نی نی کوشولوش تو کلبه کوچیکش

برای نی نیشم شیر درست می کنه و بهش میده

یه مدته بالشتت و میبری توی خونت و اونجا شیرت را میخوری و میای بیرون 

رد پای ماژیک ها و مداد شمعی ها و مداد رنگی هات همه جای خونه هست و من همش باید مراقبت باشم که جایی نکشی که نشه پاکشون کرد و هرچی هم میگم ماژیک برای تخته است و مداد برای دفتر بازم کاربد را انجام میدیخطا

جیغ کشیدنات برای هرمخالفتی همچنان ادامه داره و تنها راهی که برای مقابله باهاش را در نظر گرفتم بی اهمیتی هستش نه داد میزنم ،نه تنبیه ... هیچی نمیگم فقط باهات قهر می کنم و شما بعد از کلی وقت که گریه می کنی میای بغلم و میگی ببشید گریه

چند روز پیش محمدسام (پسرعمه الهه) اومده بود خونه مامانی و شما را از بالا صدا میزد و خیلی ذوق کرده بودی بهت گفت بیا بالا بازی کنیم و من ازش خواستم بیاد پایین پیشت و اونم با مامانش اومد خونمون و شما را بغل کرد و باهمدیگه حساااااابی بازی کردین اول از دستش فرار می کردی و اونم دنبالت میومد بعدشم که مشغول بازی با لگو و تفنگ بازی شدین،بعدم با قابلمه هات خاله بازی کردین و یکمم ماشین سواری کردین و وقت رفتن محمد سام خداراشکر گریه نکردی و یکم شیرخوردی و خابیدی محبت

از محمد خاستی تا هلت بده و تاب بازی کنی اونم به حرفت گوش داد

بعدشم خاستی نی نیت راهم بدیم تا اونم تاب تاب بازی کنه

ماشین سواری دو نفره به زور دوتاییتون جاشدین تو ماشین

وابستگیت به شیر خیلی زیاد شده بود و هرکاری می کردم غذا نمیخوردی و همش درخواست نونو و شیرمی کردی یک هفته ای هست که فقط یک وعده درروز و اونم 210 میل شیر برات درست می کنم البته گاهی هم کمتر حالا این می تونه صبح ها باشه که به شدت گیرمیدی که شیرمیخام و اصلا میلی به صبحانه نداری یا ظهر که میخای بخابی و یا شب قبل از خواب که همه اش بستگی به شماداره ولی بیشتر از یکبار بهت شیر نمیدم و بیشتر اوقاتم برای اینکه گیرندی و گریه نکنی میگم شیرنداریم زنگ میزنم بابا اومد برات بخره و هربار قوطی شیر را میذارم پشت در و بابایی که میاد برات شیرمیاره و شما از ذوقت هی میپری بالا و پایین ،یه روزم که شدید گیردادی یه قوطی خالی شیر بهت دادم و یکم شیرهای تهش راخوردی و بی خیال شیر شدی و شب که میخاستم برات شیر درست کنم پرسیدم درسا شیر میخای؟ و شما گفتی ندالیم خالیه تعجببغلنداریم قوطی خالیهبوسبعدش یه بوووس محکم از لپت کردم و برات شیردرست کردمچشمک

نونو هم کم میخوری صبحها که از خواب بیدار میشی ،قبل از خواب ظهر و شب و بعضی وقتا یکبار درروز که بعد از گرفتنت از شیرخشک برای نونو اقدام میکنم و پوشک را گذاشتیم برای مرحله آخر البته بیشتر وقتا پی پی که داری خم میشی و میدویی سمت دستشویی و میگی پی پی دالم پی پی دالمزیبا

هرروز صبح که ازخواب بیدار میشی میگی تَبِت میخام ،تَبِتم کوووووش میگم میخرم برات عزیزم بذار تولدت بشه و شما میگی سیب سیب باشه یعنی تبلت سفید برات بخرمبغلوااااااای خدا چقد شیرینهمحبت

خاله نیلوفر صدای روژینا را با وایبر برامون فرستاده که یه توپ دارم قلقلیه میخونه و شما خوشت اومده و گاهی گوشیم را میاری و میگی لوشینا بسا لوشینا و منم برات میذارم و توهم باهاش می خونی و امروزم یکم باهمدیگه خوندیمش زیبا

من میگم:یه توپ دارم 

قلقلیه 

میگم:سرخ و ..

سیب سیب و آبیه

میشَنم سِمین هبا میله

تُشا میله؟

بقیه ش روهم دوست نداری و نمیخونیخندونک

نمیدونم چرا بعضی وقتا بدخواب میشی و وسط خوابت بیدار میشی و اگه کنارت نباشم که دیگه عمرا بخابی و اگرم کنارت باشم سعی می کنی بیدارم کنی و منم چشمام را باز نمیکنم و شما هم میخابی بازم بعضی وقتا نمیخابی و گریه می کنی که پاشو مامان بیدا شو و گیرمیدی نونو میخام ،بعد میبینی پا نمیشم میگی شیر بده و آخر میگی مامان گشممه به به بده و دیگه دلم طاقت نمیاره و پامیشم اما تا شب شما بهانه گیرمیشی و بیچاره می کنیمخطا

شبا هم چند باری از جات بلند میشی یکم دور و اطرافت را نگاه می کنی و هرجای که خونه که دلت میخاد میری و میخابی و  من باید منتظر بمونم که خوابت سنگین بشه و بعدش بیام بغلت کنم و بذارمت سرجاتخسته

شکل دایره و مربع را خیلی وقته میشناسی و جایی ببینی نشونم میدی خودتم یه وقتایی یه دایره درست و درمون می کشی و مامان و بابا را شگفت زده می کنی دخملکمراضی

دیشب به بابا میگفتی شَنا میخام و ما فکر می کردیم که نوه خالم ثنارا میخای تا برات نقاشیش را بکشیم و امروز که جلوی تبلیغ پک آموزش ثنا وایستاده بودی و گفتی شَنا میخام تازه فهمیدم که چی میخایقه قهه

 

پینگو کارتون مورد علاقه ات هستش که هروقت پخش بشه میری جلوی تلویزیون

به پیشنهاد بابایی من سریع میام صندلیت را میذارم جلوی تی وی یا به قول شما بولوزون و شما میشینی روی صندلیت و مشغول تماشای بولوزون میشی 

مدتها بود که توی کتابای تبلیغاتی عکس مهدکودک را که می دیدی و بچه هاروی صندلی نشسته بودن و نقاشی میکشیدن و یا روی ماهی بازی می کردن گیر میدادی که بریم اینجا منم بهت قول دادم که یه روز با خاله نیلوفر بریم و خلاصه با خاله هماهنگ کردیم و قرار شد پنجشنبه صبح بریم که یهو بابایی گفت تعطیل نیست؟ و ماهم زنگ زدیم و خانومه گفت تعطیله و خاله هم بی خیال اومدن شد و منم شما رو بردم پارک اونروز تا ناراحت نشی و یه جورایی بدقول نشم و ازونجا که این ترم حسااابی سر خاله نیلوفر شلوغه دیگه منتظرشون نموندیم و یه روز دوتایی رفتیم خانه اسباب بازی که شانس ما هیچ نی نی اونجا نبود و تعطیل بودش ولی چون خودم هم بودم اجازه دادن بریم تو و بازی کنیم 

درسا ناناسی بالای سرسره 

درسا ناناسی تو استخر توپ 

ماهی سواری خوش می گذره ناناسیییییییییی

جوووووووووووونممممممممممممممممییییییییییییییی

بد هم نبود تنهایی هم عکسها عاااااالی شدن هم شما تا دلت میخاست بازی کردی هیچ کسی هم چیزی رو از دستت نمی گرفت

درکمال تعجبم خیلی راحت از پله سرسره می رفتی بالا 

یه خونه بزرگم ساختیم 

یه شب خونه مامانی شام دعوت داشتیم و بابااحمد اومد دنبالمون و رفتیم خونشون  و الاغتم بردیم و شما کلی باهمدیگه بازی کردین و بعدشم برنامه کودک نگاه کردین و دوتایی روی تخت خوابیدین و شیرخوردین و حسابی باهم خوب بودین و یه شب بی دعوا و دردسر گذشت و کلی حاااااال کردیم خدایا میشه همیشه باهمدیگه بازی کنن و انقدر دعوا نکنن

نازگلم خوابیده البته از خنده اش معلومه خودش و به خواب زده فسقلی

خخخخخخخخخخخ

عشقااااااای من

اینم ژستای ناز گلکم با لباس جدیدش که خیلی بهش میومد

یه عکس دیگه از الاغ سواری فسقلا که با کمال میل الاغ هاشون و باهم تعویض کرده بودن

بااااااااازم فسقلی های نازم

اینم پیکاسوی جوان درحال نقاشی ،نقاشی می کشیم و تو چشمهای آهنربایی براشون میذاری و اون قرمزه رو که بابایی کشید شما گفتی عمو مرتضی است گاهی هم نی نی میکشیم و تو براش سیبیل می کشی الانم اومدی کنارم و جیغ میکشی مامان بیبینم مامان بیبینم 

هفته پیش دختر خالم اومده بود خونه مامانی و رفتیم اونجا و تو با فاطمه حسابی بازی کردین فاطمه بی نهایت بچه آرومی هستش و تو هرچی اذیتش می کردی بیچاره هیچی نمی گفت 

یه بار داشت گریه می کرد و لواشک میخاست رفتی پیشش و گفتی بالاشَت میخای و بعدش تیکه بزرگتر لواشتکت را بهش دادی و همه برات دست زدن توهم حسابی ذوق کرده بودی ازینکه همه تشویقت می کردناونجا همه چیز باید چهارتا می بود تا دعوا نشه مثلا تو عکس بالا امیرعلی با شیشه داشت نوشابه میخورد و همه تون گریه می کردین و میخاستین و مامانی در به در دنبال شیشه خالی می گشت و خلاصه تونستیم همه تون را راضی کنیم

به شما حسابی خوش گذشت و ساعت پنج عصر لباسهات و عوض کردم و از بقیه خداحافظی کردیم و رفتیم آژانس گرفتیم و برگشتیم خونه شماهم تو ماشین شیر خوردی و بعدشم از خستگی خوابت برد و خونه هم خوش اخلاق بیدار شدی و همه چیز خداروشکر خوب تموم شد

ناناسی درحال نارنگی خوردن

اینم پیشونی دختر نازمه که وقتی روی مبل می پرید پاش لیز خورد و خورد به دسته مبل و خیلی دردش گرفت و جاش هم یه کوچولو باد کرد و درسا هم حساااااابی گریه کرد

حسن ختام این پستم یه عکس از دخمل قرطی منه که جلوی آینه خط چشم می کشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)