درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خدایا با این دخترک ِ شیطون چیکار کنم؟

1392/2/4 20:04
نویسنده : مامان آرزو
990 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم انقدر شیطون شدی که وقتی شب میشه دیگه نای حرف زدن برام نمی مونه،تو روز خیلی کم میخوابی و اکثر وقتا هم وقتی شیرمی خوری می خوابی و بعد از بادگلو زدن بیدار میشی و یه خنده تحویلم میدی 

دیشب سه بار خوابوندمت،یه بار درحال راه رفتن بهت شیردادم بیدار شدی و بادگلو زدی و دیگه نخوابیدی

یه بارم تو ننو خوابوندمت وقتی بلندت کردم آوردمت سرجات باز بیدار شدی....

دوباره بهت شیردادم خوابیدی ولی تا اومدم برگردم و بخوابم درحالی که چشمات بسته بود لبهای نازت می خندید و من نمیدونستم باید محکم بغلت کنم و ببوسمت که انقدر شیطونی یا عصبانی بشم 

تصمیم گرفتم پشتم را بهت بکنم تا شاید بخوابی توام یکم دست و پا زدی و آواز خوندی و برای خودت ذوق کردی، بعدشم خوابت برد...

برگشتم نگاهت کردم دیدم مثل یه فرشته خوابیدی اونم روی پهلوی چپ،انگاری بامامان قهر کردی و پشتت را بهم کردی و خوابیدی....

وقتایی هم که بیداری مدام باید باهات بازی کنم یعنی تو همه لحظات بیداریت من باید حضور پررنگ داشته باشم 

اصلا امکانش نیست که شما تنهایی با اسباب بازیهای عزیزتون بازی کنید یا برنامه کودک تماشا کنید کلافه

خانومی من از اون مامانهای با صبر و حوصله نیستم هرچند به خاطر شما خیلی سعی می کنم که باشم اما بازم وقتی با هزار زحمت می خوابونمت تا به کارهام برسم و شما هنوز نیم ساعت نگذشته بیدار میشی و وقتی میام بالای سرت و نگاهت می کنم یه خنده ناااااز تحویلم میدی نمی تونم بخندم،نمی تونم مثل همیشه قربون صدقه ات برم و فدای خنده هات بشم،اون لحظه هیچی جز عصبانیت تو وجودم نیست و اکثر وقتا برای اینکه تو از عصبانیتم در امان بمونی سعی می کنم پیشت نیام و بذارم تنها باشی یا بازی می کنی و من با سرعت باور نکردنی آروم میشم یا غر میزنی و بدترم می کنی و من ملتمسانه از خدا میخوام صبرم را بیشتر کنه تا بتونم در برابر شیطنت های تو آرامشم را حفظ کنم.

بعدشم به خاطر اینکه عصبانی شدم از خودم ناراحت میشم...

اینها را وقتی مادر شدی می فهمی خوشگلمماچ

شبها هم مدام در حال شیردادن هستم،دیشب به بابایی گفتم بهش شیرخشک بده سیر بشه که شب هی منو مُک نزنه یکم استراحت کنم...

اما وقتی خوابوندمت سرجات بازم بیدار شدی و شیر میخواستیکلافه

الان کلی باهم بازی کردیم بعدش بهت شیر دادم و سیر شدی خوابوندمت توی ننوت تا بخوابی...

داری با خودت کشتی می گیری از بس به لبه ننو می چسبی و سعی می کنی بلند بشیناراحت

و بالاخره درسا کوچولوی شیطون من درحالی که داشت همه تلاشش را برای بلند شدن می کرد در این وضعیت به خواب ناز فرو رفت ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)