درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

گردش ِ پاییزی

1392/8/18 18:39
نویسنده : مامان آرزو
735 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل نازم...385119_rainbowed.gif

دیروز بابایی رفت سرکار و ماهم رفتیم خونه مامانی تا حوصله مون سر نره83172_(11).gif

وقتی رسیدیم پسر خاله ام اونجا بود و یه سگ کوچولو هم همراهش آورده بود که اسمش بلفی بودش و شما تا اون را دیدی کلی ذوق کردی و همه اش میخواستی بهش دست بزنی و من هم همه اش در تلاش بودم که دستت بهش نخوره تا خدایی نکرده مریض نشینگران

شما هم همه اش جیغ می کشیدی و ذوق می کردی برای بلفی و از جات تکون نمی خوردی!!!!!527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

اینجا میخواستی بلفی را بگیرینگران

اینجا هم مثل دو تا بچه آروم نشستین وااااااای کاش همیشه انقدر آروم بودیننیشخند

فدای ذوق کردنات بشم هروقت پیشی هم می بینی کلی ذوق می کنی براش

رفتی تا بلفی را ناز کنی و من سریع گرفتمت و خداراشکر دستت بهش نخورداوه

بعدش به پیشنهاد پسر خالم رفتیم نزدیکای کرج ویلای یکی از دوستاش ...

تو راه شما خواب بودی و وقتی رسیدیم اونجا بادیدن سگهای بیشتر کلی ذوق کرده بودی...

اونجا دو تا سگ بزرگ بود که من ازشون می ترسیدم...

یه سگ دیگه اندازه بلفی هم اونجا بود که خیلی بانمک بود...

بلفی که تو خونه همه اش چرت میزد اونجا کلی باسگها بازی می کرد و شما و دایی هم تماشاشون می کردین ....

شما همه اش می خواستی خودت راه بری و دنبال سگها بکنی و با دیدنشون از شدت ذوق جیغ می کشیدی و می خندیدی ....

من و مامانی هم به نوبت ازت مراقبت می کردیم که یه وقت نیفتی و به سگها دست نزنی ....

لحظه ورودمون به باغ که همون موقع گوشیم از دستم افتاد و شانس آوردم که چیزیش نشداوه

این سویشرت داییه که وقتی می پوشید از تنش درمیاوردی و برعکس وقتای دیگه که لباس تنت می کنم گریه می کنی وقتی این را تنت کردم کلی ذوق کردی و مامانی هم دادش به خودتخجالت

اونجا خیلی قشنگ بود حیف که دوربین همراهم نبود ناراحت

اصلا یه جا بند نبودی همه اش داشتی راه می رفتی 

چه عجب به دوربین نگاه کردی خوشگل خانوووووووومماچ

دخمل نازم از بس شما خوشگلی دیگه قشنگی طبیعت به چشم نمیاد636019_1237379fdqxrvb3f.gif

بازم داری هاپوها را نگاه می کنیاز خود راضی

اینجا یکی از سگها ازت خوشش اومد و میخواست لیست بزنه که سریع کشیدمت عقبابرو

گذاشتمت اینجا و چون پاهات به زمین نمی رسید تکون نمیخوردی و تونستم چند تا عکس بندازمنیشخند

خیلی ناااااااازی خوشتلهماچ

به مامانی اشاره می کردی که بغلت کنه ماچ

فدات بشم که باخنده ازش میخوای بغلت کنه آفرین دخترم گریه اصلا خوب نیستبغل

اینجا سعی کردی از اونجا بیای پایین و موفق هم شدی

یه بار دیگه کنار یه باغچه دیگه همین کار را تکرار کردیم تا چند تا عکس دیگه بگیرم و شما ذوق کردی و هفتمین دندونت هم تو عکس پیداست خوشگلهماچ

عزیزم بالاخره دلیل تبی که شب تولدت داشتی و بهانه گیری های روز تولدت و شیر نخوردنات را فهمیدم مروارید هفتمیت هم درومد و گویا دخترم را خیلی اذیت کرد چون یک هفته درست شیر نمی خوردنگران

متاسفانه تو همون روزها هرچی گشتیم شیرت را پیدا نکردیم و مجبور شدیم نان بگیریم که اصلا خوشت نمیومد و بیشترش را می ریختیم دور بعدشم دایی جون از شهرستان ببلاک پیدا کرد و برات آورد اما بازم شما شیطونی کردی و شیشه ات را پرت کردی تو آشپزخونه و شیشه پراز شیرت خورد شد و مجبور شدیم بریم کل داروخانه ها را بگردیم تا سرشیشه ای برای شیشه قبلیت پیدا کنیم و بالاخره موفق شدیم بازم شما از سرشیشه ای خوشت نیومد و اذیتمون کردی و این بدشیرخوردنات هنوزم ادامه داره و ما مجبوریم وقتی میخوای شیربخوری برات آهنگ سوسن خانوم را بذاریم تا حین تماشای موزیک ویدئو شیرت را هم بخوری و کلی قر میای برامون این روزهامتفکر

بازم تلاش برای بلند شدن و موفقیتاز خود راضی

تماشای آب و تلاش برای رفتن توی آب اما نانازی شما که نمی دونستی چقدر عمق اون استخر زیاده و آبش سرده و اصلا مناسب شما نیست همه اش میخواستی بپری تو آب وقتی ام می گرفتمت گریه می کردی اوه

روز خوبی بود و خیلی خیلی خسته شدیم هم شما که کلی شیطونی کرده بودی و هم من که همه اش دنبال شما بودم وقتی برگشتیم هوا تاریک شده بود با بابایی قرار گذاشتیم و وقتی از سرکار برمی گشت یه جایی اومد دنبالم و باهمدیگه برگشتیم خونه تا نیم ساعت بعداز اینکه اومدیم خونه هم شما خواب بودی خوشگلهقلب

جمعه هفته پیش با مامانی و بابایی و دایی جونا رفتیم شهرستان ،چند سالی میشد که مادربزرگم را ندیده بودم و خیلی دلم براش تنگ شده بود و هرروز ترس از دست دادنش قبل از دیدارمون به شدت اذیتم می کرد تولد شما که تموم شد ماشین را از بابایی گرفتیم و با خانوادم رفتیم شهرستان وقتی مادربزرگم را دیدم کلی بوسم کرد اونم دلش تنگ شده بودقلب شماو دایی هم کلی خونه اش شیطونی کردین و این طرف و اون طرف رفتین از خود راضی از وقتی دنیا اومده بودی مادربزرگم شما را ندیده بود و کلی بوست کرد و 20 هزار تومن بهت هدیه داد که شما سریع ازش گرفتی و مشغول بازی با پولها شدیتعجب نمیدونم چرا عاشق پولی و تا نگاهت به کیف پولم می افته همه پولهاش را میریزی بیرون و کلی سرگرم میشیمتفکر

شب با بابایی برگشتیم و تا وقتی باباحمید از سرکار برگشت خونه بودیمقلب

مسافرت کوتاه و خوبی بود به شما هم کلی خوش گذشت چون همه اش می رفتیم مهمونی و با خونه و وسایل جدید رو به رو می شدی و کلی چیز برای فضولی داشتینیشخند

پی نوشت: از همه دوستانی که تولد دخترم را تبریک گفتن ممنونم مخصوصا از مژگان جون که تووبلاگشون یه پست مخصوص شما و روژینا گذاشتن و تولدتون را تبریک گفتنخجالتو یه عالمه عکسهای خوشگل براتون درست کردن عزیزم خیلی زحمت کشیدی ایشالاکه همیشه شاد باشی و یه روزی عکسهای خوشگل برای دختر خودت درست کنی ماچ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان هلیا
19 آبان 92 14:37
سلام خانومی
یکسالگی دختر نازت مبارک ماشاللا درسا هر چقدر بزرگتر میشه خوشگلتر هم میشه
کی راه افتاد نی نی نازه
=====
کار خوبی کردی نزاشتی به بلفی دست بزنه


ده ماهگیش کامل راه افتاد
مامان هلیا
19 آبان 92 14:39
راستی لباس زنبوری درسا خیلی قشنگه
اگه شما منزلتون مثل ما تهرانه و آدرسی داری که می تونم لباس حیوونی برای هلیا بخرم آدرسشو بهم بده
ممنون


عزیزم من تهران هستم ولی جایی را بلد نیستم خواهر شوهرم خیاط هستش و اون برام دوخت
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
19 آبان 92 16:22
چه مسافرت قشنگی.همیشه به شادی درسا جون.
ممنون مامانی.قابلی نداشت.ببخشید اگه قشنگ نشده بودن.
و ممنون بابت دعای قشنگت.من عاشق دختر بچه ام.
زیبا یارم،تقدیم به تو


خواهش می کنم عزیزم ممنون که انقدر لطف داری به ما
آفتاب
20 آبان 92 0:09
سلام اولین باره من دیر رسیدم شرمندهشارژنتمون تموم شده بود.هفتمین دندونشم مبارک باشه.من عاشقه ذوق کردناشم چی میشه 1بار برای من ذوق کنی.ها خاله؟

منم هربار نظرات را میخوندم می گفتم اِ اِ اِ آفتاب کجاست ؟!!!!!!
یکم نگرانت شدم ،خوشحالم که حالت خوبه عزیزم
نیلوفر/مامانه روژینا
20 آبان 92 1:53
هفتمین مروازیدت ناناز خاله مبارکه. روژیناز ما که همون 6 تا دندون رو داره و فعلا همه چیش توقف کردند و هنوز 4 دست وپا میره و خیلی خیلی هم تنبله واصلا تلاش نمیکنه که راه بره. امیدوارم که همیشه بهتون خوش بگذره عزیزم. وای من خیلی از سگ وگربه و.... میترسم.
خاله هانیه
20 آبان 92 22:05
قربونت بشم خاله ای چقدر دلم برات تنگ شده . هفتمین دندونت هم مبارک باشه عسلم . ایشالا که همیشه تو شادی باشید
جیران بخشنده
22 آبان 92 9:10
من فدای تو بشم مروارید هفتمت مبارک وای من قربون اون ذوق کردنات بشم عروسک
آفتاب
24 آبان 92 17:17
مامانی من نمیتونم بدون شما باشم وابستتوم شدم 1 روز نمیام دلم میگیره ماهم هروقت نظرات را می خونیم منتظر نظر شما هستیم
آرشیدا
25 آبان 92 23:53
وااااااااااااااااای دست مامانی درد نکنه که اون سویی شرت رو داد به درسا آخه خداییشم خیلی بهش میاد