تولد مامان
یازده مهر تولد مامان بودش
دوساله که روز تولدم تو که هدیه خدای مهربونی کنارمی و از خداممنونم به خاطر هدیه قشنگی که بهم داده و امیدوارم سالهای سال تولدم را باتو بگیرم و تو بریدن و فوت کردن شمعها بامن شریک بشی عشقم
شب بابایی با یه جعبه خوشگل قرمز که توش کیک بود اومد خونه
اما شما خیلی بداخلاق بودی و اصلا باهامون همکاری نکردی و همش بهانه می گرفتی منم تند تند غذا درست کردم و دادم خوردی و لالا کردی و ماهم خیلی زود خوابیدیم
فرداش یعنی جمعه که روز تولدمم همون روز بودش خودم بی حال بودم و اصلا حالو حوصله نداشتم تا اینکه بالاخره ظهر از جام بلند شدم و کمی به خودم رسیدم و کیک را آوردم که بلکه روحیه سه تامون عوض بشه که همون طورم شدو به شما شیطون بلای مامانی کلی خوش گذشت
هدیه بابایی نقدی بودش و منم سریع تبدیلش کردم به لوستر که یه وقت خرج نشه و میشه گفت برام لوستر خریده و باوجود همه خستگی هاش درست شب تولدم وصلشون کرد و روشنشون کرد و ایشالا که همیشه چراغش تو روزهای شادمون روشنی بخش خونمون باشه
حمیدم بابت هدیه های قشنگت یه دنیا ممنونم ازت