26 هفتگی و تغییرات بابایی
سلام ..
چند وقتیه که نی نی وبلاگ قاطی کرده....
هر وقت مامان وقت پیدا کرد آپ کنه نتونست وارد بشه...
خوبه که حالا یه وب دیگه ساخته که خیالش راحت باشه....
وگرنه الآن با این همه خاطره باید چیکار می کرد؟!!!!
اگه نی نی وبلاگ خراب بشه چی؟!!!!
بدبین نیستیم ولی حس می کنیم واسه بازارگرمی خرابه!!!
واسه اینکه همه بترسن و یه نسخه از وبلاگشون بخرن...
اما خیلی ها مث مامان زرنگن و وبلاگ پشتیبان دارن واسه خودشون
امروز نوبت دکتر مامانه و تا یک ساعت دیگه باید بره دکتر...
مامان دلش نیومدتو این روز قشنگ از بابایی برام ننویسه...
روزها که بیشتر می گذره انگاری بابا بیشتر بهم وابسته میشه....
انگار اونم مث مامان منتظر اومدن منه .....
تا چند وقت پیش هر وقت مامان ازش می خواست...
تا دستش را بذاره روی شکمش و تکون خوردنم را حس کنه...
می گفت : نه الان حالشو ندارم
اما چند روزیه که دیگه مقاومت نمی کنه...
گاهی خودش هم امتحان می کنه شاید حس کنه من کجای شکم مامانم
امروز وقتی می خواست بره سر کار با منم خداحافظی کرد...
دستش را گذاشت روی شکم مامان و گفت: خداحافظ نی نی
الانم تو راهه و داره میاد خونه....
مرخصی گرفته تا مامان تنها نره دکتر...
چه بابای مهربون و وظیفه شناسی
بعدشم باز میره سر کار....
مامان هرچی اصرار کرد تنها بره قبول نکرد...
تا الان که 26 هفته از سفرم می گذره...
هنوز من و مامان تنها نرفتیم دکتر...
بابایی همه جا مراقبمونه...
شاید این واسه خیلی ها عجیب نباشه....
ولی با توجه به روحیات خاص بابایی
خیلی عجیب و قشنگه اینهمه توجه به نی نی
راستی دایی کوچیکه هم چند وقتیه مریضه ...
گلوش عفونت کرده و تب شدیدی داره...
دعا کنید زودی خوب بشه....
احتمالا همین روزا از وبلاگ دایی رونمایی می کنیم...
منتظر باشین هااااااا
یه پسر کوشولوی 8 ماهه شیرین و خوردنی...