درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین سفرنامه

1393/5/26 17:24
نویسنده : مامان آرزو
3,146 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام636019_1237379fdqxrvb3f.gif

دردونه من بالاخره شما خوابیدی و فرصت شد تا بیام و خاطره اولین سفرت را تو وبلاگت ثبت کنم

یک هفته است که برگشتیم و من انقدر خسته و بی حوصله بودم که هروقت تو می خوابیدی منم کنارت خوابم می برد و فرصتی برای آپ کردن نداشتم و چون تعداد عکسها هم زیاد بودش همت نمی کردم که بشینم و درستشون کنم و امیدوارم امروز بتونم آپم را کامل کنم و ثبتش کنمI'm Sorry

سه شنبه 14اُم مرداد ماه 93 اولین باری بود که گذاشتمت پیش مامان ملک و تنهایی رفتم دکتر و بعد از یکساعت بابایی اومد دنبالم و رسوندم خونه و خودش رفت روغن ماشین را عوض کنه و منم رفتم تا خریدامون و انجام بدم و بعدش اومدم پیش شما 

عشق مامان گریه نکرده بودی اما همش بهانه نونو می گرفتی و بقیه را مجبور کرده بودی نونو هاشون و نشونت بدنقه قهه

قرار بود چهارشنبه ساعت چهار صبح بیدار بشیم و به سمت شمال حرکت کنیم ،ساعت دو کارهامون تموم شد و خوابیدیم و انقدر خسته بودیم که وقتی شما بیدار شدی کلی عصبانی شدیم که چی شده هنوز نخوابیده شما بیدار شدی و شماهم با انرژی بالای سرما نشسته بودی و مامان مامان می کردی تا اینکه زنگ خونه را زدن و من نگاه کردم به ساعت و دیدم ای وااااااای خواب موندیم ساعت 5 صبحه19482_eva.gif

خداراشکر وسایلمون را از شب جلوی در چیده بودم و تا ما آماده بشیم دایی و بابااحمد وسایل را بردن بیرون و گذاشتن توی صندوق و بعد مامانی یادش افتاد اسباب بازیهای دایی را جا گذاشته ورفتیم اونا را برداشتیم و حسابی دیرمون شده بود تو راه تو و امیرحسین یکم لالا کردین تا رسیدیم به سد منجیل

با اینکه وسط هفته بود اما بازم جاده ها شلوغ بودش ،ساعت نه بود که منجیل وایستادیم تا صبحانه بخوریم و تا من رفتم دستشویی و برگشتم(از بس شلوغ بود)شمارفته بودین کنار سد و داشتین برمیگشتین و نشد عکسی ازت بندازم فقط بابایی با گوشیش یه عکس انداخته بود و با واتس آپ فرستاده بود تو گروه538419_flirtysmile3.gif

بعد از خوردن صبحانه به سمت انزلی حرکت کردیم ظهر رسیدیم اونجا و ویلا اجاره کردیم و ناهارمون را تو ویلا خوردیم و به تنت ضد افتاب زدم و بعد از کمی استراحت به سمت ساحل حرکت کردیم 

از جایی که ماشین را پارک کردیم تا به ساحل برسیم کلی ماسه داغ بودش که حسابی پاهام را می سوزوند و کلی قر زدم 83172_(11).gif

بالاخره به ساحل رسیدیم و دوتایی مون برای اولین بار ساحل بی کران و زیبای دریا را دیدیم

واقعا زیبا بود ،خیلی خیلی زیبا بود و شما با تعجب به اینهمه آب که یه جا جمع شده بود نگاه می کردی و فکر کنم تو دلت میگفتی من و اینهمه خوشبختی محاله قه قهه

بابایی دستت را گرفته بود و دوتایی وقتی موج میومد میدوییدین سمت دریا و برمی گشتین و تو کلی از این بازی لذت می بردی بوس

دایی محمد و بابایی داشتن وسایلمون و میاوردن و شما هنوز مایوت را نپوشیده بودی لباسات و درآوردم و تو ساحل مشغول  ماسه بازی شدی و وقتی مایو پوشیدی با دایی رفتی تو دریا و تا جایی که شونه های دایی تو آب بود با همدیگه رفتین و تو بغلش بازی می کردی و حسابی کیف کرده بودی 636019_1237379fdqxrvb3f.gif

امیرحسین زیاد از آب خوشش نیومد و اومد بیرون و بیشتر وقتش را با ماسه ها گذروند ،اما شما تا میومدی ساحل گریه می کردی و میخواستی بری تو دریا و کافی بود چشم ازت برداریم تا فرار کنی و بری تو آب و اصلا هم نمی ترسیدی که بیفتی تو آب و تا وقتی که یه بار افتادی تو آب و حسابی آب خوردی و برگشتی پیش باباحمید و باز ماسه بازی کردین و آخرسرم به زور و گریه بردیمت ویلا و تا رسیدیم سریع رفتیم تو حمام و دوش گرفتیم آخه تو گوش و شورتت همه پراز ماسه بودش و بعدشم انقدر خسته بودی که تا نونو خوردی خوابت برد عشقممحبت

بقیه هم دوش گرفتن و چون خسته بودیم همگی خوابیدیم

اولین دیدار دخملی با دریا و اولین باری که پاش رو تو دریا میذارهبغل

بابایی داره ماسه ها را نشونت میده و شما با تعجب نگاهش می کنی

اینم اولین عکس دونفره من و دخملی کنار دریا

تا دایی محمد رفت وسایل و از ماشین بیاره شما لخت شدی که لباسات کثیف نشه

خوب دخملی شروع کرد به ماسه بازی

خیلی بازی با ماسه ها را دوست داشتی عخش کوشولوی من

دخملی رفت که آب بازی کنه 

با باباحمید میدوییدین سمت موج دریا و برمی گشتین و تو کلی ذوق می کردی وازین کار خوشت میومد

فک کنم باخودت می گفتی من و اینهمه خوشبختی محاله

فسقلی یه جا بند نبود و همش میخواست بدو تو آب

باباحمید و کلی خسته کردی عشقم

یکمم با مامان بریم آب بازی تا بابایی استراحت کنه

اینجا هم داری از دست بابا حمید فرار می کنی تا بری توی آب

خیلی شیطونی کردی 

دوباره بازی شروع شد هوراااااااا

بالاخره دایی اومد و دخملی مایوش را پوشید و با دایی جونش رفت دور دورای دریا

تازه اینجا کلی زوم کردم و ازت عکس گرفتم 

چون دایی لخت بود حذفش کردم تا دوستامون موقع دیدن عکسها اذیت نشن

فسقلی چقد حال کرده بود

اینم شیطونیهای درسا خانوم تو دریا 

فدااااااااااااات شم

دایی محمد گذاشتت پیش ما و رفت تنهایی شنا کنه

هرکاری می کردم دستت و می کشیدی تا بری پیش دایی و نمیدونستی اگه دستت و نگیریم چی میشه انقدر جیغ کشیدی و اذیت کردی که دستت و ول کردم و افتادی توی آب

اینم بعد از وقتیه که افتادی تو آب و کلی سرفه کردی چون آب خورده بودی

اینم اسمت که با بدبختی روی ماسه ها نوشتم هی موج ها بزرگتر میشد و میومد خرابش میکرد

بالاخره بعد از افتادنت توی آب راضی شدی کمی ماسه بازی کنی و بیخیال دایی بشی

فدای سایه کوچولوت که تو ماسه ها افتاده 

ماسه ها را پرت می کردی تو دریا

بله دخملی باز هوس آب بازی تو دریا کرده

داره میاد پیش مامان

از ترس اینکه تو آب بیفته سریع برگشت

امیرحسین از آب می ترسید و همش ماسه بازی می کرد و تا شما را دید که میای تو دریا بهش برخورد و داره میاد پیش من که نشون بده نمی ترسه

و اینجا داشت میوفتاد تو آب که سریع دستش و گرفتم

فسقلی شیطون عاشقتم

فسقلی بعد از حموم نونو خورد و لالا کرد خیلی خسته شده بود

عصر شما بیدار شدین و وسایل و جمع کردیم و رفتیم سمت اسکله و کشتی ها را تماشا کردیم و بعدشم بابایی و دایی جون جوجه ها را درست کردن و همون موقع یه بچه گربه کوچولو هی کنارمون میو میو میکرد و وقتی یه کوچولو از جوجه ها بهش دادم دیگه بی خیالمون نشد و هی میومد پیشمون به بهانه به به دادن به پیشی به تو و امیرحسین هم غذا دادم ،یکی از سختی های سفرمون این بود که شما نمی فهمیدی خطر و ارتفاع یعنی چی و هرچی هم می گفتم گوش نمی کردی اما امیرحسین خیلی خوب می فهمید و از کنارمون تکون نمیخورد و میگفت اگه برم میفتم تو آب و می میرم(دوراز جونت داداشم) از ترسم چشم ازت برنمیداشتم و یه بار دنبال پیشی کردی و نزدیک بود پرت بشی تو آب خطادلشکستهگریه

آخه اونجایی که نشسته بودیم بلندتر از دریا بودش و کلی تابلو زده بودن که مراقب فرزندان خود باشید و گویا عمقش هم زیاد بود که کشتی های بزرگ می تونستن از اونجا رد بشن و غیر ازاون شب هم بود و هیچی تو دریا پیدا نبود و اکثر اونایی که اونجا بودن هم شهر خودشون بودن و فک کنم تنها مهمونای اونجا ما بودیم که به سفارش دوست بابایی که بچه انزلی بود رفتیم اونجا و جای قشنگی هم بود

بعد از صرف شام چندتایی عکس گرفتیم و برگشتیم خونه و خوابیدیم

کنار اسکله نشسته بودیم

دریا تو شب هم قشنگ بودش

بالاخره دخملی خسته شد و یکم تو بغل مامانش نشست

باباحمید و بابااحمد و دایی دارن جوجه درست می کنن

این عکس با گوشیم بود زیاد خوب نشد

اینجاهم یه مجسمه ماهی فروش بود که شما ازش می ترسیدی و باهاش عکس نمی گرفتی

اینجا هم بابا داره یه ماهی میخره

اینجا هم باز بابایی خلاقیت به خرج داد و یه ژست جالب گرفت 

اینم یه عکس سه نفره ما با یه مجسمه دیگه 

ساعت هفت صبح بعد از اینکه بهت نونو دادم بیدار شدم و وسایلمون و جمع کردم و بقیه را هم بیدار کردم تا زودتر به سمت آستارا حرکت کنیم538419_flirtysmile3.gif

صبحونه را نزدیکی های انزلی تو جنگل گیسوم خوردیم که اول تمام مسیر تا ساحل را با ماشین رفتیم و از ترس اینکه شما فسقلی ها شیطونی کنین و بخواین برین تو دریا برگشتیم و یه جای دنج و خلوت نشستیم و چند تایی عکس گرفتیم و حرکت کردیم

لحظه ورود فسقلیها به جنگل گیسوم این اولین جنگلی بود که دخملی دید

اینم اولین عکس من و دختری تو جنگل

 

دخملی داشت دایی جونش و می بوسید که دایی محمد اومد جلوی دوربین

فدای جفتتون بشم من که انقدر قشنگ ژست گرفتین

یه عکس دیگه از دخملی و دایی جونش از چشم بد دور باشین

و حالا عکس خانواده سه نفرمون

فسقلی همه اش میخواست این طرف و اون طرف بره و ازاینکه کسی بهش نمیگفت نرو اینور و نرو اونور خوشحال بود و کلی برای خودش بازی کرد

اینجاهم دوتایی دنبال گشت و گذار هستن

مادر و دخملی

فسقلی های خوشگلم

عشقولانه دایی و خواهر زاده ای

اینجا هم دارین باهمدیگه بازی می کنین

بازم یه عکس سه نفره

اینم یه عکس سه نفره هنری

و یه عکس دسته جمعی با همسفرامون

بازم به پیشنهاد دوستای شمالی بابایی از جاده قدیم اسالم به خلخال رفتیم و عجب جاده قشنگی بودش سرسبز و پراز درختای بلند و قشنگ و البته با پیچهای خطرناک حیف که وقتی بابایی گفت یه جایی بشینیم گفتم یکم جلوتر می شینیم و غافل از اینکه که جاده کوهستانیه و به خاطر ارتفاع نمی تونیم بشینیم و چقدم پشیمون شدم 527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

انقدر رفتیم تا بابایی خسته شد و یه جایی کنار جاده وایستادیم و باباحمید و بابااحمد جاشون را باهم عوض کردن و از اون طبیعت زیبا چندتایی عکس انداختیم و حرکت کردیم

این کلاهم از جنگل گیسوم خریدم

یه عکس سه نفره تو جاده اسالم

اینم یه عکس دسته جمعی 

یکم که رفتیم خبری از درخت نبود و کلا کوهستانی بودش و خیلی هم خطرناک و مرتفع یک طرفمون دره بود و از اون سمتمونم ماشین میومد و من خیلی از اینجور جاده ها می ترسم و همش به دستگیره بالای سرم چسبیده بودم و هی آیه الکرسی میخوندم تا جایی که از ترس آیه ها را اشتباه می خوندم و شروع کردم به صلوات فرستادن گاهی هم که پیچها خطرناکتر میشد جیغ می کشیدمبالاخره به خلخال رسیدیم و کنار یه جوی آب روی تخت نشستیم تا ناهار بخوریم که متاسفانه ناهار تموم شده بود و کمی هندونه خوردیم و شما با سنگ انداختن تو آب سرگرم شدین

فدای نگاه کردنت بشم ناناسی

اینم فسقلی من درحال آب خوردن

 حرکت کردیم و تو خلخال رفتیم رستوران و ناهار خوردیم،شما که اصلا چیزی نخوردی فقط هی رفتی روی صندلی واومدی پایین و بعدشم تو رستوران می چرخیدی کچل

بعدش به سمت اردبیل حرکت کردیم و میخواستیم بریم سرعین و چون مجبور میشدیم یه شب اردبیل بمونیم و دیرمیشد و به خاطر اینکه آب گرم برای شما و دایی خوب نبود و از طرفی آبگرم محلات هم زیاد رفتیم فقط یه کوچولو وایستادیم و چایی خوردیم و سریع به سمت آستارا حرکت کردیم

،جاده آستارا هم جاده پرپیچ و خمی بود و خیلی ها بی احتیاطی می کردن و از روبرو سبقت می گرفتن و چند باری نزدیک بود با ماشینهای روبه رویی شاخ به شاخ بشیم که بابایی اومد تو خاکی و خداراشکر به خیر گذشتخسته

واقعا که چقدر مردمون بی ملاحظه هستن جون خودشون هیچی به فکر جون اون ادمایی که تو ماشین روبه رویی هستن و ممکنه به خاطر اشتباه اونا جونشون و از دست بدن هم نیستن،واقعا کهعصبانی

بعد از کلی شیطونی و قر قر شما و دایی بالاخره رسیدیم آستارا ویلاگرفتیم و مامانی شام درست کرد و بعد از شام خوابیدیم تا صبحمحبت

صبحم زود بیدار شدیم و دوباره رفتیم سمت دریا ،هوا خیلی خیلی گرم بودش و شما فسقلی ها کلی خوش گذروندین تو ساحل اینبار از ماسه بازی بیشتر لذت بردی و تمایل زیادی برای رفتن تو آب نداشتی خداروشکر باباحمیدم باهات بازی می کرد و منم مشغول عکس گرفتن از شما و گاهی هم ماسه بازی بودمخندونک

بعد از یکم آب بازی لباساتون و عوض کردیم و برگشتیم خونه

اینم فسقلی من با لباسهای خوشگلش لب ساحل آستارا

ساحل آستارا خیلی تمیزتر از انزلی بودش اونجا یه حیونای ریزی پام را گاز می گرفتن و برای همینم بیشتر رفتم تو آب چون تو عمق زیاد نبودن اما آستارا یکم تو آب قدم زدم و خودم و خیس نکردم دیگه

دخملی داره به موجی که به پاهاش میخوره نگاه می کنه

دستش تو دست مامانشه

فدای تیپ خوشگلت

اینم یه عکس دونفره تو ساحل آستارا

ماسه های آستارا نرم تر بودش و میشد باهاشون شکلای مختلف درست کرد

باباحمید از آب دریا زیاد خوشش نمیومد و تا جایی که شلوارکش خیس نشه میرفت تو آب و بیشتر پیش شما ماسه بازی می کرد

خوش می گذره؟

منم همین یکم تو آب میرفتم

 

فسقلی ماسه ها را همه جا ریخته

بابایی که داره اول اسم من و می نویسه وبهم ابراز عشق می کنه

و اینم اول اسم من

آفتاب شدید بود و برای اینکه پوستتون نسوزه براتون چتر آوردم 

چه عجب به مامان نگاه کردی فندق کوچولوم

به به داداش کوچولوی خوشگلمم سرش و بلند کرد بالاخره 

و بعد از خوردن ناهار استراحت کردیم و بعداز ظهر رفتیم خرید و بابااحمد برای شما و امیرحسین یه موبایل اسباب بازی و ماشین پلیس خرید مثل هم که سرش دعوا نکنین و بعدشم من براتون دوتا عینک دودی مثل هم خریدم که بیچارمون کردین از بس سر عینک باهمدیگه دعوا کردین و بعد از خرید عینک ها دیگه راحت شدیمخسته

یه عروسک مینیون خوشگلم برات خریدیم که تو صندوق گذاشتیم تا دعواتون نشه ،و بیشترین چیزی که تو سفر اذیتمون کرد دعواهای شما دوتا بود که سرهرچیزی دعوا می کردین و شما بیشتر زور می گفتی و آخر یا موفق میشدی چیزی که میخوای وبه دست بیاری که امیرحسین گریه می کرد یا نمیشدی که خودت گریه می کردی و پدرمون را دراوردین شما دوتا فسقلیکچل

هربار که جم جونیور مینیون ها را نشون میده عروسکت را برمیداری و با ذوق به مانشونش میدی و میگی اینه اینه و الانم کنارش لالا کردی و خیلی خیلی دوسش داریgirl_pinkglassesf.gif

یکی دیگه از شیطونی های شما و امیرحسین نخوردن غذا بودش و همه اش با شیرخشک و سرلاک و نونو سیرتون می کردیم و امیرحسین وقتی از مسافرتم برگشته شیرخشکی شده و گاهی شبا بیدار میشه و به مامانی میگه شیرخشک میخوامقه قهه

بعد از خرید رفتیم دریا و قایق سوار شدیم من وقتی قایق وایستاده خیلی می ترسم آخه تعادل نداره و موج ها همش تکونش میدن اما وقتی حرکت می کنه نمی ترسم درکل ازآب خیلی خیلی می ترسم اول من سوار قایق شدم بعدشم دایی محمد و امیرحسین اومدن و پیشم نشستن و بعدم بابایی سوار شد که وسط نشست و تو بغلش بودی و مامانی و بابااحمد که مامانی خیلی خیلی می ترسیدو کلی اصرار کرد با تو و امیرحسین تو ساحل بمونه و ما بریم اما باباحمید قبول نکرد و به زوربردیمش و متاسفانه آقای راننده نذاشت تکون بخوریم و نتونستم تو را از بابا بگیرم و تو هم خیلی ترسیده بودی و همه اش به بابا چسبیده بودی و گریه می کردیدلشکسته

وسط دریا نزدیک مرز آذربایجان قایق ایستاد و دور تا دور ما پراز آب بودش محبتچند تا عکس گرفتیم و چون موج قایق را تکون میداد و من می ترسیدم سریع حرکت کردیم و نزدیک ساحل راننده یه دور پلیسی زد که خیلی هیجان انگیز بود و کلی حال کردیم

مامانی بعد از اینکه پیاده شدیم گفت خیلی حال داد اما حاضر نبود دوباره امتحانش کنه ،امیرحسین به من میگفت آبجی تَیس نداره که ببین من نتیسیدم ،حال دادقه قهه و واقعا هم نترسید و تمام مدت دریا را نگاه می کرد و کیف کرده بود

قبل از اینکه سوار قایق بشیم

دخمل ترسوی من که تو بغل باباییش قایم شده

اینم من و دایی محمد وامیرحسین که کلی کیف کرده بود

روی تخت تو ساحل نشستیم و شما فسقلی ها بادکنک بازی کردین ماهم چایی خوردیم و دایی قلیون کشید و وقتی تاریکی شب دریا را از دیدمون محو کرد با دریا خداحافظی کردیم و قرار بود صبح برگردیم تهران

من که هنوز از دیدن این آبی بیکران سیرنشده بودم چه برسه به شما وروجکا که حسابی بهتون خوش می گذشت 

اینم تخت جلوی دریا و شیطونی شما دو تا

خبری از دریا نیست

رفتیم رستوران و شام خوردیم و بعدشم برگشتیم خونه وسایلمون و جمع کردیم شما و امیرحسین لالا کردین بعدشم ما خوابیدیم تا صبح زود که بقیه را بیدار کردیم صبحانه خوردیم و به سمت فومن حرکت کردیم وتو راه از جاهای خیلی خیلی قشنگی رد شدیم و بعدشم رفتیم قلعه رود خان و دو سه ساعتی اونجا استراحت کردیم و میخواستیم تا بالای قلعه بریم که چون مردم گفتن رفت و برگشتش دوساعت طول میکشه بی خیال شدیم همون جا کنار رودخونه نشستیم و بعد از خوردن هندونه کلی عکس انداختیم و بعد بابااحمد از رودخونه براتون خرچنگ گرفت و شما تماشاش می کردین و من اولین بار بود که راه رفتن خرچنگ را میدیدم چقدر جالب حرکت می کرد 538419_flirtysmile3.gifشماهم اولین بار بود خرچنگ می دیدین و خیلی خوشحال بودین و باذوق نگاهش می کردین و امیرحسین منتظر بود بابایی براش باب اسفنجی و پاتریکم بگیرهقه قهه

تا بابا و دایی وسایل و بیارن ما نشستیم اینجا و شما از اینکه پات را تو آب بذاری خوشحال بودی

جای بی نظیری بود خیلی قشنگ بودش جای دوستان خالی

بازم مثل همیشه دستت تو دهنته و داری میخوریش

اینم فسقلی های من و مامان و بابای عزیزم

اینم یه عکس که از بابایی خواستیم از دور بگیره تا طبیعت زیبا هم تو عکس بیفته

اونجا که با دایی وایستاده بودیم یه مارمولک بزرگ بودش که مثل مارمولکایی که تاحالا دیده بودم نبود و خیلی سریعتر میرفت و انگاری از ادم نمی ترسید خیلی وحشتناک بودش

اینم عکس دونفره پدرو دختری

به زور نشوندمت اینجا

اینم خرچنگی که بابااحمد براتون گرفته بود

یه عکس از دایی فسقلی 

اینم فسقلی های من درحال تماشای خرچنگشون

دایی جونا

به زور از این فسقلی عکس گرفتیم اصلا عکس نداره که

اینم درسا که به خاطر شیطونی های بیش از حدش دعواش کردم و داره گریه می کنه

یه عکس از مامانی و امیرحسین و طبیعت بی نظیر

تو راه برگشت از قلعه رود خان به پیشنهاد مامانی و اصرار من بالاخره تونستم دایی محمد را راضی کنم که با شما و امیرحسین با لباس محلی عکس بگیریم و عکسهامون خیلی خیلی قشنگ شدن و دوتاش را چاپ کردیم و بعدشم  وقتی میخواستیم بریم تو ماشین من یادم افتاد که کاش فایل عکسها را می گرفتم و خلاصه رفتم و با آقای عکاس باشی کلی صحبت کردم و بالاخره راضیش کردم که فایل عکسها را بهم بده و تصمیم دارم یکیش را بزرگ کنم

عکسها را برای عمه هات فرستادم کلی ضعف کرده بودن از دیدنت تو لباس محلی و می گفتن خیلی خیلی ناز افتاده و هرکی عکسمون را میدید کلی خوشش میومد و خوشحالم که این عکس را گرفتیم

این فسقلی های خوشگلم که خیلی خیلی ناااااااااز افتادن

اینم عکس چهار نفره مون

این عکسمون را بیشتر دوست داشتم

تو و امیرحسین خیلی خیلی خوشگل افتادین عشقای کوچولوی من

بعدشم رفتیم رستوران ناهار خوردیم و به سمت خونه حرکت کردیم ،عوارضی قزوین که رسیدیم شب شده بود و برای استراحت نیم ساعتی همونجا وایستادیم و بعدش حرکت کردیم من که تو راه خواب بودم تا به کرج رسیدیم بازم ترافیک شده بود ،ترافیکشم خیلی خیلی شدید بود بابا انداخت جاده مخصوص که زودتر برسیم خونه یه مسیری را راحت اومدیم اما جاده پراز کامیون بود و من از کامیون وحشت دارم اخه راننده هاش انگاری کور هستن و چون برای ماشینشون اتفاقی نمیفته جون مردمم بی ارزشه براشون و گازش و می گیرن و بارها نزدیک بود مارو بین گارد ریل و کامیونشون بذارن و یه جایی بابا ترمز می کرد که اونا لهمون نکنن و خیلی ترسناک بود آخرم یه کامیون نزدیک بود بیاد رومون و خداخیلی خیلی به بابایی و مامان و امیرحسین که اونطرف نشسته بودن رحم کرد که اتفاقی براشون نیفتاد ،اما ماشینمون خیلی داغون شد و خسارت دید و راننده کامیون هم قبول نکرد که مقصره افسر اومد و گفت مقصر صد در صد کامیونه و خیالم یکم راحت شد که حداقل خسارت وارده را نباید از جیبمون بدیم که نمیدونم راننده کامیون به افسره رشوه داد یا آشنا داشت و پارتی بازی کرد که یهو افسره گفت من میرم یه افسر دیگه بیاد ببینه ،ببینیم نظر اون چیه و خیلی مسخره رفت و بعد نیم ساعت یکی دیگه اومد سرسری نگاه کرد و گویا از قبل میدونست باید چی بگه و گفت صد در صد پراید مقصره و خیلی جالب بود که نظرشون انقدر باهم فرق می کرد هرچی براش توضیح دادیم و خواستیم عکسهای صحنه تصادف را نشونش بدیم قبول نکرد و وقتی بابایی گفت اعتراض دارم گفت ماشین و ببرین پارکینگ و بابایی بعد از سه ساعت که معطل شده بودیم عصبانی شد و مدارکش را گرفت و فقط به راننده کامیون گفتیم که ازش نمی گذریم و مدیون ما هستش و سوار شدیم و باکلی حالگیری برگشتیم خونه و یه هفته بابایی درگیر صافکاری و نقاشی ماشین بودش و کلی هم خرج کردیم و شاید یکی از دلایل بی حوصلگیم همین بوده باشه.

اینم وقتیه که منتظر افسر بودیم و شما از گرسنگی نشسته بودی کف ماشین و کلوچه میخوردی و هیچی هم نمی گفتی انقدر شما و امیرحسین مظلوم بودین که آدم جیگرش برای شما کباب میشد 

خداراشکر سفر خیلی خوبی داشتیم و بهمون خوش گذشت و کلی جاهای قشنگ را دیدیم و برنامه خیلی خوبی داشتیممحبت

از همسر عزیزم به خاطر همه زحماتی که قبل سفر و تو سفر و بعدش کشید ممنونم و امیدوارم بازم به مسافرتهای خوب ببرتمون و دیگه هم برامون اتفاقای بدی نیفتهخندونک

 

پسندها (2)

نظرات (3)

مامان هستی
26 مرداد 93 17:58
عزیزم دختر بانمکی دارید خداحفظش کنه وبلاگتونم فوق العاده زیباست
فدیه
28 مرداد 93 21:01
سلام عزیزم من همیشه خواننده وبلاگ دختر نازت هستم خدا برات حفظش کنه عزیزم برای منم دعا کن خدا یه نظری هم به من بندازه منم زودتر مامان بشم ... وقتی عکس های دخترت رو میبینم یا شیطنت هاشو میخونم قند تو دلم اب میشه خاله فدیه قربونش بره ماشاالله خیلی به دل میشینه راستی عزیزم نمیدونم چرا فقط برای من چند تا عکس اول باز میشه بقیه رو برام باز نمیکنه دوستون دارم از طرف من درسا جونو ماچ ماچی کن
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم مرسی که انقدر به ما لطف داری ایشالا شماهم به همین زودیا مامان میشی و وب میسازی ماهم میشیم خواننده وبلاگت و عکسهای کوچولوت و می بینیم چند وقتی به وبم سرنزدم مشکل سایتهای آپلوده کاری هم از دستم برنمیادممکنه سرعت اینترنتتون هم کم باشه برای همین عکسها براتون باز نمیشه
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
30 مرداد 93 14:27
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام مامان گل. به به چه سفری و چه عکسای قشنگی. به من که دیدن عکسا کلی حال داد،خوشبحال شما که رفتین و دیدین. آخر سفر بد شد ،یبارم برا من این اتفاق افتاد اما خدا رو هزاران هزار بار شکر که خودتون سالمین و فقط ماشین خسارت دید. همیشه به سفر و شادی
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم ،الان آخر سفر فراموشمون شده و فقط خاطرات قشنگ سفر یادمون مونده خداروشکر ممنون شما هم ایشالا با همسرت به شادی بری مسافرت ایشالا سفر ماه عسل