درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

آتلیه مامان شماره 10

بلههههههههههه تو این مدت انقدر از شما عکس گرفتم که تعداد آتلیه های مامان دورقمی شده هوراااااااااا  بریم سراغ عکسهای دهمین آتلیه مامان در دو سال و دوماه و سه هفته و شش روزگی  این عکس که عااااااااااااااااااااااشقشممممممممممممم                       طرحش از خودمه  اینم چاپ کردم و شاسی زدم و رفته رو دیوار خونمون و هرکی دید کلی تعریف کرد ...
5 اسفند 1393

شهربازی با دایی

ناناز گلی به خاطر همکاریت با مامان بهت قول دادم با امیرحسین ببرمت پارک و شهربازی و بعداز اینکه عکس گرفتنم تموم شد باهمدیگه رفتیم خونه مامان و بعد از ناهار با دایی و مامانی و امیرحسین رفتیم پارک که خیلی سرد بودش و زود رفتیم سمت شهربازی و شما دوتا وروجک حسابی بازی کردین شما سه بار ماشین سوار شدی و تو توپا رفتی و سوار ماهی شدی و کلی بهت خوش گذشت عزیز دلم  خانوم خوشگلم امروز شما 27 ماهه شدی  گل کوچولوی من 27 ماهگیت مبارک  دختر نازم انقدر سرم شلوغه و کار ریخته سرم که نمیتونم تمرکز کنم و از کارهات و پیشرفت هات بنویسم ایشالا بعد از عید تو یه فرصت خوب مفصل از همه شیرین کاریهات میگم عشقم فقط به همین بسنده می کنم که به شدت ع...
1 اسفند 1393

آتلیه مامان شماره 9

روز بعد با آموزشهای بابایی چندتا عکس دیگه ازت گرفتم و نهمین آتلیه مامان در دوسال و دوماه و سه هفته و پنج روزگی شما دایر شد و عکسهای زیبایی هم ازت گرفتم و بعدشم رفتیم خونه مامانی و با دایی و مامانی رفتیم پارک و شهربازی و کلی خوش گذروندیم     عااااااشق این ژست قشنگت شدم ناناسی                      ممنون از همکاریت دخترم  ...
1 اسفند 1393

27 ماهگی درسا نانازی

درسای نازم خیلی وقته که نتونستم خاطراتت را بنویسم و درگیر کارهای خونه بودم عزیز دلم مامان شرمنده شماست که شیرین کاری های شما را از یاد بردم   هرچه در خاطرم مانده را با عکس برایت به یادگار می گذارم  یه روز زمستونی که با بابایی رفتیم شهر خورشید نفس من که مثل هر بچه ای عاشق شهربازیه  موتور سواری هر اسباب بازی هم بود سوار شدی و بیچارمون کردی تا برگشتیم دوبار قطار سوار شدی عشقم  یه روز که شما صدات در نیومد و بعد که اومدم ببینم چیکار می کنی دیدم بللللللههه مثل همیشه دشمن دستمال کاغذیااااا فسقلی من دستمال ها رو به این روز انداخته  یه روز بارونی که وقتی از خواب...
30 بهمن 1393

هشتمین آتلیه مامان با دوربین جدید

ناز گل مامان سلام فردای روزی که باباحمید دوربینم رو افتتاح کرد روحالت اتوماتیک گذاشتمش و کلی عکس ازت گرفتم و شب متوجه شدم بااینکه کیفیت بالاست اما نور عکسها اصلا خوب نشده و مناسب چاپ نیست ولی به هرحال عکسها قشنگ شده بودن و خیلی دوسشون داشتم هنوز تازه کارم دیگه بریم سراغ عکسهای آتلیه مامان 2سال و 2ماه و 3هفته و 4 روزگی                                           ...
30 بهمن 1393

ولنتاین استثنائی ما

ناز گل مامان سلام عزیز دلم امیدوارم مامان را ببخشی که انقدر دیر به دیر میاد و خیلی کم از شیطونی های قشنگت می نویسه ناز گلکم تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده که حس و حالی برام نذاشته که بیام و از شما بگم و کلی عکس هم روی دستم باد کرده چند روز بیشتر به سال جدید نمونده و من هنوز هیچ کاری نکردم  تمام دیروز مشغول درست کردن عکسهای شما بودم که بذارمشون تو وبلاگ تاااااااازه عکسهایی که میخام چاپشون کنم رو هنوز درست نکردم ،تقویم طراحی نکردم حتی هنوز فرصت نکردم که فایلای تقویم را دانلود کنم   هیچ ایده ای برای سفره هفت سین ندارم  خونه تکونی هم نکردم و هنوزم برای خودم و شما هیچی نخریدم خب از کارها و استرس انجام ندادنشون...
25 بهمن 1393

دوسال و دوماه و دوهفته و دو روز

درسای نازم سلام  عشق مامان جمعه شما دو سال و دوماه و دوهفته و دورزت شد و به مناسبت این تاریخ قشنگ بردیمت شهربازی و کلی خوش گذروندیم عشقم  شما پر از شوق و ذوق بودی و کلی بهت خوش گذشت بقیه خاطره اون روز رو با عکس دنبال می کنیم اول سوار زنبور شدی  ولی همه اش چشمت به بچه هایی که تو استخر توپ بودن بودش که بابایی موافقت نکرد بری اونجا چون دستمون بهت نمیرسید و تنها بودی و باید با بچه های بزرگتر از خودت بازی می کردی که ممکن بود اذیتت کنن عشقم که فعلا تا بزرگتر بشی بی خیال این بازی شدیم اینم عشق کوچولوی من سوار بر تاب  دختر نازم تا نشستم تو ماشین دقیقا جلوی در یاد دوربین افتادم اما بابایی ...
17 بهمن 1393