مامان مامان
سلام...
یه فسقله بشه یِ کوشورو باهاتون صحبت می کنه
یه مدت بود مامان در برابر غر زدنهای من به شدت مقاومت می کرد و برای اینکه لوس نشم خیلی زود بغلم نمی کرد و حداقل میذاشت یه مدتی غر بزنم و به هِع هِع کردنام ادامه بدم و وقتی حسابی شاکی می شدم و گریه می کردم میومد بغلم می کرد،تازه همون موقع هم خیلی عادی برخورد می کرد انگار نه انگار من مدتیه دارم تنهایی باخودم غصه می خورم!!!!
یه ترفند جدیدی پیدا کردم که بعد از هربار انجامش مامان سریع میاد بغلم می کنه و کلی قربون صدقه ام میره
وقتی غر زدنهام را شروع می کنم و مامان اهمیتی نمیده میگم مَم مان
اون موقع است که دیگه حال و روز مامان معلومه
مامان:(البته من میدونم که این یکی از صداهایی هست که دخملک درمیاره و خودشم نمیفهمه داره من را صدا میزنه اما انقدر قشنگ و واضح میگه مامان که نمی تونم احساساتم را کنترل کنم)
مامان از بابا پرسید که من کلمه را چطور تلفظ می کنم آخه اون موقع مامان انقدر ذوقیده و تو پوست خودش نمی گنجه که دیگه یادش میره به تلفظش فکر کنه...
بابا هم گفت: حالا سالی یکبار میگه مامان چقدر شلوغش می کنی
آخی بابایی غصه نخور به همین زودی ها صدات میزنم
چند روز پیشم تمام روز سعی کرد لج من را دربیاره و بذاره غر بزنم بعد ازم فیلم می گرفت شاید بتونه مامان گفتنم را ضبط کنه اما من چون دستش را خوندم اون روز اصلا مامان نگفتم
اینم من و عروسک دوست داشتنیم که وقتی پشتش را فشار میدم میگه
مامان بابا دَ دَ او او او گریه خنده
و مامان فکر می کنه شاید همین عروسک کمک کرده تا من بگم مامان
خوب مامانی اینم اولین هدیه من به مناسبت روز مادر
بالاخره مامان دست از وسواس برداشت و تصمیم گرفت به منم به به های خوشَزه بده
و من در چهارمین روز از ماه پنجم زندگیم برای اولین بار فرنی را باشیرمامان امتحان کردم
البته بیشتر دلم میخواست قاشق را بخورم تا خود فرنی
وقت غذا خوردنم باید عکس بندازم؟!پس کی از این دوربین راحت میشم
نمیخوام مامان خوشَزه نیست
قاشق را بده میخوام خودم غذام را بخورم دیده بزرگ شدم
این روزا چقدر هوا سرد شده،تو خونه که کلی لباس تنمه...
بیرونم که مامان می ترسه ببرتم منم به شدت به خونه موندن عکس العمل نشون میدم و گاهی انقدر غر میزنم تا مجبور میشن ببرنم دَ دَ و اون موقع است که دوباره میشم همون درسای همیشه خندون و براشون می خندم
من کلا دخمل خوش خنده ای هستم اما مامان نمیدونه چرا هروقت میریم مهمونی برای همه اخم می کنم و تا کسی باهام صحبت می کنم به شدت گریه می کنم طوری که دل مامانی برام می سوزه
دیشبم که خونه عمه جون بودیم همه اش غر زدم و دلم میخواست بغل مامان باشم حتی وقتی بابایی بغلم می کرد بازم گریه می کردم ...
به پیشنهاد مامان گربه ملوسی که تو گوشی های آندروید هست را برام آوردن تا ببینن چه عکس العملی نشون میدن..
هی پیشی را زدن و اونم صداهای ناجور دراورد منم به شدت ترسیدم و جیغ کشیدم...
مامان بیچاره ازم معذرت خواهی کرد اما من نبخشیدمش و انقدر گریه کردم که درس عبرتی بشه برای سایرین تا هرچیزی را به یه نی نی کوشولو نشون ندن
مامانی اینجا هم دیگه امن نیست
یه مدته که مامان با کریرم هرجا که میره تا کار انجام بده می برتم و باهام بازی می کنه تا کمتر بهانه بگیرم مثلا دیروز من و مامانی کلی وقت تو آشپزخونه بودیم و من بهش کمک می کردم تا سبزی ها را سرخ کنه و بسته بندی کنه
البته گاهی هم جلوی تلویزیون می شینم و برنامه نگاه می کنم هرچند زود خسته میشم و ترجیح میدم دستم،پام یا عروسکم را بخورم