درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

جشن تولد 18ماهگی

1393/3/6 21:18
نویسنده : مامان آرزو
2,895 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق منمحبت

صبح روز تولد 18 ماهگیت باهمدیگه رفتیم بیرون ،اولش میخواستم برات یه اسباب بازی بگیرم اما بعدش تصمیم گرفتم کیک بگیرم تا این روز قشنگ را جشن بگیریمجشن

باهمدیگه رفتیم شیرینی فروشی نزدیک خونه و کیک گرفتیم ،بماند که با کالسکه و شما با چه بدبختی کیک را سالم به خونه رسوندیمخسته

بعدش شمع ها را گذاشتم روی کیک و برات روشنشون کردم و شما خیلی ذوق کرده بودی عزیز دلم

اینجا هم تنهایی شمعت را فوت کردی عشقمجشن

اینجا هم رفتی روی مبل نشستی و من میز را کشیدم جلوت تا عکس بگیرمراضی

درحال فوت کردن شمع محبت

جیگر طلای مامان درحال تماشای تلویزیونقه قهه

تولدت مبارک

لباسهات را دراوردم که فعلا کیک را برداریم تا بابایی بیاد اما شما گفتی شمعها رو روشن کنم

اینجا هم به من نگاه می کنی عشقممحبت

اینجا هم بابایی اومده بود خونه البته ماشینش را بدجا پارک کرده بود برده بودن پارکینگ اصلا حوصله نداشت

اینجا از بابای میخوای که بیاد و شمع هات را فوت کنه

تولد 18 ماهگیت مبارک عشق مامانبوس

هرچی میگم درسا به مامان نگاه کن بذار ازت عکس بگیرم شیطونی می کنی

روی مبل می پری بالا و پایین و خوشحالی می کنیزیبا

اون جا جاست که شما نشستی آخه؟متفکر

دخملی گرسنه اش شده،عشقم هروقت میخوام بهت شیشه بدم فرار می کنی و با کلی وعده و وعید و میریم دد و بیا این و بگم راضی میشی شیر بخوری و این بارم با اینکه بیا خودت بخور راضی شدی و داری خودت شیرت را میخوری آفرین دخمل گلمتشویقبغل

این عکسم برای روز تولدته که رفتی روی قوطی شیرخشکت وایستی که افتادی و بینیت خورد به قوطی شیرخشک و تا دو روز قرمز بودش کلی هم گریه کردی عزیز دلمدلشکسته

و اما عکسهای شما با قوطی شیرخشک هایی که از 6ماهگی تا 18 ماهگی مصرف کردی

درحال چیدن قوطی ها روی همدیگه

دختر نازم از 6ماهگیت تصمیم گرفتم قوطی های شیرخشکت را نگه دارم و یه روز جشن خداحافظی باهاشون بگیریم و بندازیمشون دور،میخواستم تا روزی که شیرخشک میخوری اینکار را انجام بدم اما تعدادشون خیلی زیاد بود و انباری را حسابی شلوغ کرده بودن این شد که 18 ماهگیت و شروع شیرببلاک 3 بهانه ای شد برای خداحافظی با قوطی شیرهای شماره 2 راضی

جمعه صبح قوطی هارا آوردم و تو با دیدنشون کلی ذوق کرده بودی عزیز دلم و با سختی تونستم بچینمشون روی همدیگه آخه همش می انداختیشون و بعدشم با کلی مکافات ازت عکس گرفتمخسته

می ترسیدم یه قوطی بیفته روی سرت شما هم که سر به هواخطا

ممنون عزیزم که همه را ریختیگریه

اینا قوطی های شیر ببلاک 2 هستن که تو این مدت خوردیشونبغل

نمیذاشتی قوطی هارو روی هم بذارم هی پرت می کردیکچل

خیلی شیطوووووووووووووووونیسبز

با کمک بابایی بالاخره تونستم قوطی هارو بچینم روشون آپتامیل هستش،یادمه اون موقع خیلی اذیت می کردی و چند بار شیرت را عوض کردیم تا بالاخره از ببلاک خوشت اومد و بهتر خوردیشمحبت

فدای خنده هااااااااات بوس

اینجا بابا با دوربین و من با گوشیم ازت عکس می گرفتم از بس شیطونی می کردی همه عکسای من تار شد و خداراشکر عکسهای بابایی بد نبود نمیدونم بابایی دلش به حال من سوخت که اینهمه مدت قوطی هارا جمع کردم دوتا عکس درست و حسابی بندازم یا چیز دیگه اما خداراشکر باهام همکاری کرد دستش درد نکنهبوس

حتی عکسایی که بابا انداخته هم یکم تار شده اخه تو همش می دویدی و فرار می کردی

اینجا هم میخواستی بخوابیقه قهه

می بینی چیکارا می کنی توووووووخندونک

درحال فرار یه عکس ازت گرفتم خسته

بازم میخوای خرابشون کنی؟خطا

5تا شیر نان 2 هم اضافه شد مال همون وقتاست که هی شیرت و عوض می کردیم

گفتم شاید صندلیت باشه یکم بشینی و یه جا بند بشیقه قهه

شیطونک خودمیمحبت

فدات بشم که انقدر ذوق کرده بودیبغل

خوش می گذره؟محبت

درحال ریختن قوطی هابوس

اینم ببلاک 1 هایی هست که بعداز تصمیمم جمع کرده بودممحبت

اونجا جای نشستنه دخملی؟بغل

چه عجب به دوربین هم نگاه کردیزیبا

سرلاک هایی که از 6ماهگی تا الان خوردی با طمع های مختلف که همشون و ریختی

یه بار دیگه مرتبش کردمعینک

اومدی اینا را بریزی و بری راضی

اینم یکسری دیگه از سرلاک هایی که تو این مدت از 6ماهگی تا 18 ماهگی خوردی نوش جونتبوس

این عکسها را هم با گوشیم گرفتم راضی

این گردنبندی که گردنته زنجیرش را مامان ملک از مشهد برات آورد و چشم و نظرش را عمه عصمت از مشهد برات سوغات آورده دست هردوتاشون درد نکنهمحبت

دیشب با دایی محمد و مامانی رفتیم افسریه و برات چند دست لباس به مناسبت ماهگردت گرفتم عزیزم سه دست لباس تو خونه ای و سه تا بیرونیمحبت اینم یکی از لباسهات هستش

این و خیلی دوست دارم مبارکت باشه عشقممحبت

عکس روی این را که می بینی هی میگی هاپو راضی

اینم پیرهنت هست که همین امروز پوشیدیش و کلی بهت میومد عزیزدلمبوس

دو دست لباس دیگه هم گذاشتم بعدا که بردمت آتلیه عکساش را بذارم..

از اول که دنیا اومدی همش میخواستم ببرمت آتلیه از اونجا که باباحمید اصلا باهام همکاری نکرد مجبور شدم برای تولدت ببرمت یه آتلیه تازه کار که از کارش اصلا راضی نبودم و آخرم فایل عکسها را ازش خریدم و قرار شد خودم روشون کار کنم که دست و دلم به کار نرفته و هنوزم چاپشون نکردم غمگین

دیشب هم دو تا لباس خوشگل برات خریدم که گذاشتم کنار تا ببرمت آتلیه و ایشالا تو این ماه میریم اگه بابا حمید همکاری کنه و بهانه نیاره که امیدوارم اینبار باهامون راه بیاد خطا

دیروز من و شما باهمدیگه رفتیم بیرون و دوساعتی تو خیابون بودیم و کلی هم خرید کردیمراضی

و دوتا قلک باب اسفنجی خریدیم یکی برای شما و یکی هم برای دایی جونبغل

فدات بشم که انقدر دوستش داری محبت

لباست را هم برای اولین بار پوشیدی البته گل جلوی لباست را کندم اینجوری ناز تر شده

بهت گفتم بخند و شما اینطوری خندیدی بوس

فدات بشم که هرچی می پوشی بهت میاد مبارکت باشه عشق مامانبغلمحبتبوس

عزیزم امروزهم خونه مامانی بودیم و شما و دایی کلی دعوا کردین همه اش هم شروع کننده اش شما بودی و هی دایی را میزدی و اونم عصبانی میشد و هلت میداد واقعا خسته مون کرده بودینکچل

نانازی فردا صبح می برمت واکسن بزنی امیدوارم که دردش کم باشه و زیاد اذیت نشی عشق مامانمحبت

بابایی هم نتونست مرخصی بگیره و فردا مادوتا تنهاییم خدا کمکم کنه تا تو زیاد قر نزنی و بتونم مراقبت باشم عشقم خیلی استرس دارم می ترسم نتونم ببرمت

 

پسندها (2)

نظرات (13)

مامانی پانیذ
8 خرداد 93 19:47
18 ماهگیت مبارگ گلم... همیشه شاد باشید میبوسمتون به ما هم سر بزن
مرمر
10 خرداد 93 13:41
یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتوانسته بیش از یک باشد. امابعضی اوقات می تواند خیلی باشد: یک دنیا ، یک سرنوشت ، یک خاطره ، یک عشق پاک، و یا " یک دوست خوب مثل تو " به ما هم سر بزنین با تبادل لینک موافقی دوستم؟
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
11 خرداد 93 13:04
سلام درسایی. تولد 18 ماهگیت مبارک عزیزم. ماشالله به سلیقه ی مامان با ذوقت. قوطیای شیر خشک خیلی جالب بود. زیبا یارم،تقدیم به تو
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
11 خرداد 93 13:06
تولد 18 ماهگیت مبارک عزیزم. ماشالله به ذوق مامانیه مهربونت برا قوطیای شیر خشکت. زیبا یارم،تقدیم به تو
fati_k21
12 خرداد 93 15:37
ای جانممممممممم عشق من چقد ناناس شده 18 ماهگیت مبارک ناناسم. عکست با قوطی شیرخشکات خیلی خوب شده عزیزم.
مامان بانو
13 خرداد 93 15:22
مامانی سلام 18 ماهگی گل دختری مبارک ماشالا چه خانمی شده عزیزم شما کجا زندگی میکنی خونه ی من افسریه اس... بعضی وقتا فکر میکنم شما رو دیدم انگار بچه محلیم راستی... با احترام دعوتید به جشن تولد ژوان بانو منتظر حضور گرمتون هستم
مرمر
13 خرداد 93 18:08
سلام.... خانمی میشه راهنماییم کنی چجوری عکسای دوربینم رو اپلود کنم اخه هرکار میکنم نمیشه...
معصومه بارویی
15 خرداد 93 11:52
باسلام شما که گفتید میایید نوی وبلاگم پس چرا هنوز نیامدید .درضمن تولد درسا کوچولو رو هم تبریک میگویم .البته من 13 ساله هستم درسا را هم خیلی دوست دارم وحتی دایی کوچولوش.خوشحال میشوم بیایید به وبلاگم و نظر خودتان را بنویسید .
مامان آرزو
پاسخ
ُسلام عزیزم آدرس وبلاگت را بذار بهت سر میزنم
آفتاب
16 خرداد 93 18:55
سلاممممممممم گل نازه خاله من اومدم.چقد بزرگ شدی عزیزم.آرزو جونم دلم برات خیلی تنگ شده بود
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم اگه دوست داشتی شماره موبایلت را بذار باهات تماس می گیرم
مرمر
17 خرداد 93 13:23
سلام لینک شدید بانو
معصومه بارویی
24 خرداد 93 16:07
آدرس وبم را هر موقعی که می آیم داخل وبلاگتان میگزارم.
مامان آرزو
پاسخ
نه عزیزم کامل نیست روش کلیک می کنم باز نمیشه برام
معصومه بارویی
24 خرداد 93 16:14
راستی اگر توانستید وبلاگ من هم لینک کنید من هم وبلاگ درسا جون و دوستش روژینا جون و حتی دایی کوچولو ی درسا را لینک کردم . راستی نمیشود اگر توانستید برای وب برادرتان هم مطلب جدید بنویسید وعکس امیر حسین هم بگزارید چون وب برادرتان هم زیبا هستش.
مامان آرزو
پاسخ
عزیزم لطف می کنی آدرس وبلاگت را برام بذاری نمیتونم پیدات کنم
معصومه بارویی
25 خرداد 93 19:04
کاملشو گذاشتم ببخشید میتونید شماره ی مبایلتان را به من بدهید آخه خیلی دوست دارم بادرسا جون تلفنی صحبت کنم؟
مامان آرزو
پاسخ
ممنون که انقدر بهمون لطف داری عزیزم با افتخار لینکت کردم