درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

مامانی غصه نخور من و بابایی عاشقتیم...

1391/4/25 22:59
نویسنده : مامان آرزو
640 بازدید
اشتراک گذاری

سلام...

امروز از صب مامانی مشغول تمیز کردن خونه شد...

بعدشم به خودش رسید و خوشگل کرد تا خستگی را از تن بابایی بیرون کنه...

شب هم یه لیست بلند بالا از ویارونه هاش واسه بابایی نوشت و sms کرد...

بابایی ساعت نه شب با همه چیزایی که خواسته بود اومد خونه...

مامانی هم با شربت و میوه و چایی از بابایی خسته پذیرایی کرد...

از بعد از ظهر که مامان داشت جاکفشی را تمیز می کرد...

بوهای خوبی به مشام می رسید....

بوی خورشت کرفس که یکی از غذاهای مورد علاقه مامانه...

شب که بابایی اومد خونه شدت بو بیشتر شد...

مامانی برعکس هر دفعه هرکاری کرد نتونست جلوی خودش را بگیره..

از بابایی خواست بره بالا خونه مامانش و ببینه بوی غذا از اونجاست...

بابایی رفت و برگشت و هیچی دستش نبود...

مامانی فک کرد که بو از خونه زن عمو بوده و بی خیال شد...خیال باطل

اما وقتی بابایی گفت که مامانش اندازه یه بشقاب قرمه سبزی درست کرده بوده ...

و بعدشم هرچی به بابایی گفته یکم ببر بابایی قبول نکرده ....

دل نازکش گرفت و شروع کرد گوله گوله اشک ریختن....گریه

هرچی بابایی اصرار کرد که از بیرون براش سفارش بده قبول نکرد....

گفت: معلوم نیست گوشتش چیه می ترسم بچم مریض بشه....

بابایی گفت میرم بهترین کنسروش را برات می خرم...

اما بازم مامانی راضی نشد و فقط گریه کرد..گریه

درسته مامانی تو تشخیص غذا اشتباه کرده بود ...

اما کرفس و قرمه سبزی را به یه اندازه دوست داره.....

فقط وقتی بابایی گفت هرچی تو غصه بخوری من دو برابرش را غصه می خورم ...ناراحت

سعی کرد آروم باشه و گفت: واسه فردا ناهار قرمه سبزی میذارم....مژه

مامانی فکر می کنه مامان جون(مامان بابایی)من را اندازه پسر عموم دوست ندارهتعجب

چون وقتی زن عمو باردار بود مامان دیده بود که چقدر براش غذا می بره و به فکرشهدل شکسته

از وقتی مامان باردار شده بارها دلش از غذاهای مامان جون خواسته ....خوشمزه

اما مامان جون فقط چهار یا پنج بار براش غذا برده...دل شکسته

با اینکه هربار که بوی غذا میومد مامان سعی می کرد به روی خودش و بابایی نیاره....

اما امروز بدجوری دلش گرفت...گریه

آخه قرمه سبزی هر غذایی نیست که بشه به راحتی از کنار نخوردنش گذشت...گریه

یکی از غذاهاییه که همه خانواده بابایی میدونن مامان عاشقشه....خوشمزه

چند روز پیشم که تو کوچه بوش میومد عمه نگران شده بود و میگفت وای الآن دلت می خوادنگران

مامانی غصه نخور من و بابایی که عاشقتیمقلب

ببین برات تکون می خورم بسه دیگه غصه نخور مامان گلم...ماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)