درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

درسای نازم 23 ماهگیت مبارک

1393/8/10 19:23
نویسنده : مامان آرزو
3,035 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی دوست داشتنی مامان سلامبوس

عزیز دلم شما 23 ماهه شدیمحبت

فقط یک ماه دیگه به تولدت مونده و مامان هنوز هیچ کاری انجام نداده وااااااای که چقدر برنامه دارم برای تولدت و چه کارهایی که قراره انجام بدم و وااااای که چقدر شما شیرین زبون شدی و چه کلمات و جملاتی که نمیگیبغل

دختر 23 ماهه من چندروز پیش تو بغلم که نشسته بودی به پاهات نگاه کردم و دیدم وااااای چقدر بزرگ شده و همین طور وقتی داشتم پوشکت را عوض میکردم دیدم ماشالا بچم چه فضایی را اشغال کرده چه قدی کشیده هزااااااار ماشالا فدات بشم چقدر زود بزرگ و خانوم شدی این روزاوقت کنم فیلمای نوزادیت راتماشا می کنم و بابایی همش بهم میگه جای زندگی تو گذشته از الانش لذت ببر اما من تندتند ازت عکس و فیلم میگیرم که نکنه این روزها و این شیرین زبونیهات فراموشم بشه عشقمبوس

تو این ماه یه قرطی تمام عیار شدی همه اش داری قر میدی و میگی قِر دادم قر دادم (یه چیزی بین ق و گ ) و بعش من میگم از بس بی شرفی و تو بازم قرمیدی حتی شروع عذاداری و آهنگای مداحی هم جلوت را نگرفته و تو با مداحی هم قرمیدیتعجباصلا بدون آهنگ و ریتم هم قر میدی شما و ماشالا خیلی هم قشنگ اینکار و انجام میدی یکی از فیلمات را هم با واتس ساپ تو فامیل پخش کردیم و همه کلی به قردادنت خندیدن و ابراز محبت کردن ایشالا که فرصت کنم تو وبلاگت بذارم که دوستای عزیزمون ببینن چه درسای قرطی داریم مااامحبت

دیگه هرچیزی را تکرار می کنی و حتی گاهی درجواب ما جملات شیرینی میگی که ادم میخاد گازت بگیره عشقم و انقدر این جملات زیاد هستن که تو یادم نمونده که همه اش را بنویسم و این خیلی خیلی ناراحت می کنه نمیدونم چیکار کنم تا همه جملات قشنگت را بتونم ثبت کنم خطا

بهت میگم درسا لباس بپوش بریم دَ دَ ،میگی بیرون سرده من نمیامتعجب

هرکی میاد دم در و کارمون داره میگی بیا تو بیا بیشینزیبا

با تلفن که صحبت می کنی میگی بابا لباشک بی ییر ،بستنی بی ییر،سود بیا، دوس دالم ،باش.. بای بایبوس

بابا لواشک و بستنی بخر زود بیا دوست دارم مراقب خودت باش بای بایمحبت

گاهی هم تو خونه راه میری و الو را برمیداری و گزارش کارات را به بابات میدی البته کسی پشت خط نیست اما شما گزارشت را میدیخندونک

یه عروسک نی نی داشتی که چشماش بسته بود مثل نوزاد و خیلی دوستش داشتی غیرازاینکه کلا داغونش کرده بودی همش گیرمیدادی چقد میخابه بیدار بشه و میخواستم برات یه عروسک بخرم که چشماش باز باشه اما وقتی با قیمت فضایی عروسک مواجه شدم بی خیالش شدم و عروسک بی بی بورنت را از ویترین دراوردم و دادم بهت و شماهم کلی ذوق کردی و همه جا با خودت می بریش بغلش می کنی و وقتی میخای بخابه پستونکش را میذاری تو دهنش و میگی خوابید و وقتی هم میخای بیدار بشه پستونکش را درمیاری میشونیش روی صندلیش و بهش غذا میدی و هنوز بهت نگفتم میشه بهش شیر بدی بخوره و پوشکش کنی و جیش هم میکنه آخه دیگه گیرمیدی و هرچی گیرت بیاد می کنی تو حلق این بیچارهخندونک

این درسا خانوووووم و نی نی قدیمیش

داشتی برای نی نیت کتاب میخوندی عشقم

اینم نی نی جدیدش که خیلی بیشتر دوسش داره

یکی از چیزایی که این روزا به شدت اذیتمون می کنه جیغ کشیدنا و بهانه گرفتنای شما هستش و اینکه تا صدای کسی تو راهرو بیاد صداش می کنی و میخای بری بیرون و من مجبور میشم در را باز کنم و شماهم هی اصرار می کنی که بیان تو و وقتی نمیان تصمیم میگیری باهاشون بری و اگه بری که هییییچ اگه نذارم بری تا یک ساعت جیغ می کشی و گریه می کنی کچل

چندروزپیشم صدای عمه اشرف را که شنیدی هی گفتی عمه عمه مَیَم و اونم صدات کرد و منم مجبورشدم درو باز کنم و بله شما رفتی بغل عمه ات و باهاش رفتی پیش مهشید و دوساعتی اونجا بودی و منم از فرصت استفاده کردم و حسابی اتاقت را تمیز کردم و وقتی اومدی خیلی زود خوابیدی و منم کنارت استراحت کردمراضی

این عکس مال روزیه که باعمه رفتی خونشون خیلی بیحال و بی حوصله بودی و دراز کشیده بودی و یکساعتی با کنترل بازی می کردی منم واسه همین  اجازه دادم بری حال و هوات عوض بشه

وقتی کسی میاد خونمون و میخاد بره هم میخای دنبالش بری و گریه و زاری راه می اندازی مخصوصا وقتایی که مامانی و دایی فسقلی میان بعد از رفتنشون کلی پشت در گریه می کنی و جیغ میکشی گاهی هم میری تو اتاقت و انقدر گریه می کنی تا خوابت ببرهدلشکسته

ازخونه کسی هم که برمی گردیم وقتی میرسیم به خونمون تازه می فهمی چی شده و شروع می کنی به گریه کردن و جیغ کشیدن و هرچی جلوی دستت باشه پرت می کنی منم سعی می کنم باهات راه بیام و آرومت کنم اما بی فایده است و میری تو اتاقت و گریه کنان میگی مامان نیا مامانی نیا و اگه وقت خوابت باشه و یا بدونم گرسنه ات شده میام و بهت نونو میدم که گاهی درکمال تعجب اونم نمیخوری و فقط جیغ میکشی گریه

یه بارم خونه عمه عصمت بودیم محمد سام هم اونجا بودش و باهم رفتیم پارکینگ و کلی بازی کردی وقتی عمه الهه و اومد و محمد را برد شما خیلی راحت بامن اومدی خونه و وقتی دررا بستیم و محمد را ندیدی شروع کردی جیغ کشیدن و هرکاریت هم کردم شیرت را نمیخوردی از شدت خواااااب چشمات را نمیتونستی باز نگه داری و فقط گریه می کردی و میگفتی ممد میخام ممد میخام میخام بتشم یعنی نقاشی بکشم و همین طور اشک میریختی تا اینکه خوابت برد اما تو خوابم همین طور ناله می کردی و هی میگفتی مامانی نتن مامانی نتن و جیگر آدم کباب میشد برات آخه چرا با من اینکار و می کنی درسا من خیلی دوست دارم اذیتم نکنگریه

دیشبم بیدار شدی و هی جیغ می کشیدی بهت گفتم دخترم بیا نونو بخور و یکم خوردی و بعد محکم کوبیدی توی صورتم و گریه کنان خوابیدیتعجب

خدایا دخملکم چش شده ؟ خدایا کمکم کن من یه دختر نااااااز و آروم و دوست داشتنی میخام خدایاااااااااخسته

24اُم این ماه جشن تولد صبا کوچولوی ناناز یکی از نوه های خالم بودش که قم مهمونی گرفته بودن و ماهم دعوت داشتیم مدتها بود که دختر خاله هام را ندیده بودم و خیلی دلم مهمونی میخاست بابا حمید و راضی کردم و چند دست لباس توخونه ای زمستونی برات خریدم

پرو لباسات که حوصله هم نداشتی و همش گریه کردی

اینم مال امیرحسین گرفتم که چون میدونستی مال اونه با پوشیدنش خوشحال شدی

 هرچی گشتم لباس خوجل مهمونی پیدا نکردم که فقط یه لباس زیر سارافونی برات خریدم که با لباسی که عمه برای عید پارسالت دوخته بود تنت کردم و صبح پنجشنبه اول رفتیم خونه خاله هانیه و اونجا من حاضر شدم و خاله موهام را بافت و اتو کرد و خلاصه خوشگل کردم دیگه و شماهم هرچی لوازم آرایش بود پخش خونه خاله ای کردی و آخرسرم همه چی و سمت شکم خاله پرت می کردی و کلی اذیتش کردی بعدشم هی سرعمو مهدی جیغ کشیدی و اصلا باهاش بازی نکردی تا بابا احمد اومد دنبالمون اومدیم خونه و سریع وسایلمون و جمع کردم و بابااحمد یه دوش کوچولو گرفت و تواین مدت شما همه اش گریه می کردی که چرا بابااحمد نبردتت خونشون پیش دایی و با هزار زحمت شیردرست کردم و دادم خوردی و رفتیم خونه مامانی تا بابایی لباساش را عوض کنه و بازم جلوی خونه هی گریه می کردی که بریم بالا و هرچی میگفتم دایی نیستش و ماداریم میریم قم پیششون باز به خرجت نمی رفت که نمی رفت هیچی بازم انقدر گریه کردی تا خوابت برد و بابا احمد اومد ورفتیم محل کار باباحمید و ماشین بابااحمدرا دادیم بهش تا با ماشین خودمون بریم و شما اونجا بیدار شدی و بابایی یکم باهات بازی کرد و تا میخواستیم حرکت کنیم بهانه بابات را گرفتی و باز گریه و جیغ و ... تا اینکه نزدیکای قم خوابت برد و رسیدیم به تالار و میخواستم لباسات را عوض کنم و بیدار شدی و با مامانی رفتی بالا تا من اومدم پیشت و بعد از مدتها فامیلام را دیدم که همه شاکی بودن و میگفتن که هزااااار ساله من و ندیدنتعجببیچاره ها حق داشتن شما که دوماهت بود رفته بودم قم عیدم یه سر به خاله هام زدم و دیگه هم تو هیچ مراسمی شرکت نکرده بودمدلخور

شما یکم بازی کردی و به محض اینکه نشستم و خانوم مولودی خون اومد و میکروفون را برداشت و خوند شما شروع کردی به جیغ کشیدن و اَسیدم و تَتَرسم (ترسیدم،می ترسم) گفتن و میگفتی بریم و مامانی بغلت کرد و بردت تو اتاقی که لباسهامون را عوض می کنیم و تا آخر مراسم همون جا بودی و قر میدادی و تا میومدیم تو سالن گریه و زاری راه می انداختی زنگ زدیم بابااحمد بیاد یکم نگهت داره که تا رسید خانومه رفته بود و شما مشغول بازی با محمد امین بودی که خیلی خیلی دوستش داری ازونجا هم رفتیم خونه خاله بزرگم همونکه به تازگی نوه دار شده بود و اونجا پراز بچه های فسقل فسقلی اندازه خودت بود که باهمدیگه بازی می کردین و گاهی دعوا می کردین و خلاصه هرکی زورش به کس دیگه میرسید زور می گفت و شما هم همش از دیگران میخواستی تا چیزی را که میخای از بچه ها بگیرن و بهت بدنغمگین و خودت تلاشی برای گرفتنش نمی کردی واقعا ناراحت کننده بودش که از پس خودت برنمیومدیدلشکستهشایدم به خاطر این بود که من میگفتم نبایدازش بگیری و نی نی گناه داره و این چیزا که تو به زور متوسل نمیشدی عشقمزیبا

اینم اولین نوزادی که شما درآغوش گرفتیش صباکوچولوی ناناز

درسن یکسال و ده ماه و سه هفته و چهار روزگی

اینم درسا خانوم و ثنا خواهر صبا که چهار ماه ازشمابزرگتره اما خیلی ریزه میزه است

اینم و شما و ثنا و محمدامین که عاشقشی

صبا بیدارشده بود رفتی نگاهش میکردی باهاش حرف میزدی 

این لباستم میخاستیم بریم برات خریدم عشقم

قابلمه را میذاشتی روسرت و بازی می کردی

این اسب و دوست داشتی و همش میگفتی برات از نی نیها بگیرم بازی کنی

تا شب همه چیز به خوبی و خوشی گذشت و وقتی قابلمه آوردن و تنبک می زدن و ماهم نانای می کردیم شما خوشت اومده بود و یه قابلمه کوچولو برداشته بودی و میزدی که همه نانای کنن و حسابی بهت خوش می گذشت شب هم رفتیم خونه خاله زهرا و اونجا با بچه ها بازی می کردی کتاب میخوندی و حسابی شیطونی می کردی و خیلی زود هم خوابت برد اما..

خونه خاله زهرا شب قبل از خواب مشغول کتاب خوندن

نصف شب بیدار شدی و شروع کردی گریه کردن و منم هرکاری کردم ساکت نمیشدی حتی بهت نونو دادم بازم گریه می کردی رفته بودی زیر پتو و میگفتی تَتَسم تَتَسم و می لرزیدیبدبو برات شربت دلدرد آوردم و دادم خوردی بازم گریه می کردی و بعدش تند تند برات شیر درست کردم و همه اش را خوردی و بازم گریه می کردی تا اینکه مامانی بغلت کرد و بردت تو راهرو و باهات یکم بازی کرد و برات کتاب خوند بعدش یکم نونو خوردی و اومدیم تو تا بخوابی که گیر دادی به خروپف خاله زهرا که می ترسم و باز رفتیم تو راهرو و اینبار به مامانی گفتی بره و نیاد پیشت و من تنها باتو نشسته بودم تو راهرویی که هم سرد بودش هم تنها می ترسیدم هیچی راضیت کردم با تبلت بازی کنی و اومدیم تو اتاق و یکم بازی کردی و بعدش دیگه خواب از سرت پرید و حسابی اذیتم کردی تا ساعت پنج صبح که باز به زور قصه و این چیزا خوابوندمت و لالایی گفتم تا صدای خر و پف خاله نیاد و بتونی بخوابی و ساعت هفت و نیم صبح هم امیرحسین بیدار شد و سروصدا کرد و شما هم بیدار شدی و یکم صبحونه و شیرخوردی و رفتیم بیرون برات پارچه بخرم تا خاله زهرا بدوزه که اونجا هم یه الاغ سکه ای دیدی که میخاستی سوارش بشی برات پول خورد گرفتم و خواستم سوارت کنم که گفتی نه  و هردوبار امیرحسین سوار شد و تو فقط میگفتی دایی بشینه و تکون بخوره و من تماشاش کنم هیچی دیگه آخرسرم مجبور شدیم با گریه ببریمت تو ماشین و کلی هم اعصابم و خورد کردی تا اینکه عصبانی شدم و سرت داد کشیدم و سرت و گذاشتی روی شونم و خوابت برد و وقتی برگشتیم خونه سه ساعت کامل خواب بودی البته بقیه هم که دیدن چقدر من و اذیت می کنی و بهانه می گیری همه سکوت را رعایت کردن تا شما بیدار نشیخسته

عصر رفتیم خونه مادربزرگم و اونجا هم هي بهانه مي گرفتي و ميگفتي كه بريم خونه و آخرسرم شروع كردي به كتك زدن بابااحمد

بعدشم دايي رفت عمه ام را آورد و براي شما هم پفك و چيپس خريد و يكم سرت گرم شد و رفتيم عمه را برسونيم خونش كه ماماني گفت يه سرهم به شوهر عمه بزنيم و هيچي ديگه نيم ساعت هم اونجا علاف شديم و تا رسيديم خونه محمدامين كه شما خيلي خيلي دوستش دارين ديگه از خستگي خوابت برده بود و وقتي ميخاستيم از خونه خاله برگرديم تازه بيدار شدي و رفتي بغل محمدامين و بعدم رفتيم خونه خاله زهرا و پوشكت را عوض كردم و راهي تهران شديم تو راهم هي گريه مي كردي و بهانه مي گرفتي و نزديكاي تهران خوابت برد و وقتي رسيديم بيدار شدي و گريه مي كردي سريع برات شيردرست كردم و نونو دادم بهت و خوابيدي و تا صبحم بيدار نشدي 

 باباحميد برات يه تخته وايت برد و سه تا ماژيك خريده كه شما عاشقشون شدي و همه اش داري نقاشي مي كني و پاك مي كني و گاهي هم مارو مجبور مي كني برات نقاشي بكشيم و هي خط خطيشون مي كني و بعدم پاك مي كني و ميگي بِتِشم و به قول بابايي پيكاسو انقدر نقاشي نمي كشيد كه تو مي كشي

چندتا از رنگها را ميشناسي :سيب سيب(سفيد) گرمز(قرمز) اَبز(سبز)سَرد(زرد) صولتي(صورتي)و آبي

هروقت مداد شمعي سفيدت را برميداري ميگي سيب سيب نميتشه (سفيد نميكشه)

وقتايي كه مشغول كارم و حواسم به شما نيست مياي پيشم و ميگي مامان بدل مي توني؟ و منم بغلت مي كنم و شما يكم خودت برام لووس مي كني و بعضي وقتام خيلي لوس مي كني و ميگي مامان نونو ميدي و انگشتت را نشون ميدي و ميگي يه دونه هااااااا و ها را مي كشي عشقم و من ميخام درسته بخورمت و انقدر از شيرين زبونيهات به وجد اومدم كه ميشينم و به نازگلم نونو ميدم

با اين يه دونه هاااا گفتنت دل همه را نرم مي كني شيطون بلا چند شب پيش كه رفتيم خونه خاله بابايي مهشيد اومد از بابا سوال درسي بپرسه تا شما چشمت به كتابش افتاد گفتي بتشم و مهشيد بهت كاغذ داد و گفت نه تو اين بكش و شما گفتي يه دونه هااااا يه دونه هاااااا و لبات را غنچه مي كني و خيلي ناز مي شي هيچي ديگه مهشيدم نتونست مقاومت كنه و صفحه آخر كتابش را داد تا شما خط خطي كني اما برات كافي نبود و ميخواستي همه جاش خط بكشي و هي مي گفتي يه دون هاااا و يه صفحه ميرفتي جلوتر

اونجا حسابي از ديدن مهشيد خوشحال شده بودي ميرفتي تو بغلش ميشستي و باتبلتش بازي مي كردي و تا كسي ميومد تبلتش و ميگرفت ميومدي بغل مريم و ميگفتي مهشيد مهشيد و ميشستي با لپ تاب مريم بازي مي كردي سرسفره هم اول رفتي پيش عمه عصمت و گفتي عمه به به بده بعدشم اومدي بغل مهشيد تا اون بهت غذا بده و بعدم گيردادي مَيَم بايد به به بده و آخرم سفره كه جمع شد خودم با هزاااار زحمت بهت به به دادم 

تازگيها هوس كردم كوكيز فرانسوي درست كنم كه يه جور بيسكوييته خوشمزه است و گاهي وقتا شما هم دوست داري كارهايي كه من انجام ميدم را انجام بدي و يه وردنه كوچولو داري اونو بهت دادم و يكم خمير كوكي و باهمديگه بيسكوييتاي خوشمزه درست كرديم وسطاشم هي گير ميدادي و خميربيشتر يا قالباي من و ميخاستي و ازوونجا كه هيچ وقت نميشه شما را راضي نگه داشت تا بيسكوييتا درست شد كلي شيطوني كردي و بهانه هاي مختلف گرفتي فسقلي من

با سرد شدن هوا لباسهاي تابستونيت را جمع كردم و لباسايي كه براي زمستون پارسال و بهار امسالت بود را درآوردم و تنت كردم و دركمال تعجب ديدم هنوزم اندازت هست و ميشه بپوشيشون و ديگه براي پاييز امسالت لباس بيروني لازم نداري 

البته پيرهن مخمل سورمه اي كه داري يكم برات كوتاه شده و آستيناي سوييشرتتم يكم كوتاه شده ولي نه  انقدر كه نشه استفادشون كرد 

مثل همه بچه هاشما هم عاشق تاب و سرسره هستي و تا از تو ماشين چشمت به پارك ميخوره جيغ ميكشي كه سرسره بشينيم و اگه نبريمت كلي گريه مي كني و اگه ببريمتم بعد نيم ساعت بازي بازم گريه مي كني و هرچي ميگيم كه دخملم بازم ميايم يه شب ديگه يا يه روز ديگه اما اصلا فايده اي نداره بعضي وقتا كه حوصله نداريم اصلا نميبريمت و تو يكم گريه مي كني و تموم ميشه آخه فرقي نداره اول و آخرش شما گريه مي كني چرا خودمون و خسته كنيمبعضي وقتا هم خودم مي برمت پارك و كلي بازي مي كني و هميشه هم وقت برگشتن به خونه كلي گريه مي كني و جيغ مي كشي اونجا هم همش ميپري جلوي تاب و هرچي بهت ميگم دخترم خيلي خطرناكه و اگه بخورن بهت اوف ميشي انگار نمي شنوي

یه جمعه خنک پاییزی درسا خانوم و باباحمید و مامانی رفتن پارک

هفته پيش باخاله نيلوفر قرار گذاشتيم كه بريم بيرون و همديگه را ببينيم صبح بارون ميومد و من ميخاستم بي خيال بشم چون بابايي چتر و برده بود و خيس مي شديم اما خاله نيلوفر گفت خوبه و حال ميده منم گفتم باشه و خلاصه خاله اومد محل ما و من قبلش گفته بودم بريم پارك و بعدش با وايبر گفتم كه بياد يكم پايين تر تا شما چشمت به پارك نيفته اما خاله نديده بودپيامم و ماهم از خونه راه افتاديم و آروم آروم حركت كرديم به سمت محل قرارمون و شما با تعجب مي كني آبه آبه و من ميگفتم آره عزيزم از آسمون آب مياد و بهش ميگن بارون و تو مي گفتي بارونه باون مياد و خوشت اومده بود رسيديم محل قرار و خاله نيلوفر كه كلي تو بارون منتظرمون شده بود اومده بود سمت خونه كه همديگه را ديديم و بعدشم رفتيم براي روژينا گلي و شما و چند تا از ني ني هاي دوستام لباس خريديم و ميخاستيم برگرديم خونه كه با اون همه وسايل بازم دلم نيومد زير قولم بزنم و چون از ديشب بهت گفته بودم با روژينا مي برمت سرسره خلاصه برديمتون پارك و اونجا كلي باهمديگه بازي كردين 

شما دخمل فسقلي سر به هوا بودي و همش ازاين طرف به اون طرف و روژينا خانوم سرش پايين و با احتياط ميرفت سمت سرسره و بازي مي كرد و حرف مامانشم گوش مي كرد وقتي ام ميخاستيم از پارك بريم شكايتي نكرد اما شما باز گريه كردي و من سعي مي كردم آرومت كنم رفتيم اون سمت خيابون و خاله براي گوشيش كيف گرفت و بعدشم با خاله و روژينا خداحافظي كردي و براشون بوس انداختي و اومديم خونمون

ازت خواستیم منتظر بمونی تا روژینا هم بیاد

خونه كه رسيديم تازه فهميدي چي شده و شروع كردي بهانه گرفتن و جيغ كشيدن كه روشينا را ميخام و رفتي تو اتاقت و در رابستي كه يهو ديدم صدات نمياد اومد بهت سربزنم كه ديدم بله خانوم فسقلي خوابش برده هيچي منم مشغول غذا درست كردن براي شما بودم بيدارت كردم و يكم نونو خوردي و غذات را خوردي و يكم بعدش خوابيدي

بعضي وقتا كه صبح زود بيدار ميشي و بعد از كلي نونو خوردن پاميشي و ميخاي منم بيدار كني من خودم و ميزنم به خواب و توهم يكم صدام كني بي خيال ميشي ميگيري ميخابي يا پاميشي يكم بازي مي كني و تا ميبينم صدات نمياد ميفهمم كه يه گوشه اي خوابت برده مثل چند روز پيش كه از پشت در پيدات كردم

خيلي محمد امين رو دوست داري شنبه هفته پيش محمدامين ميخاست بياد تهران و از شب قبلش كه بهت گفتم ميخاد بياد تو باريتم ميخوندي امين امين ممد امين و با اين آهنگ قر ميدادي و كلي خوشحال بودي و صبح كه اومدن دنبالمون و باهم ديگه رفتيم خريد لباس تو پاساژ باهمديگه بازي مي كردين و شما كلي خسته اش كردي و عصر هم هروقت سر تبلت دعواتون ميشد محمدامين باهاتون بازي مي كرد و آروم ميشيدن و بعدشم شما لالا كردي و خيلي زود با سرو صدا بيدار شدي و رفتيم تا محمدامين شلوار بخره و بعدشم مارو رسوندن خونه و رفتن تا برگردن خونه خودشون 

به محض ورودت به خونه مشغول جيغ كشيدن و گريه كردن شدي و همه چي را پرت كردي و هي امين را صدا ميزدي و تا چند ساعت مشغول بازي و سركله زدن باهات بودم كه از حالت عصبي بياي بيرون آخرم انقدر خسته ام كردي كه شب به خاطر اذيتاي شما با باباحميد دعوام شد و با گريه خوابيدم

هروقت با همديگه ميرفتيم بيرون از جلوي مغازه اسباب بازي فروشي رد مي شديم كه الاغ بادي داشت و شما به محض ديدنش ذوق ميكردي و ميگفتي ببعي ببعي عسيم ميخام بدل تنم منم بهت قول داده بودم كه يه روز برات مي خرم و بالاخره بيست و سومين ماهگردت بهانه اي شد براي خريدش و شما از ديدنش كلي ذوق كردي والانم جزئي از اسباب بازيهاي مورد علاقه ات هستش

 

بعضی وقتا میخوام جاروجمع کنم گیرمیدی که نه میخام بخوابم و میخوابی جلوی تلویزیون و کارتون تماشا می کنی و درکمال تعجب نیم ساعتی دراز کشیدی و منم خیال راحت به کارهام میرسم

وقتی تلویزیون تماشا می کنی گیرمیدی که جلوی جلو بشینی هرچی هم میگم بده انگار نه انگار گاهی صندلیت را میبری میچسبونی به میز تلویزیون و کارتون می بینی و گاهی هم همون جلو میشینی

از کارتونها پونی کوچولو،خرگوشها،باب اسفنجی،مستربین،بره ناقلا،برناردو بینگو را خیلی دوس داری

بااین بادی میخاستم درسته قورتت بدماااااا

یه روز سرد پاییزی و یه تیپ بنفش خوشگل

یه روز که بابایی کارمهمی بالپ تاب داشت

مهندس کوچولوی ماااااا

یه روز که دخملی خیلی خسته بود و درکمال تعجب زودتر از همیشه خوابش برد

فندق خوشگلم تو لباسای عیدی که گذشت

فدااااااااای لبات

فسقلی های خوشگلم که دست همدیگه را گرفته بودن و باهم رفتیم خرید

کمک به مامان تو پاک کردن سبزی

وقتی پی پی داری خم میشی و میدویی سمت دستشویی و هی میگی پی پی دارم ابض تون و میبرمت تو دستشویی و یه وقتا تو توالت پی پی می کنی فک کنم وقتشه از پوشک بگیرمت یعنی حال و حوصله اش را پیدا می کنم؟

مدلای خوابت خیلی غلت میزنی عشقم

اینم یکم بعدش که غلت خوردی

خوب بخابی عشقم

این لباس خوشگلم هدیه خاله ام هستش دستش درد نکنه خیلی شیک و خوشگله

 

پسندها (2)

نظرات (3)

مامانيه نيكا
16 آبان 93 23:23
واااي چه دختر نازي خدا حفظش كنه... عزيزم خصوصي
مامان آینده
25 آبان 93 17:04
salam mamani. tavalode dorsa goli ro pishapish tabrik migam
یک بیننده
6 آذر 93 16:57
دیگر از ÷ی÷ی ننویس کثیفه