درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین لگد دُرسا کوشولو...

1391/5/5 17:11
نویسنده : مامان آرزو
644 بازدید
اشتراک گذاری

سلام...

چند روزي ميشه که وارد هفته 21 ام شدم...

الان 340 گرم وزن و 26.6 سانتي متر قدم هستش...مژه

بعد از ناراحتی مامانی من خیلی دلم گرفت...

تمام شب تکون خوردم و اذیت کردم...

انگار منم بی قرار شده بودم..نگران

بعد از اون مامان عذاب وجدان گرفت و کلی ازم معذرت خواست

صبحش بابایی زود ازخواب بیدار شد و واسه مامان یه توپ خوراکی درست کرد...

که موادش خرما،پسته،بادوم،فندق،گردو بود که بعدش تو کنجد غلطونده بودش...

قبلا هم از این بَه بَه ها واسه مامان درست کرده بود اما کوشمولو تر بود...

وقتی مامانی با چشمای خواب آلودش بهش نگاه کرد کلی تعجب کرد و خندید...

بعد گفت :آخه من چطوری اینو بخورم؟!!!!!!

ولی دلش نیومد بعد این همه زحمت بابایی را ناراحت کنه و همه اش را خورد....قلب

چند روز پيش وقتي مامان و بابا داشتن باهم صحبت مي کردن ....

و مامان دستش روي شکمش بود من درست همون جا لگد زدم...

انقدر محکم که دست مامان هم کمي تکون خورد...

مامان کلي ذوق کرد...شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے
امروز هم مي خوام اولين لگد زدنم در تاريخ 1391/4/30 را اينجا ثبت کنم.

اون شب تولد پسر عمه هم بود شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 تو مدتي که ما اونجا بوديم من کلي تکون تکون خوردم... 
انگار مي خواستم ابراز وجود کنم که منم هستمااااا
که انگاري عمه صدامو شنيد و يه ليوان باب اپسنجي بهم هديه داد.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے
مامان به يکسري از اقوامش جنسيت من را گفته و هيشکي باور نکرده!!!!!!
همه باهم متحد و يکصدا ميگن که ما مطمئنيم که ني ني پسره...عصبانی
اصلا امکان نداره که دختر باشه!!!!!!
و به ماماني (مامانِ مامان) گفتن که فعلا هيچي واسه من نخره تا مطمئن بشن...
احتمالا 9ام اين ماه تلفن خونه کلي اشغال باشه...
آخه خيلي ها کنجکاو هستن جنسيت من را بدونن...
هنوز به خانواده بابايي چيزي نگفتيم ....
با اينکه مامان کلي ذوق براي گفتن اينکه من يه دختر نازم داشت...
بابا ازش خواست تا عجله نکنه و يکم ديگه صبر کنه....
چند روز پيش که مامان خونه خاله هانيه(دوست جون مامان) بود ..
يه عروسک باب اپسنجي کوشمولوي خوجل ديد....
 از خاله خواست يه روز ببرتش اونجا تا برام يه دونه بخره ...
وقتي به دنيا اومدم باهاش بازي کنم ...
خاله هانيه هم فرداش اومد دنبال مامان و بردش همونجا ....
اما خبري از باب اپسنجي کوشمولو نبود ....
يه دونه بزرگش بود که کوله بود و گرون بود...
مامان يکم ناناحن شد و واسه اينکه دست خالي برنگرده...
يه گاو بامزه، يه گوسفند تپلي، يه موش کومشولو و ببر توي کارتون پو را برام خريد....
بعدشم خاله هانيه و شوهرش مامان را تا خونه ماماني رسوندن .....
مرسي خاله اي ايشالا که بعدا که ني ني دار شدين ميدم باهاشون بازي کنه....ماچ
خوب از احوالات اين روزاي مامان بگم...
چند روزي ميشه که انگاري نفس تو سينه مامان گره خورده...
 و نمي تونه راحت نفس بکشه...
بابا ميگه احتمالا به خاطر فشاريه که من به ديافراگم مامان وارد مي کنم!!!!
اي بابا باز که مريضي هاي مامان را تقصير من انداختين....نگران
منم قهر کردم و امروز اصلا تکون نخوردم...قهر
مامان هم يکم گريه کرد و به بابا گفت نوازشم کنه شايد تکون خوردم...
بابا هم به اصرار مامان نوازشم کرد ....
اما من همچنان به قهر ادامه دادم و تکون نخوردم...قهر
باز نفس مامان اذيتش کرد و دراز کشيد....
اينبار بابا بدون اينکه مامان ازش بخواد دستش را کشيد روي شکم مامان و نوازشم کرد 
و بهم گفت: دختر کوچولو!!!!!!
مامان فکر کرد که باز داره لوسش مي کنه و ميگه مامان کوچولو...
اما بابا گفت که گفتم دختر کوچولو!!!!
يه مدت هم هست که بابا هروقت حضوري يا تلفني حال مامان را مي پرسه بعدش ميگه: حال ني ني خوبه؟!
ماماني گفته بود که به مرور زمان باباهم احساساتش را ابراز مي کنه
 و من نبايد نگران باشم که چرا مث باباهاي ديگه کلي از بودن من ذوق زده و خوشحال نيست.....
و من امروز باور کردم که بابا چقدر دوسم داره...قلب
دماي بدن مامان يکم بالاست....
حدود يک درجه تب داره ....نگران
و شايد تنگي نفسش هم به خاطر عفونت بدنش باشه...
الآن هم مامان به تجويز بابا استراحت مطلقه و اجازه نداره از جاش تکون بخوره...
بابا هم مشغول پرستاري از مامان کوچولو و دُرسا کوچولو هستش...
مرسي باباي مهربونماچ
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

آرام
4 مرداد 91 6:36
سلام خانومی، انشاا... یه کوچولوی سالم و خوشگل زودی میاد بغلت، خیلی مواظب نی نی و خودت باش عزیزم
غـــزال
4 مرداد 91 13:59
سلام ... درسا جونی اولین لگد زدنت مبارک باشه عسیسم وای وای درسایی مامانت چقدر دوستت داره حسودیم شد ... ! دست خاله هانیه هم درد نکنه الهی مامانی واست دعا میکنم کلی آخی ... مرسی بابای مهربون
غـــزال
4 مرداد 91 14:00
خب معلومه دوستتون دارم مرسی ... ( خواستم بگم براای شما هم قبول باشه یادم افتاد که .... اهــِم اهــِم )
نسیم
5 مرداد 91 0:54
خاله کوچولو.... انشاالله که حال مامانش زود تر خوب بشه...
غـــزال
5 مرداد 91 22:38
مماممااانی الان چندمین لگد رو زده ؟!؟
غـــزال
6 مرداد 91 14:51
مرسی مامانی آخــِی ... باهاش حرف بزنید بگید منتظر لگدم
مامانی
7 مرداد 91 12:16
عزیزم تو هفته هاتو اشتباه حساب میکنی من الان 6 روزه رفتم تو 5 ماه هفته 20 هستم اول 5 ماه هفته 20 هست شما که از تاریخ نی نی بالای وبتون 5 ماه و 0 روز یعنی رفتین تو 6 ماه امروز باید بیشتر باشی نه هفته 21
مامانی
7 مرداد 91 19:33
نه گلم من اشتباه نمیکنم اصلا چون هر سایت پزشکی بری اول پنج ماه هفته 20 هستش و شما الان تو 6 ماه هستی چطور 21 هستی؟ یکی از وبلاگی های من الان مثل شما 6 ماه و چند روزه هستش یعنی تقریبا 1 هفته اینا از شما بیشتر اونم نوشته هفته 24 پس شما باید 23 یا 22 باشی عزیزم.... دکترتون اشتباه کرده سونو هم همیشه دقیق نیست جنین رو کمتر یا بیشتر نشون میده
غـــزال
7 مرداد 91 22:20
6 ماهگیت مبارک باشه درسا جونم !
مامان کیان کوچولو
8 مرداد 91 1:49
عزیزم سلام ممنون که به وبلاگ کیان کوچولو سر زدین ... ایشالله که درسا کوجولو هم سالم و سلامت قدم به این دنیا بگزاره .. و خودت هم خوب بشی اما خوب این جال ها هم تا حدودی طبیعیه .. عزیزم من لینک منکنم که یادم نره و همیشه سر بزنم بهتون .. آخه دیگه این روزا سرم شلوغ میشه .... : مواظب خودتو نی نی جونم باش
مامانی
8 مرداد 91 17:47
ببین گلم شما که پریودت 9 اسفند بوده اگه اتمامش 9 ام بوده که الان باید شما 23هفته و 3 روزه باشین یا نزدیکای 24 البته مونده تا 24 - اغاز 6 ماه هم هفته23الی 24 هستش - از روی تاریخح وبت گفتم- راستی مستقیما از اتمام پریود حساب کن دکترا هم اینطور حساب میکنن سونو ها اشتباهی بزرگ یا کوچیک میگن جنین رو- ولی اصولش از اتمام اخرین پریوده- شما الان داخل 6 ماه هستی یعنی 1 روزه که وارد 6 ماه شدی هر ماه هم 4هفته و 3روزه
مامان تسنیم
16 مرداد 91 13:45
من داشتم میرفتم تو اتاق عمل سزارین بشم همکارام میگفتن اگه ندیدی پسر شد