درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

20 ماهگی ناناسی

1393/5/10 14:04
نویسنده : مامان آرزو
1,848 بازدید
اشتراک گذاری

ناناسی سلاااااام385119_rainbowed.gif

همین الان لالا کردی و من سریع اومدم تا به مناسبت 20اُمین ماهگردت آپ کنم

عشق مامان  20 ماهگیت مبارک 

20 عددی هستش که من خیلی دوستش دارم و به نظرم یه جورایی خاصه 

عزیز دلم ایشالا همیشه تو زندگیت نمره های 20 بگیری،کارت 20باشه،اخلاقت20باشه،هیکلت20باشه،قیافت 20باشه،تیپت 20 باشه و خلاصه همیشه موفق باشی عشقم

وقتی کوچیک بودم نمره مورد علاقه ام 20 بودش و همیشه سعی می کردم 20 بگیرم و اکثرا هم شاگرد ممتاز میشدم

ازاون موقع حس خوبی به 20 دارم و الان که دختر کوچولوی من 20ماهه شده حس بهتری دارم

به مناسبت این ماهگرد قشنگ برات کلی اسباب بازی هدیه گرفتم 

از وقتی تاب تاب امیرحسین و بهش دادیم شما همه اش هوس تاب می کردی منم یه تاب خوشگل کیتی به مناسبت 20اُمین ماهگردت برات خریدم که خیلی خیلی دوستش داریمحبت

اول خونه مامانی کلی باهاش بازی کردی و هی با دایی می شستین توی تاب و خلاصه کلی سرگرم شده بودی بعدشم آوردیم خونه و بابایی زحمت کشید برات بستش و الان هرروز یه کوچولو سوار میشی و تا تند هولت میدم می ترسی و میخوای بیای بیرونتعجب

 

اینجا هنوز چشم و چال کیتی را نچسبوندم

این لباس را هم من برای دایی جون خریدم که شما خیلی دوستش داشتی و همه اش می خواستی بپوشیش و کلی با دایی سر لباس دعوات شد

اینجا هم داری تا دایی حواسش نیست میری تو تابش

سیبل های کیتی کوش؟

یه روزم که با دایی محمد و مامانی رفته بودیم افسریه برات یه چراغ خواب شلمن گرفتم که شبا قبل از خواب روشنش می کنیم و کلی ستاره رنگی روی سقف میاد و تو میخوابی تماشاشون می کنی و نونوهم میخوری و زودتر خوابت می بره،البته شبای اول همه اش آهنگش را میزدی و هی رنگاش و عوض می کردی و بی خیال خواب شده بودی83172_(11).gif

خوب بخوابی عشقم

اینجا صبح روز اوله که تا از خواب بیدار شدی سریع میخواستی با شلمن بازی کنی

می گیریش سمت لباست تا ستاره ها بیفتن روی لباست 

چهارشنبه هم که با خاله هانیه رفتیم افسریه تا برای نی نی اسباب بازی بخره برات ماهی و قلاب ماهیگیری خریدم و وقتی رفتیم مغازه که برای تولد محمدسام ماشین بخریم شما اونجا یه قلاب ماهی گیری و شخصیت های باب اسفنجی که روی سرشون آهنربا داشت دیدی و هی میگفتی دَدو دَدوئه (به باب اسفنجی میگی دَدو شاید چون امیرحسین میگه دَدو شما هم اینطوری یاد گرفتی) و هرکاری کردم از مغازه بیرون نیومدی و این اولین باری بود که مجبورم کردی برات یه اسباب بازی رابخرم و حتی وقتی آقای فروشنده یکی دیگه آورد قبول نکردی و فقط همون که اونجا آویزون بود میخواستی و خلاصه همون را برداشتیم و اومدیم بیرون محبت

امروزم رفتیم بیرون و برات یه تخته وایت برد که شکل قطار هستش خریدم که خودکار مخصوص داره و روش می نویسی و به راحتی پاک می کنی که شما هم خیلی زود یادگرفتی چطور نوشته هات را پاک کنی و منم خیالم از بابت خط خطی روی دیوار و مبل راحت شدخستهیه دونه ست حیوونای باغ وحشم برات گرفتم تا باهمدیگه اسم حیوونا را کار کنیم بوس

اینم یکسری از هدیه هات عشقم

اینجا داری نقاشی می کشی عشقم

اینم حیوونای باغ وحشت که بهشون میگی پیشی یا

یه روز گرم تابستونی هم باهمدیگه رفتیم بیرون و برات تفنگ حباب ساز خریدم که خیلی خیلی دوستش داری ولی خودت به تنهایی نمی تونی باهاش حباب درست کنی اما یاد گرفتی که فشارش بدی و چراغ توش رو روشن می کنی عشقم

اینم عشق من با هدیه کوشولوش

یه نگاهی هم به مامانش انداخت

رفتی دنبال شیطونی و بعدش با همدیگه رفتیم خروسهایی که اون نزدیکی بودن را دیدیم و شما همش میخواستی بری پیششون و بعدشم برگشتیم خونه چون خیلی گرم بودش

همه هدیه هایی که به مناسبت 20اُمین ماهگرد تولدت گرفتی مبارکت باشه عزیزم538419_flirtysmile3.gif

دیشب رفتیم خونه خاله ندا و پسر گلش را دیدیم،اسمش پرهام بودش و شما خیلی ازش خوشت اومده بود هی میومدی پیشش و میخواستی بغلش کنی حتی وقتی مامان بغلش کرد حسودی نکردی و ناسیش میکردی عشقمkiss.gif

نمیدونم چرا یادم رفت از اولین نوزادی که دیدی عکس بگیرم و بذارم وبلاگت 

از بس شما و دایی شیطونی کردین و من این طرف و اون طرف بودم و گوشیمم همه اش دست عسل بود دیگه حواسم پرت شد و وقتی برگشتم خونه تازه متوجه شدم که اااااای وااااااای یادم رفت

عیب نداره ایشالا یه بار دیگه میریم خونشون و با پرهام کوشولو عسک یادگاری می اندازیم538419_flirtysmile3.gif

پنجشنبه تولد محمد سام بودش و برای افطاری خونه عمه الهه دعوت داشتیم

سه شنبه شب تو خیلی خیلی بد خوابیدی شب که به زور خوابوندمت و تا اومدم بخوابم ساعت سه بیدار شدی و گریه کردی ازت پرسیدم شیرمیخوای و گفتی آله فدات بشه مامان که گرسنه ات شده بود عشقم ،آفرین به دخترم که یاد گرفته گرسنه بشه به مامانش میگه538419_flirtysmile3.gifمنم سریع پاشدم برات شیردرست کردم و شما تا بیام گریه کردی شیربهت دادم و شما را بغل کردم ،یکم راه بردمت و بعد لالا کردی و نیم ساعت بعد باز شروع کردی گریه کردن و کولر و روشن کردم خوابیدی ،گرمت شده بود و بعدشم خوابیدم ساعت هشت شما بیدار شدی و بابایی برات شیردرست کرد خوردی و منم پوشکت و عوض کردم و اومدیم بخوابیم اما شما بازیت گرفته بود و نمیذاشتی بابایی بخوابه اونم عصبانی شد و پاشد لباساش و پوشید و میخواست بره سرکار،بیچاره از خستگی صبح را مرخصی گرفته بود بخوابه که شما نذاشتی و هرچی رفتی طرف بابایی اصلا محلت نداد واقعا عصبانی شده بود خلاصه یکم با بابایی صحبت کردم و آرومش کردم و بعدش بغلت کرد و یکم بوس بوسیت کرد و رفت سرکار

عاااااااااشق بابایی هستی ،همیشه حمید صداش می کنی و اگه بیرون یه پراید سفید ببینی سریع میگی حمید ِ حمید ِ و براش دست تکون میدی خندونک

صبح که بیدار میشی اول به جایی که خوابیده نگاه می کنی و بعد میگی اِ حمید توش؟ نیسش ؟

گاهی وقتا هم برای اینکه نیست گریه می کنی،بعضی وقتا که شبا اذیت می کنی بابا صبح دیرتر میره سرکار و وقتی بیدار میشی و می بنیش میری بیدارش می کنی اونم یکم باهات بازی می کنه و بعد من حواست و پرت می کنم و اون میره سرکار ،بعضی وقتا هم گیرمیدی که ببره برات به به بخره و برمیگردی خونه

دیشبم خونه خاله ندا که بودیم رفتیم تو اشپزخونه و درو بستیم که امیرحسین نیاد اذیتت کنه و شما شیرت را بخوری بلکه کمتر بهانه بگیری تا چشمت به در بسته افتاد و دیدی حمید نیست با بغض گفتی حمید نیسش ،حمید خونس فکر کردی حمید رفته خونه بهت گفتم نه عزیزم بیرونه و درو برات باز کردم و رفتی پیشش16069_give_heart.gif

یکی از خصوصیات خوبت اینه که کسی میاد خونمون دنبالش نمیری و آویزونش نمیشی و خیلی راحت راضی میشی ،باهاش بای بای می کنی و بوس میندازی بعدم از آیفون نگاش می کنیم و میره خونشون636019_1237379fdqxrvb3f.gif

یکی دیگه از خصوصیات خوبت اینه که وقتی میریم خونه کسی و میخوایم برگردیم خونمون اصلا گریه نمی کنی و تازه اگه کسی زودتر از مابره خونشون شما هم میگی بی ییم خونه س یعنی بریم خونه636019_1237379fdqxrvb3f.gif

خداراشکر ،امیدوارم همچنان این صفات خوب را نگه داری و خیال مامان راحت باشه

چند روز پیش مامان ملک اومد دم در باهام کار داشت شما تا دیدیش رفتی تا دمپایی هات را بپوشی و ببرتت تو حیاط که باباعزیز از بالا صدات کرد و رفتی بالا و منم برگشتم تو خونه و باخیال راحت به کارهام رسیدمخندونکدوساعتی بالا بودی و من کلی اتاقت را مرتب کردم و وسایلی که لازم نداشتی را زیر تختت قایم کردم و اتاقت خلوت شد هرچند تا شب که بابایی اومد دیگه اثری از تمیزی توی خونه نبوددلشکسته

پنجشنبه عصر بعد از اینکه از خواب بیدار شدی مشغول حاضر کردنت شدم ،چند تا از گلسر ها و گردنبندهات را بهت دادم تا سرت گرم باشه و منم موهات را درست کردم و برای اولین بار موهای خوشگلت را اتو کردم که خیلی بهت میومد و یکم از موهات را دم اسبی بستم و بقیه را هم که صاف شده بودن پشتت باز گذاشتم و بعدم لباس لختی خوشگلت و پوشیدی 

اینم موهات که اتوشون کردم عشقم

ناناسی داره کفشاش را می پوشه

عشق مامان آماده رفتن به خونه عمه جونش

 بابایی ساعت هشت و نیم اومد خونه و تازه میخواست ریش هاش را بزنه و کاغذ کادو هم نگرفته بود و سریع رفت خرید و تا اصلاح کرد من تند تند ماشین و کادو کردم که شما ناراحت شدی و میگفتی مال منه و بعدش رفتیم خونه عمه و شما چندتا قاشق سوپ خوردی و هی میرفتی تو اتاق محمد و اسباب بازیهاش و میاوردی پیش من و برمی گشتی توی اتاق و کلی عمه عصمت و مریم را اذیت کردی هی باید خم میشدن تا شما از پشتشون بری آخر سرهم خسته شدی و از وسط سفره تردد کردی  و  میرفتی پیش مهشید بغل

به عمه اشرف و مهشید و مریم میگی مهشید قه قهه

محمد سام هرچی میخواستی بهت میداد و شما کیف کرده بودی،دوچرخه اش را برداشتیم و بازی کردیم ،بعدشم ماشین هاش و توپاش و برمیداشتی و بازی می کردی و بعدم برات شخصیتهای انگری بردز رو آورد که خیلی دوسشون داشتی و باهاشون بازی می کردیمحبت

هفته پیش که رفتیم خونه عمه عصمت و پوریا را دیدی هرچی دستت بود ازت می گرفت و تو همین طور نگاهش می کردی و من نگران بودم نکنه ازش بترسی حتی یه بار با لگد میخواست بزنتت و تو همین طور نگاهش می کردی درحالی که کافیه امیرحسین بیاد طرفت هنوز نزدتت سریع می زنیش تعجبو از اونجایی که کوچیکتر بودی چند بار زده بودت و مامانش همین طور بر و بر من و نگاه می کرد و یه عذرخواهی هم نمی کرد اگه کار به اونجا میرسید که الانم بخواد بزنتت شاید مجبور میشدم خودم وارد عمل بشم و ممکن بود دعوا بشهخندونکخداراشکر خونه عمه الهه نشون دادی که از پس خودت برمیای و اون روز مراعات حالش و کردی و تا پوریا اومد انگری برزدها را ازت گرفت سریع رفتی تو اتاق و ازش گرفتی یا وقتی میخواست همه کارتای انگری بردزی محمدسام را برداره برای خودش تو با شجاعت تمام رفتی و چندتاش را برداشتی و وقتی پوریا میخواست ازت بگیره اونا رو که ندادی چند تا دیگه هم برداشتیقه قههاونم هی مامان مامان کرد و بعدشم یکم گریه کرد اما فهمید اینجا جای قلدر بازی نیست و نباید گول هیکلش و یک سال تفاوت سنیش و بخوره دختر من قویه واصلا هم زیر بار زور نمیره و هرچی رو که بخواد به دست میاره 83172_(11).gif

کیک تولد محمدسام زمین فوتبال بود مثل کیک تولدپنج سالگی باباحمیدمحبتو محمدسام لباس رونالدو بازیکن تیم رئال را پوشیده بود و بهش گفتن پاش را بذاره روی توپش تا ازش عکس بگیرن و وقتی من از شما خواستم وایستی ازت عکس بگیرم رفتی توپ را آوردی و پات و گذاشتی روش تا ازت عکس بگیرم و همه با دیدن اینکارت کلی خندیدن و قربون و صدقه ات رفتن538419_flirtysmile3.gif

فدای ژست قشنگت بشم عزیز دلم

دیگه تا می گفتن درسا وایستا ازت عکس بگیریم میرفتی توپ رامیاوردی و پات و میذاشتی روش

مشغول نگاه کردن محمد هستی

حیف عکست تار شدازت خواستم دستت را بذاری زیر چونت و شما هم ژست خوشگل گرفتی برام

شمع ها که روشن شد هی میومدی جلو و فوت می کردیمحبت

بعدشم فشفشه ها رو روشن کردن و یکم ترسیدی و اومدی پیشم و وقتی کادوها باز شد هی می گفتی ماشین منه مال منه و میخواستی هدیه مون را از محمد بگیری خندونکخداراشکر محمدسام ازهدیه ما بیشتر خوشش اومد و کلی باهاش بازی کرد ما یه ماشین دیوونه کنترلی ،شارژی خریدیم که همون موقع پوریا خرابش کرد و بابای مهندست باز کرد تعمیرش کرد و امروز ازمامانی شنیدم روز بعد تولدش که بیدار شده کلی باهاش بازی کرده و دوستش داره 385119_rainbowed.gif

درسا خانوم خوشگل و پسرعموش پوریا 

اومدی تا شمع ها را فوت کنی عشقم

داره فوت می کنه ناناسی

فدای شیطونیهات

داری محمد را نگاه می کنی عشقم

اینجا هم تو بغل مهشید نشستی ،مهشید و خیلی دوست داری عزیزم

اینجا هم کلاه گذاشتی سرت عشقم

آفرین به دخملم که مثل خانوووووووم نشسته

 

 

 

بعدم گیردادی لباسهایی که برای محمد کادو آورده بودن را بپوشی 

برای پوریا هم یه ماشین کنترلی خریدیم که گذاشتم کنار تااگه تولد گرفتن بهش بدممحبت

یه شب هم باخاله هانیه رفتیم بوستان ولایت و یکم راه رفتیم برگشتیم نزدیک خونمون بستنی خوردیم و بعدشم چیپس و ماست خوردیم و آب حوض را خالی کرده بودن و بچه ها توش بازی می کردن شما هم اصرار کردی بری توش و بهش میگفتی حیاطخندونک و هی میدوییدی این طرف اون طرف یکم باباپیشت بود که خسته شد و برگشت بعد با عمو مهدی رفتی و آخرسرم بامامان رفتی و وقتی به زور آوردمت تو ماشین کلی گریه کردی و هی میگفتی نی نی حیاط حیاط گریهبعدشم تو ماشین مظلومانه می گفتی مامان حیاط بابایی حیاط خاله حیاط و ادم دلش میخواست برگرده و بذاره تا صب بازی کنی اما یکی از دلایلی که برنگشتم این بود که اون وسط کلی لوله بود و خیلی خطرناک بد دویدن شما و اصلا نمیتونستم بذارم تنها بازی کنی و خودم همش باید دنبالت می دویدمغمگین

خوب این از جاهایی که رفتیم و چیزایی که خریدیم بریم سراغ شیطونی های خانومیبوس

جیگرمامان بهت میگم شیطون و تو باخنده میگی شی پون بغل

میگم دخترم cdهات و جمع کن و میگی شی دی و جمعشون می کنیمحبت

درست بعد از اینکه پست قبلیت رانوشتم آیه به آله تغییر کرد و هرچی ازت می پرسیم و جوابت مثبته میگی آله و منفی هم که میگی نهمحبت

کار بد که می کنی میگم بگو ببخشید و میگی بِبَشید بغل

یه چیزی میفته زمین میگی اِستاد خنده

به کلاه میگی گُلا یه چیزی بین ک و گ میگیمحبت

هرچیزی که مال تو باشه برمیداری و میگی ما منهراضی

اسم چند تا میوه ها را من میگفتم و شما تکرار می کردی: خیار = شیار ،سیب = شیب، آلو = آدو، طالبی = طابی،هلو = هُ لو ، گیلاس = گایاس ، انگور = النگو هات را نشون میدی قه قهه

خیار و سیب را میشناسی و به گیلاس و انگور و آلبالو میگی توپمحبت

یکم آب نبات کوچولو خریدیم تا می بینی میگی می خوام توپ می خوام می خوام می خوام و تا بهت ندم بی خیال نمیشی ،اولاش می ترسیدم بره تو گلوت و با ترس و لرز بهت میدادم اما خداروشکر یاد گرفتی و تا کامل آب نشه قورتش نمیدیراضی

بابایی سیبیل کیتی را چسبوند به صورتش و تا دیدی گفتی اِ پیشیه و مجبورش کردی بچسبونه به صورت پیشی البته دیگه روی صورت کیتی هیچ سیبیلی نیست و همه را شما کندی و نمیدونم کجا انداختیسوال

لبای خوشگلت را غنچه می کنی و میای پیش من و میگی مامان بوش مامان بوش یا به بابا میگی حمید بوش بوش بوش بوش و بوسمون می کنی و بعدش میگی هَ و میری

هنوزم با غذا خوردت مشکل داریم و این روزا به شدت بد شدی و تا شیشه شیر و غذا دستم می بینی کلی گریه می کنی و دیروز که به پیشنهاد بابایی بی خیالت شدم شما از ساعت 12 ظهر تا هشت شب هیچی نخوردی و وقتی میخواستم به به بدم بازم مقاومت می کردی و فرار می کردیگریهدیگه خسته شدم از بس به زور بهت غذا دادم می ترسم عادت کنی همیشه با زور بخوری و از غذاخوردن بیزار بشی خطا

اینم شیر خشک هایی که این ماه خوردی که نسبت به ماه قبل دوتا کمتر شده برای اینکه مجبور بشی غذا بخوری 

از خواب که بیدار بشی حتما وزنت می کنم تا ببینم این ماه چقدر تغییر کردی و امیدوارم که وزنت کم نشده باشه متفکر

چند روز پیش که خونه مامانی بودیم یکساعت گذاشتمت و رفتم آرایشگاه وقتی برگشتم 48تا تماس بی پاسخ داشتم از بس شما گریه کرده بودی از همون اول هی زنگ زدن بهمدلشکستهوقتی هم برگشتم خونه هی میومدی بغلم می کردی و تا نمیدیدیم شروع می کردی گریه کردن فدات بشم چراانقدر به مامان وابسته ای شمابدبو

دوباره سلام دخترمبوس

چهارم مرداد اومدم و مطالب بالا را برات نوشتم و بعدش فرصت نشد که کاملش کنم و بذارم وبلاگت و امروز دههم مرداد اومدم تا شما لالا کردی کاملش کنم خجالت

دختر نازم جمعه بابایی گفت برای عید فطر می برمتون شمال و من کلی خوشحال شدم که شما بالاخره دریا را از نزدیک می بینی و حسابی آب بازی می کنیمحبت

روزهای بعد مشغول جمع کردن وسایلمون بودم و حسابی سرم شلوغ بودمحبت

ماه رمضون اومد و رفت و من امسالم نتونستم اونجور که باید ازاین ماه استفاده کنم و به خدا نزدیک تر بشمدلشکسته

اینم درسای نازم درحال عبادت خدا 

قبول باشه عشقم

حالا نماز بدون حجاب

اینجا هم داره نی نیش را مجبور می کنه نماز بخونه 

چند روز اول ماه رمضون را روزه گرفتم و خیلی اذیت شدم همه اش سرگیجه داشتم و کلا بی حال بودم حتی نمی تونستم باشما بازی کنم شما هم که از بی حالی من سوء استفاده می کردی و چون دراز می کشیدم فکر می کردی باید بهت نونو بدم و انقدر نونو میخوردی که از حال میرفتم بی خیال روزه گرفتن شدم اما سرگیجه ولم نکرد و تا آخر ماه رمضون باهام بود تا اینکه یکشنبه با بابایی رفتیم دکتر و برام آزمایش خون نوشت و رفتم آزمایش دادم تا جوابش حاضر بشه دوشنبه هم نوبت سونو داشتم و بعد ازظهر شما را گذاشتم پیش مامان ملک و رفتم درمانگاه نزدیک خونمون و برگشت هم بابایی اومد دنبالمون و رفتیم تا برات فرغون و وسایل شن بازی بخریم که متاسفانه گیرمون نیومد و بابایی من و رسوند خونه و رفت روغن ماشینش را عوض کنه و بیاد که کارش تا شب طول کشید،روز قبلشم از صبح تا شب تو تعمیرگاه بود تا ماشین را درست کنه که بتونیم بریم مسافرت و شب ساعت یک بود که خوابیدیم و چهار بیدار شدیم و وسایلها را جمع کردیم تا مامانی و دایی جونا اومدن و وسایلهای اوناروهم گذاشتیم تو ماشین و امیرحسین و مامانی پیش تو بودن تا من به کارهام برسم و شماهم لالا کرده بودی تا اینکه یهو بلند شدی و دیدی لامپهاروشنه و دایی امیرحسین هم وایستاده بالای سرت و با ذوق اومدی بوسش کردی و به مامانی گفتی که تو لباس دایی شی دیهقه قهه

پوشکت را عوض کردم و برات شیردرست کردم خوردی و ساعت 5 از خونه راه افتادیم و انقدر اتوبان شلوغ بود که ساعت دو بعد ازظهر تازه رسیدیم کرج کرج رو که رد کردیم یکم بهتر شد و رسیدیم ده کیلومتری منجیل و میخواستیم وایستیم که بابایی گفت همون منجیل وایمیستیم وغذا می خوریم که یکدفعه ترافیک شد و چه ترافیک سنگینی هم بود به قدری سنگین که وقتی من و شما و دایی محمد و امیرحسین و مامانی پیاده شدیم و وسط گارد ریل های اتوبان قدم می زدیم بابایی هنوز عقب تر از مابود و حتی بعد از 5دقیقه که منتظرش شدیم نیومد و چون باد خنکی میومد و ترسیدیم شما سرما بخورید مجبور شدیم برگردیم تا بتونیم سوار ماشین بشیم!!!!!!

یعنی اگه پیاده می رفتیم خیلی خیلی زودتر می رسیدیم و دقیقا 4ساعت طول کشید تا رسیدیم به منجیل و دیگه شب شده بود و باد شدیدی میومد و همچنان ترافیک سنگین بودش و گویا تا رشت هم همین طوری بود اول تصمیم گرفتیم چادر بزنیم و شام بخوریم که وقتی من و شما و مامانی تو چادر نشسته بودیم باد ماروبا خودش می کشید و نزدیک بود بیفتیم تو پرتگاهی که پشتمون بود و بعد بابایی گفت ما تا صبح هم به رشت نمی رسیم و اگه برگشت هم همین طور ترافیک باشه اصلا بهمون خوش نمی گذره و از دماغمون درمیاد همگی تصمیم به برگشت گرفتیم و برای شما شیردرست کردیم و ساعت دو شب از منجیل برگشتیم به سمت تهران و ساعت 5و نیم صبح خونه مون بودیم و دقیقا 24 ساعت تو ماشین بودیم و حسابی خسته شدیم و الان که دارم برای شما می نویسم هنوز خستگی مسافرت از تنمون در نرفته 

روز بعد ساعت یازده از خواب بیدار شدی و نذاشتی من بخوابم و پاشدم باهات بازی کردم که بابایی را بیدار نکنی بیچاره کلی وقت رانندگی کرده بود خیلی خیلی خسته بودش و تا ساعت یک باهمدیگه بازی کردیم و بعدش بابا حمید بیدار شد و می خواستم وسایل را جمع کنم که بابایی گفت نمیخواد جمعشون کنم چهارشنبه هفته آینده میریم شمال و ایشالا اینبار کلی خوش می گذرونیم ما دیروز با بابااحمد و دایی جونا و مامانی رفتیم بیرون و برات یه فرغون خوشگل خریدم که اونجا با ماسه ها بازی کنی و تو خیلی ازش خوشت اومده بود و خونه مامانی کلی باهاش سرگرم شده بودی عشقم

بولینگت را هم با شلمن برات خریدم اما انقدر این ماه برات اسباب بازی خریدم دیگه این و یادم رفته بود تو وبلاگت بذارماین و میچینم و شما با توپ میزنی و میندازیشون و وقتی چند بار از فاصله زیاد بزنی و نریزن میاد جلو و همه را پرت می کنی و برمی گردی سرجات

 بعدازظهر هم از خونه مامانی برگشتیم و شما لالا کردی و شب که بیدار شدی بداخلاق بودی،کلی گریه کردی و هی خودت و پرت می کردی هرکاری هم می کردم آروم نمیشدی بابایی بردت بیرون و برات ماست خرید اما نخوردی و گریه کردی خلاصه لباسهات را تنت کردیم و بردیمت پارک و اونجا کلی بازی کردی و این طرف و اون طرف دویدی 

خیلی زود یاد گرفتی که از پله های سرسره بری بالا و خودت بیای پایین و دیگه نیازی به کمک ما نداشتی حتی از سرسره کوچیکه که مال نی نی هایی مث تو بودش برعکس می رفتی بالا و می چرخیدی و لیز میخوردی و پایین که می رسیدی می پریدی پایین و کلی بهت خوش می گذشت عشقم

یه بارم من و شما رفتیم بالای یه سرسره خیلی بزرگ و دوتایی اومدیم پایین و تو خیلی خوشت اومده بود اما چون پله هاش زیاد بود دیگه نرفتم و از وسطاش میذاشتیم شما میخوابیدی و سُر میخوردی

دخترم خانووووووم شده تنهایی میره بالا

بعدشم سُر می خوردی و میومدی پایین 

اینم سرسره ای که برعکس ازش می رفتی بالا عشقم

اینجا هم پریدی از روی سرسره پایین که متاسفانه عکسش تار شده

بعدشم بابایی بغلت کرد که کفشت افتاد و تو هی داد میزدی اِستاد اِستاد و دیدم کفشت نیست و برش داشتم و بعدش با کلی کلک و زور و گریه برگشتیم تو ماشین و رسیدیم خونه باز شما شروع کردی به بهانه گیری و همون آش بود و همون کاسه

درسا کجاست؟

اِ اِ اینجاست

مامان من خوا بِدَم 

اِ اِ تو که بیداری بدجنس

اینجا هم بابایی برای عروسکات تاب تاب درست کرده و دارین باهمدیگه بازی می کنین

اینم مال یه روزه که به شدت گریه کردی و نمیدونم گذاشتم وبلاگت یا نه؟!!

خیلی گریه می کردی و چون تازه بیدارشده بودی فکر نمیکردم خوابت بیاد اما گویا خوابت میومد و وقتی من هرکاری کردم بهانه گرفتی نشستم پای کامپیوتر تا شاید یکم گریه کنی و دست از بهانه گرفتن برداری و بعدش دیدم صدات نمیاد و تا چشم انداختم پیدات کنم دیدم مظلومانه کنار مامان خوابت برده و تا بیدار بشی کلی عذاب وجدان داشتم اما بعدش کلی باهات مهربون بودم ولوس لوسیت کردم عشقم

آلبالو خیلی دوست داری و بهش میگی ترش

آخه اونجا جای ماشین سواریه؟

بهت میگم درسا لامپ را روشن کن و شما سریع میری تا روشنش کنی مرسی عزیزم

میری اینجا و میگی خونه است و هلش میدی که بزرگتر بشه

اینم اولین باری که موهات را بافتم

و اما چند تا از دلایل تاخیرم را برات مینویسم عزیزم یه بار اومدم برات نوشتم شما نذاشتی بشینم پای کامپیوتر و موقت پست کردم..

نمیدونستم مانتوم هنوز تو ماشینه و لباسات را انداختم و تاپ و دامنت سبز شده بود و کلی اعصابم خورد بودش اومدم برات بنویسم و آپ کنم که باز خرابکاری کردم و عکسهای تولد محمد سام را حذف کردم که بابایی از سرکار اومد و برام ریکاوری کرد و همه شون برگشتن اما دیگه وقت نبود که برات بنویسم.

دوباره دیشب اومدم و همه را کامل کردم و پست هم کردم اما درکمال تعجب آخر شب که چک کردم همه چیز درست باشه دیدم ای وااااااااای مطالب نصفه اومده و هرچی دیشب اضافه کردم نیست و کلی اعصابم خورد شد و الان از بابایی خواهش کردم با شما بازی کنه و من تند تند آپیدم و بعدشم باید برم سراغ درست کردن غذا و تمیز کاری خونه

لباستم چون سفید بودش انداختم تو وایتکس و مایع لباسشویی و بعد از دوساعت مثل روز اولش شد اما دامنش فقط شورتش سبز شده بود که زیاد معلوم نبود و ممکن بود دامنش لکه لکه بشه و بی خیالش شدم بقیه لباساتم که تو خونه ای بودن و نمیشدم کاریشون کرد بی خیالش شدم

پسندها (1)

نظرات (6)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
14 مرداد 93 17:16
سلام مامانی. چه پر ماجرا بود این اپ درسا. 20 ماهگیش مبارک.منم امیدوارم همیشه 20 باشه تو زندگیش
مامان کیان کوچولو
15 مرداد 93 0:05
ایی جان قربون دخملی خوشتیپ با این لباستی خوشگلش...قالب جدید مبار ،،، 20 ماهگیت مبارک عزیز خاله .....چه عکسای خوشلی هم شده عکسای آتلیه ات نفسیة
معصومه بارویی
17 مرداد 93 10:47
سلام آرزوخانوم میشه شما را آجی صدا تون کنم .راستی میشه آدرس اون وبی رو که برای درسا درست کردم را به مامان روژیناهم بدهید آخه عکس از روژیناهم تو وبم گذاشتم حیفم میاد مامان رو ژینا نبینند ودر ضمن عکس جدید از درسا گذاشته ام اگه وقت کردید میشه بروید و آن عکس هارا ببینید راستی نظرتون روهم در مورد آهنگ وبم میگویید ؟ ببخشید دوباره میشه اون وبی که من برای درسا درست کرده ام را لینک کنید دوتا وبم و لینک کنید ؟میتونید ؟
armita
17 مرداد 93 19:53
سلام درسا خیلی با نمکه ..من هم یه داداش دارم که یکسال داره تقریبا ..اگه می شه وب داداش منم لینک کنید ..با نام امیر محمد یه پسر ملوس...یه دنیا مرسی
جیران بخشنده
18 مرداد 93 13:04
20 ماهگیت مباااارک درسای قشنگ من کادوهای خوشگلت هم مبارک باشه عزیزم
sara
4 آذر 93 14:47
تولدت مباررک..