درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی

1393/3/17 15:22
نویسنده : مامان آرزو
1,456 بازدید
اشتراک گذاری

ناز دونه مامان سلامبغل

شنبه هفته قبل با بابایی رفتیم مرکز بهداشت تا واکسنت را بزنیمخطا

اونجا خیلی شلوغ بود و مجبور شدیم کلی منتظر بمونیم تا نوبتمون بشه من کلی استرس داشتم و وقتی شما تو بغل بابایی بودی برات آیت الکرسی می خوندم که زیاد دردت نیاد و عوارض بعدشم شدید نباشهخطا

بالاخره نوبتمون شد خانوم پرستار گفت بخوابونمت روی تخت و من گفتم هروقت واکسنش آماده شد می خوابونم آخه قبلش می ترسه و اونم چیزی نگفت و مشغول کارش شدزیبا

بعد شما راخوابوندیم بابایی پات را گرفت و من مراقب بودم تا بلند نشی که یهو خانوم پرستار گفت واااااای دستش و دیدم دستت را بردی نزدیک سوزنتعجبالهی مامان بمیره براتگریهبعد که واکسنت را زد گریه کردی و بلندت کردم و یکی هم به دستت زد و سریع رفتیم بیروندلشکستهمامان فدات بشه که انقدر مظلومی شمابغلخیلی زود گریه ات بند اومد و دیگه هیچی نگفتیراضی

خونه که رسیدیم بابایی رفت تعمیرگاه و منم شما را بردم تا برات یه اسباب بازی جایزه بگیرم که انقدر خانووووووووووم بودی که مغازه نزدیک خونمون بسته بود و رفتیم سوپرمارکت و برات چند تا به به خریدمزیبا

خودتم هرچی خواستی برداشتی و میدادی به آقای فروشنده و میگفتی بیا بیا بیا خندهو باز یه چیز دیگه بعدشم رفتی ته مغازه و از بین خوراکی ها باهام دالی موشه بازی می کردیکچلبعدشم به زور راضیت کردم و برگشتیم خونه..

یکساعت بعد رفتی پیش بابا و جای واکسنت را نشون میدادی و ناله می کردیدلشکستهدرد پات شروع شده بود و تا پات را میذاشتی زمین گریه می کردی خلاصه دربست در اختیار شما بودیم و هرجا میخواستی بری بغلت می کردیم و می بردیمت بغلتا اینکه خوابیدی و وقتی بیدار شدی خداراشکر اثری از درد پات نمونده بود وفقط یکم بی حال بودی و تب داشتیمحبت

بعدش لباسات و عوض کردم و با بابایی بردیمت پارک تا یکم سرسره سواربشی و بازی کنی تا کمتر بهانه بگیری و خداراشکر جواب داد و یک ساعتی که تو پارک بودیم کلی بازی کردی و راه رفتیم و با بابایی دستات را گرفتیم و بلندت کردیم و درحالی که با دستامون تابت میدادیم دویدیم و شما حسابی بهت خوش گذشتمحبت

هزار تا عکس گرفتم فقط این یکی رو میشد بذارم وبلاگت راضی

برات یه گل کندم و تو کلی ذوق کرده بودی نگاهش می کردی و میگفتی گله محبت

اینجا هم داری با اخم به بابایی نگاه می کنیراضی

این گلم تقدیم به دوستای گلمون بوس

اومدیم خونه و بعد از خوردن سوپ شما مثل فرشته ها خوابیدی و فردا که بیدار شدی اثری از تب نبودخسته

اما چون هنوز بهانه می گرفتی رفتیم خونه مامانی تا با امیرحسین بازی کنی تا رسیدیم اونجا ومامانی ازت پرسید مامان کجات اوخ شده سریع جای واکسنت را نشون دادی و بعدم سعی کردی پات و بوس کنی تا خوب بشهخندهامیرحسین هم چون بهش گفتیم آمپول زده و گناه داره بیشتر مراقبت بود و باهات بازی می کرد اما شما هی میرفتی میزدیش و همه چی را ازش می گرفتی تا اینکه اونم قاطی کرد و شروع کردین به کتک کاری و من وشما رفتیم تو اتاق و نونو خوردی و خوابیدی بوسبعدم امیرحسین خوابید و وقتی بیدار شدی یکم بازی کردین و باباحمید اومد دنبالمون و برگشتیم خونهزیبا

نانازی مامان تازه از خواب بیدار شده پف چشماش نخوابیدهمحبت

بهت گفتم صاف وایستا یه عکس بگیرم شما هم پاهات و چسبوندی بهم قه قهه

تو هفته گذشته یه بار دیگه هم رفتیم پارک و شما کلی دویدی و راه رفتی و شیطونی کردی بعدشم رفتیم کنار دریاچه و اردک ها را نگاه کردی و هی جیغ کشیدی و جوجو می گفتی و کلی خسته شدیم و شما تو راه خوابت برد و ماهم خونه که رسیدیم یکم استراحت کردیمخسته

سه شنبه رفتیم خونه مامانی و صبح با دایی و فاطی رفتیم تا برات کفش بگیرم متاسفانه کالسکه ات را نبرده بودم و خیلی خسته ام کردی یکم راه رفتی و باهم کفش ها را نگاه کردیم یه جفت کفش مشکی ناناز دیدم که برات خریدم یه جفت تابستونی رنگی هم خوشم اومد که اندازه شما رنگ مورد پسندمون را نداشت و به همون یه جفت اکتفا کردیم و برگشتیم تو راه مامانی برای شما و دایی اسباب بازی که مثل عصا هست و یه چرخ بهش وصله گرفت که شما هی میرفتین تو خیابون و اذیت می کردین مامانی که خسته شد و دایی را دعوا کرد و به زور بغلش کرد و منم همچنان با شما مدارا کردم تا اینکه خسته شدی و اومدی بغلم بعدشم رفتیم فروشگاه و یکم خرید کردیم و سه نفر با کلی خرید و دوتا بچه برگشتیم خونه خسته

اینجا هم خونه فاطی هستش که کنارخونه مامانی زندگی می کنه و باهم رفتیم تا جوجو ببینی و وقتی جیغ می کشیدی جوجو هم جیغ میزد و ذوق کرده بودی عشقم بوسموهاتم می بری بالا و منظورت اینه که موهای جوجو این شکلیه قه قهه

یه شب هم خونه مامان ملک دعوت داشتیم که عمه ها هم بودن و شما حسابی بامهشید بازی کردی و با عمه هات خوش گذروندی و با دلبریهات حسابی جلب توجه کردی وقت شام هم اصلا مامان را اذیت نکردی و مثل خاااااااانوما غذات را خوردی و با محمد سام صحبت می کردیمحبت

کتک کاری با دایی باعث شده خیلی خشن و قلدر بشی و تا کسی چیزی را ازت می گیره توهم سریع ازش پس بگیری تا وقتی این قلدری به کتک زدن بچه های مردم ختم نشه مشکلی ندارم که خداراشکر فقط دایی را میزنی و با بقیه کاری نداری خندونک اون شب هم با سبد سبزی ها بازی می کردی که محمد سام ازت گرفت اومدی پیش من و گفتی ازش بگیرم که گفتم نه خودت بگیر و بعد عمه الهه رفت ازش بگیره که نداد و وقتی دیدی چاره ای نیست رفتی و سبد و ازش گرفتی هرچی هم گفت بده بهش ندادی البته محمد سام خیلی مهربونه و اصلا بچه های کوچیک را اذیت نمی کنه حتی اسباب بازیهاشم ازشون نمی گیره به خاطر همینم شما موفق شدی راضی

محمد را هم دوست داشتی و باهاش بازی می کردی اونم انگار از بازی کردن با شما بدش نمیاد و همه اش باهات حرف میزد درحالی که اکثرا دیدم با اینکه پوریا از شما بزرگتره اما باهاش ارتباط برقرار نمی کنه چشمک

قبل رفتن خونه مامان ملک فدای ژست قشنگتبغل

اولین بار بود این لباس را می پوشیدی راضی

قبل رفتن بهت سرلاک دادم که خوش اخلاق باشی و هوس نونو نکنیخندونک

همه اش وایمیستی و می ترسم که بیفتی

فدای نگاه کردنت بشم من بغل

وقتی میری حمام رنگ موهات خیلی خیلی خوشگل میشنراضی

خانومی خیلی خیلی باهوشی و همه چی را می فهمی تشویق اگه آشغال تو خونه ببینی سریع می بری و میندازی تو سطل و اگه قاشق کثیف جایی ببینی میندازی تو ظرف شویی و هروقت میگم نونو را دربیار بذار برم برات شیردرست کنم اگه گرسنه ات باشه سریع نونو را درمیاری و شیشه ات را میدی بهم و میگی شی شی و وقتایی که شیشه ات را پیدا نمی کنم و میگم شیشه ات کوش تو هم دنبالش می گردی و اگه پیدا کنی میدیش بهم و اگه پیدا نکنی میگی نیسش بوس

ازخواب که بیدار میشی به من و بابایی سلام می کنی و میگی شلام و انقدر این سلام را قشنگ تلفظ می کنی که دلم میخواد درسته قورتت بدمبغل

کسی که از در میاد بهش سلام می کنی و دستش را میگیری میاری روی مبل بشینه محبت

به کتاب خیلی علاقه داری و همه اش میخوای برات کتاب بخونیم و بعدش عروسکت را برمیداری و میشونیش تو بغلت و هرچی ما برات تعریف کردیم به زبون خودت برای نی نیت تعریف می کنیتشویق

از بچگیت از جاهای تنگ و باریک خیلی خوشت میومد و میرفتی پشت مبلها مینشستی بدون اینکه کاری انجام بدی صداییی هم ازت درنمی یومد چند روزیه که یه جای دنج برای بازی کردن پیدا کردی پشت یه مبل دیگه که تازه کشفش کردی و قابلمه هات را می بری اونجا و گاهی هم ازم میخوای بیام پیشت و باهمدیگه خاله بازی می کنیم به به می پزیم به شما و نی نی میدیم شما به من به به میدی تلفن میزنیم و کلی کارای دیگه محبت

اینم شما و نی نی و خونه جدیدت

فدای نگاه کردنت بشه مامانبوس

اینجا هم پیش نی نی خوابیدی

گاهی هم این جور جاها گیر می کنی و جیغ میکشی و کمک میخوایتعجب

بابا حمید و خیلی خیلی دوست داری و تا از سرکار میاد میری بغلش و بیچاره هنوز استراحت نکرده باید اوامر شما را انجام بده اگه به حرفت گوش نده هم دستات را میذاری روی صورتت و فین و فون می کنی یعنی که ناراحت شدی و مثلا داری گریه می کنی و بابایی هم که اصلا طاقت دیدن ناراحتی دخملش و نداره سریع میاد بغلت می کنه و میگه نه نه ناراحت نشو نانازی و شما تکرار می کنی ناناسی و بعدش بابا باز باید با همه خستگیش هی بیاد این طرف و اون طرف تا هرچی شما میخوای بهت بده اگه منم بخوام بغلت کنم تا یکم بابا استراحت کنه میگی نه نه بودو بودو یعنی برو و پیش من نمیایگریه

یه روز که بابایی میخواست استراحت کنه و شما بیچاره اش کردی و از خوابیدن منصرف شدقه قهه

دیشب رفتیم بیرون و بارون گرفت بعد تو گفتی آب و من بهت گفتم هروقت از آسمون آب بیاد میگن بارون میاد و شما تکرار کردی آدونقه قهه

تو این ماه به شدت عصبی شدی و تا باهات مخالفت می کنم اولین کسی که نزدیکت باشه را میزنی حتی بعضی وقتا که دعوات می کنم و گریه می کنی امیرحسین ناراحت میشه و میاد بوست کنه و تو هی میزنی تو صورتش ازاین کارت خیلی ناراحت میشم دخترمگریه

اکثر کلماتی را که بهت میگم و تکرار می کنی و متاسفانه الان حضور ذهن ندارم تا بیشتر ازت بنویسمهیس

یه ژست خوشگل از یه دخمل خوشگلبوس

فدات بشم که هرچی بپوشی و هرجور موهات را ببندی بهت میاد محبت

مرسی که به دوربین نگاه می کنی عشقم خجالت

خانومی لم داده و نانای تماشا می کنه و به به میخوره تعجب

خوش می گذره نانازی عینک

هنوزم غذا خوردنت فیلمیه برای خودش و کلی باید ادا و اصول دربیاریم تا شما غذا بخوری اما خداراشکر با همه این قرها غذات را میخوری و خداراشکر وزن گیریت عالی بوده راضیماشالامحبت

اینم اولین پاپوشی که دیشب برات خریدم و شما خیلی دوستش داری مبارکت باشه محبت

خواب یک فرشته بغل

یه مدل دیگه راضی

اینم یه مدل خوابیدن دخملی گلم که خیلی بامزه استخنده

ناز گل مامان با ورودت به 18 ماهگی برات ببلاک 3 و پوشک شماره 5 کانفی گرفتیمراضی

وزن شما در 18 ماهگی 11 کیلو و 920 گرم بودش راضیماشالا یادتون نره محبت

و قد شما در 18 ماهگی 87 سانتی متر بودمحبت

همه چیز خوب بود خداراشکر اگه این مریضی و بی اشتهایی این چند روزه ات وزنت را کم نکنه خطا

 

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
18 خرداد 93 11:36
خدا رو شکر واکسن 18 ماهگیت زیاد آزار دهنده نبود برات درسایی. خاله فعلأ راحتی از واکسن تا 6 سالگی. ماشالله قد و وزنتم خوبه. آففرین به مامانی که تمام نکات ریز در مورد شما رو مینویسه. مامانت خیلی ماهه درسا. منم سعی میکنم چیزایی ازش یاد بگیرم برای نی نیه آینده ام. زیبا یارم،تقدیم به تو
مامان محمدحسام
19 خرداد 93 14:18
عزیزم چه پاپوش های خوجلی خیلی ب پاهات میاد واکسن 18 ماهگیتم مبارکت باشهآفلین ب دخمل شجاع و نترس