درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

بعد از مدتها

سلام  خیلی وقته که نبودیم و خیلی خیلی دلمون برای اینجا تنگ شده گرچه الان خیلی ها تو اینستا پیج دارن و کمتر کسی وبلاگ داره اما اینجا دفتر خاطرات ما بود و هنوز هم دوستانی داریم که جویای احوالمون هستن. قرار بود از آذرماه شروع کنم به نوشتن خاطرات درسا و تکمیلشون کنم ،اما یه اتفاق بد زندگیمون رو زیر و رو کرد و هنوزم داریم با شاخ و برگ های این اتفاق دست و پنجه نرم می کنیم. اواخر آذر ماه وقتی میخواستم عکسهای جشن تولد درسا رو آماده کنم و بذارم وبلاگش بابای درسا مریض شد سردرد های شدید که فکر میکردیم که همون سینوزیتش باشه و از عفونت شدید باشه 18  آذر بود که باهم رفتیم بیمارستان و توصیه کردن ببریمش بستری بشه ، ولی اون وقت شب نمیشد کا...
3 ارديبهشت 1396

دختر که داشته باشی....

جدید ترین عکس درسا برای دوستای گلمون همین دیروز گرفتیمش  دختر که داشته باشی  انگار خودت را با دست خودت پرورش میدهی... انگار مادری را از کودکی تجربه میکنی...  دختر است ، از کودکی آفریده شده برای مادری ،آن هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه میزند و قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش میکند، لالایی برایش میخواند و به رویش میخندد...  دختر است ،آفریده شده تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند،آن هنگام که  خسته از مشغله های روزانه کنارت می نشیند و دستهایت را با دستهای کوچکش نوازش میکند...  وقتی حتی نه پدر و نه همسر دردت را نمی فهمند ،به چشمهایت خیره میشود و می گوید :مامان چرا خوشحال نیستی ؟! ...
31 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام ماه هاست که تمام خاطراتت تو ذهنم ماندگار شده و حتی خیلی هاش فراموشم شده  خیلی ناراحتم خیلی ناراحتم از دست خودم که تو روزمره های زندگی گم شدم و فراموش کردم که خاطراتت رو ثبت کنم تا برای همیشه ماندگار بشه و بتونم لحظه لحظه روزهای زندگیت رو برات به یادگار بگذارم که اگر روزی روزگاری من نبودم که برات تعریفشون کنم تو بدونی که اون وقتها که کوچیک بودی چقدر ناز و بامزه بودی و چقدر شیرین زبونی می کردی  دردونه من شیرین زبونیهات مثل خرابکاریهات تمومی نداره و خداروشکر میکنم که سالم و سلامتی و به این دو کار ادامه میدی خلاقیت همچنان تو وجودت موج میزنه و علاوه برخرابکاری یکسری وسایل جالب میسازی که حتی تو اوج عصبانیت هم اول ازش عکس میگی...
8 مرداد 1395

39 ماهگی درسای نازم

دخترکم الان که دارم خاطرات اسفند ماه رو مینویسم درست 8مرداد 95 هستش ساعت 10 و 22 دقیقه شب که بابایی بیرونه و شما داری سی دی هری پاتر رو برای خودت میذاری  باعکس ها جلو میریم شاید یه چیزایی از اون روزها یادم اومد و نوشتم اون وقتها هر وقت که میرفتیم حمام شما وان رو پر از کف میکردی و توش میخوابیدی و بازی می کردی و وقت رفتن هم کلی گریه و توروخدا تورو خدا راه مینداختی  یه عکس دیگه از خواب درسای نازم طبق روال هرماه که تو عکسهاش هست  کشتی گرفتن درسا طلا با اسب بادیش  زورو کوچولوی من  اون روزها یادمه که هرروز از خواب پامیشدی این وسایل و برمیداشتی و با اسبت این طرف و اون طرف ...
1 فروردين 1395

38 ماهگی درسای مامان

سلام به درسای 38 ماههههه خودم  سلام به دوستای گلم  ممنون از محبتتون و پیامهای بسیاااارتون تو تلگرام که ازم خواسته بودین هرچه زودتر آپ کنم و شما رو از دلتنگی دربیارم و شرمنده که فرصت نشد زودتر از این خدمت برسم و خاطراتمون رو ثبت کنم و شما رو از بی خبری دربیارم امیدوارم که مارو به خاطر تاخیرر بسیار زیادمون ببخشین ایشالا که از سال جدید تاخیر نداشته باشیم و همیشه به روز باشیم  درسای سه سال و دوماه و پنج روزه من و خونه ای که برام تزیین کرده یه روز خوووب زمستونی که درسا با چهره ای شاد وخندان از خواب بیدار شد وقتی مامانی داشت از خواب بودنش استفاده میکرد و تند تند از کاهارش عکس میگرفت  یه روزهای...
3 اسفند 1394

37 ماهگی درساخانم

هرچند از بعد از تولد شما مامان به شدت سرش شلوغ شد اما سعی کردم که تا اونجایی که میشه خاطراتت رو با عکس ثبت کنم که فراموشم نشه اینو بگم که بعد از تولدت بهانه گیری هات بیشتر شد،شیطون تر شدی و همه اش درحال گریه کردن بودی همچنان هم همین طوری هستی و هرکاری میکنیم تو راضی نمیشی و مدام از یک چیز ناراحتی و با کوچکترین نارضایتی گریه می کنی و واقعا انگیزه مون رو برای بازی کردن باهات کم کردی با استیکرهای سری سوم یا چهارمت یه جناب خان هدیه گرفتی و اینجا قهر کردی و خوابت برد یه شب که با بابایی بردیمت شهربازی و شما کلی خوش گذروندی اما نذاشتی ازت عکس بگیرم و جیغ میکشیدی فقط همین یه عکس و گرفتم و گذاشتم که خاطره اش یادم نره و ثبتش ...
2 بهمن 1394

تولد چهارسالگی دایی

سلام ما اومدیم  هرچند خیلی دیر ولی کارای من دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره خخخ خب اولین پستمون برای دوهفته بعد از تولد درسا خانوم تو دی ماه هستش که تولد دایی جونش رو با تاخیر گرفتیم تم تولد دایی کوچولوی درسا خانم دزد دریایی بودش که خودش از بین چند تا تم پسرونه انتخابش کرد ظهر من و درسا خانم رفتیم خونه مامانی و مشغول درست کردن تزیینات شدیم و تا عصر کارها تقریبا تموم شد از چند روز قبل کیک تولد دایی رو سفارش داده بودم و اکثر کارهای تولدش رو خودم و دایی محمد انجام دادیم و تدارکات خوردنی هم با مامانی بود قیف های تنقلات جشن تولد دایی فسقلی شکلات های تم و عکس دایی فسقلی ماسک های تم که تو جوجو سبزش رو...
18 دی 1394

جشن تولد 3 سالگی

سلام به دوستای گلم  مارو به خاطر تاخیرمون ببخشید  ولی با پنج تا پست جدید اومدیم و سعی کردیم هر اتفاقی که تو این مدت برامون افتاده رو براتون بنویسم و جبران مافات کنیم  این پست مربوط به جشن تولد درسای نازم هستش از پنج ماه قبل تم تولدش رو انتخاب کردم و یکسری خریدها رو انجام دادم ،عروسک دکتر مک رو خریدم،نمدیش رو سفارش دادم،عکسهای مربوط به سایتهای خارجی رو دانلود کردم ،کلی سر رنگ تم این طرف و اون طرف کردم و دوماه قبل تولدت چندتاشون رو با کارهای مشتری چاپ کردم آوردم خونه و سررنگ بنفشش کلی این طرف و اون طرف کردم شاید باورت نشه ولی سه روز و سه شب تا ساعت چهار مشغول دراوردن رنگ تمت بودم و بعد طرحش و میزدم و خوشم نمیومد دلم ...
14 دی 1394

آتلیه مامان(شماره 18)

آتلیه سه سال و دو هفتگی خانوم گل برای طراحی تم تولدشون با لباسی مشابه دکتر مک ست تم که عمه جون زحمت دوختش رو کشیده بود و تو برپایی آتلیه هم کمک ویژه ای داشت و هرچند به خاطر یکسری از تنظیماتی که روی دوربین انجام دادم کلی دردسر کشیدیم تا تونستیم از عکسها تو فتوشاپ استفاده کنیم اما خداروشکر از نتیجه راضی بودیم و عکسهای قشنگی شد صبح شما رو گذاشتم پیش مامان ملک و رفتم بیرون و کلی دنبال اکیلی و تل گشتم و بعدشم دنبال جوراب شلواری که هرچی گشتم پیدا نکردم آخر هم یه نیم متر پارچه یاسی خریدم که اگه گیر کردیم عمه زحمتش و بکشه ویه ساق شلواری که خیلی برات بزرگ بود خریدم که نهایتا عکسهایی که برای کارت دعوت و طراحی لازم هست رو بندازیم و زودتر کارهام رو ...
3 دی 1394