درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

27 ماهگی درسا نانازی

1393/11/30 22:04
نویسنده : مامان آرزو
706 بازدید
اشتراک گذاری

درسای نازم خیلی وقته که نتونستم خاطراتت را بنویسم و درگیر کارهای خونه بودم عزیز دلم مامان شرمنده شماست که شیرین کاری های شما را از یاد بردم 

هرچه در خاطرم مانده را با عکس برایت به یادگار می گذارم 

یه روز زمستونی که با بابایی رفتیم شهر خورشید

نفس من که مثل هر بچه ای عاشق شهربازیه 

موتور سواری

هر اسباب بازی هم بود سوار شدی و بیچارمون کردی تا برگشتیم

دوبار قطار سوار شدی عشقم 

یه روز که شما صدات در نیومد و بعد که اومدم ببینم چیکار می کنی دیدم بللللللههه مثل همیشه دشمن دستمال کاغذیااااا فسقلی من دستمال ها رو به این روز انداخته 

یه روز بارونی که وقتی از خواب بیدار شدی و صدای بارون رو شنیدی ازم خواستی ببرمت بیرون تا بارون و ببینی عشقم و بعدم با چترت حسابی کیف کردی 

 

 

تاپ خوشگلی که برات خریدم و بعدش متوجه شدم این رنگ اصلابهت نمیاد و رنگ صورتت رو تیره می کنه

یکی از جایزه هایی که به خاطر همکاریت تو عکاسی ازم گرفتی 

پای خوشگلت که با یکی از اسباب بازیهات زخم شد و مثل همیشه چسب زدیم تا خوب بشه

یکی از خرابکاریهات تیکه های پازلت رو ریختی تو بخاری و با بدبختی درشون آوردم

از بس موهات رو اتو کشیدم و مدلای مختلف بستم برای عکس دیگه شمام یاد گرفتی 

هدیه ولنتاینت که بابا حمید برات خرید و عکس درست و درمون تو پست مخصوصش نداشتم 

اولین بار که حرف آ را خودت به تنهایی کشیدی 

دوسال و دوماه و سه هفته و شش روزگی

رخت آویز بیچاره رو میندازی روی زمین و میری توش یه بار بابایی گفت مگه میمونی که رفتی تو قفس ازون روز به بعد هروقت لباس میشورم کلی گریه می کنی که میخوام میمون بشم و گاهی قبل اینکه به توافق برسیم خودت لباسها رو میندازی روی زمین و میمون میشی و گاهی هم از قفس میای بیرون و میگی الان گم میشم و بابایی میاد می گیرتت و می کنتت تو قفس و میگه میمون کوچولو گم نشی 

چند روزی بود که هرکاری می کردم نمیخوابیدی و وقتی روی مبل نشسته بودی وکارتون تماشا می کردی خوابت می برد و من آروم می خوابوندمت همون روی مبل و پتو مینداختم روت و وقتی هم بیدار میشدی گریه می کردی که میخوام کارتون ببینم 

اینم یه عکس دیگه از خوابیدن شما 

نمیدونم چرا انقدر با خوابیدن مخالفی عشقم 

داری ماشین و جنگلت را می کوبی به دیوار 

یه روز دوتایی رفتیم بالای پشت بوم تا کریرت را بیارم پایین آخه چند روزی بود میرفتیم بیرون شما گیرمیدادی عقب بشینی و خواستم ببینم میشه جای صندلی ماشین ازش استفاده کرد آخه صندلی ماشین هم میشد ولی تاحالا ازش استفاده نکرده بودم اما بابایی نتونست وصلش کنه و بی خیالش شدیم و همین طوری وقتی می شینی کمربندت را می بندیم اینجا هم نشستی توش و داری بازی می کنی منم از فرصت استفاده کردم و چند تایی عکس ازت گرفتم 

فدااااااای لبااااات

اینم یه مدل خواب نانازی 

عزیز دلم یکی از عادتهای بدت که هرکاری می کنم نمیتونم از سرت بندازم گشت درست کردنه منظورت درست کردن تخت هستش که بالشت من و بابا رو میذاری روی هم و بالشت خودتم میذاری جلوش و میخوابی روی اون و میگی گشت درست کردم هرچی بالشت بهت می دیم و برای خودمون بالشت میاریم باز گریه و زاری راه می اندازی که همه بالشت ها رو میخام و حتی گاهی نصفه شب بالشت را از زیر سرمون می کشی که میخام گشت درست کنم و اذیتمون می کنی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الهام
30 فروردین 94 21:17
دختر نازنين ايشالا هميشه خوشحال و شاد باشي شيطون بلا
الهام
31 فروردین 94 22:08
واااااي كه بچه وقتي ميخابه چقد ناز و معصوم ميشه آدم ميخاد همونجوري بغلش كنه و كلي بوسش كنه اميدوارم هميشه تو زندگيت اونقدر آرامش داشته باشي كه هرجا هم باشي سرتو راحت روي بالش بذاري و خاباي شيرين ببيني
مامان آرزو
پاسخ
ممنون ایشالا