درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

25 هفتگیم مبارک...

1391/6/4 2:38
نویسنده : مامان آرزو
4,399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام...

چقدر روزها دیر می گذره....

حس می کنیم سالهاست که اینترنت نیومدیم!!!!

تو این هفته احتمالا وزنم 680 گرم و قدم34.3 سانتی متر هستش...

همینه که شکم مامان انقدر چاق شده...زبان

با بزرگ شدن شکم مامان ...

مامان باز رفته تو فاز عکس ...

تا حالشو پیدا می کنه ازمن و خودش عکس می گیره...

تو این فکرم بعد از تولدم چقدر عکس دونفره داریم هااا...

چند روز پیش با مامان و مامانی و باباجون و دایی کوشولوم رفتیم یافت آباد...

می خواستن برام تخت و کمد بخرنقلب

ساعت یک رسیدیم اونجا و ساعت 5هم برگشتیم...

منم دختر خوبی بودم و اصلا مامان را اذیت نکردم

اون کمد و تخت کیتی که مامان دیده بود را پیدا نکردیم....

این عکس کمد و تختی کیتی ناز اگه کسی دیده بگه مامان بره بخره

البته یه مدل را پسندیدیم که خیلی خوشگل بود...

یه تخت گهواره ای داشت تا توش بخوابم و تکون تکون بخورم...

تختشم نوزاد نوجوان بود و بعدا چه بزرگ بشم به دردم می خوره...

کمدشم سه تیکه بود و میشه جداش کرد و تو اتاقم چید...

از اونروز مامان همش تو فکر کمد و تختمه...

دلش می خواد هرچی زودتر بخره و بیارتش خونه...

همش تو فکره اسباب بازیهامو بچینه توش و نگاش کنه...

حس می کنه اگه زودتر سرویس خوابم را بیاره تو خونه...

کمتر دلش برام تنگ میشه...

چند شب پیشم رفتیم تا لباس بخریم...

یه پیراهن خوشگل برام خریدن که تو 9ماهگیم اندازم میشه...

سرویس کالسکه هم دیدن ولی نخریدن...

آخه مامان دلش می خواد سرویسم را بنفش بگیره...

اما انگاری سرویس کالسکه بنفش نیست..

دو روز پیش از بعد از ظهر که بابایی رفت سر کار..

تا فردا صبحش که برگشت من تکون نخوردم...

مامان کلی نگران شد...

بابا دلداریش داد و گفت اگه تا بعدازظهر تکون نخوردم می برتش دکتر...

 بعدشم گوشی پزشکی را گذاشت روی شکم مامان...

و همه جا را دنبال صدای قلب من گشتقلب

ولی هیچی نشنیدن و فقط همدیگه را نگاه کردن...

بعدش مامان گفت: داره تکون می خورهاوه

و برای اولین بار حرکتم را از روی شکمش نگاه کرد...

از اون روزهم هروقت تکون می خورم به شکمش نگاه می کنه...

انگاری تکون تکونای من براش شیرین تر شده ...خجالت

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان دو قلوها
4 شهریور 91 14:20
انتظار سخته این روزای اخری انگاردیرمیگذره منم هنوز هیچ کاری نکردم فقط لباس خریدم انگار حوصله ندارم بهم سر بزن خوشحال میشم
غـــزال
4 شهریور 91 21:41
من قوبون ِ اون تکون تکون برم

خاله جون یه عکس دو نفرتونو نشون بده ببینیمتون خب آخه خاله

من زن ِ پسـر خالم یه سِت گرفته شبیه ِ همیـن کیتی میباشد ... فکر میکنم از یافت آباد خریدن !

ازشون میپـُرسـَم خبرش رو بهتون میگم

نمیشه خاله ای آخه بابایی اکیدا ممنوع کرده مامان عسک شکمش را بذاره وگرنه مامان کلی عسک از شکم تپلش انداخته!!!!!!
مرسی خاله منتظریم.

غـــزال
7 شهریور 91 12:22
)) عسک ِ خودتون ُ گفتم نه شیمَکتون رو :دی مامانم میگه فکر کنم از حسن آباد گرفتن
مامان پاتمه
9 شهریور 91 22:49
دخترک
6 مهر 91 23:28
سلام ای جونم سرویس کالسکه کاپلا بنفششو من دیدم قشنگه عکسشو اینجا ببینین www.baby-city-omid.blogfa.com