درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

ولنتاین استثنائی ما

1393/11/25 15:05
نویسنده : مامان آرزو
1,189 بازدید
اشتراک گذاری

ناز گل مامان سلامبوس

عزیز دلم امیدوارم مامان را ببخشی که انقدر دیر به دیر میاد و خیلی کم از شیطونی های قشنگت می نویسهخجالت

ناز گلکم تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده که حس و حالی برام نذاشته که بیام و از شما بگم و کلی عکس هم روی دستم باد کرده چند روز بیشتر به سال جدید نمونده و من هنوز هیچ کاری نکردم غمگین

تمام دیروز مشغول درست کردن عکسهای شما بودم که بذارمشون تو وبلاگ تاااااااازه عکسهایی که میخام چاپشون کنم رو هنوز درست نکردم ،تقویم طراحی نکردم حتی هنوز فرصت نکردم که فایلای تقویم را دانلود کنم سبز هیچ ایده ای برای سفره هفت سین ندارم خطاخونه تکونی هم نکردم و هنوزم برای خودم و شما هیچی نخریدمبی حوصله

خب از کارها و استرس انجام ندادنشون که بگذریم می رسیم به خاطره روز قشنگی که میخوام برات تعریف کنممحبت

روز 25اُم بهمن ماه که روز عشق نامیده میشه و چند سالی من برای بابایی هدیه کوچولو خریدم و بابایی می گفت هیچ اعتقادی به این روز نداره و از نظر اون همه روزها میتونه روز عشق باشه و چون یه خارجی اون روز رو روز عشق نامگذاری کرده موظف به خرید هدیه و جشن گرفتن نیستیم منم دیگه بی خیالش شدم و یه جورایی اصلا اصلا برام مهم نبود هرچند هیاهوی ولنتاین و عروسکهای خوشگل قرمز رنگ و منوی عشق و ... یکم آدم رو وسوسه می کنه و خب یه تدارکات کوچیکی دیدم که حداقل یکم سفره مون قشنگ تر باشه که اگه یه روزی که شما بزرگ شدی و برات مهم بود عکسهای قشنگی از اون روز برات یادگار گذاشته باشمراضی

چند روزی هم بود که گیر داده بودی برات کیک درست کنم مخصوصا وقتی کارتونهای مورد علاقه ات بینگو و بره ناقلا را میدیدی و کیک میخوردن دیگه گیرمیدادی و میگفتی مامان خواهش می کنم برو آش خونه کیک اُلُست کنمحبت و ولنتاین هم بهانه ای شد برای پخت کیک سیب برای شما و بابایی و رفتیم تو آشپزخونه و دوتایی کیک درست کردیم و شما حسابی خودت را کثیف کردی ناناز گلی ساعت 4 بود که میخواستیم بخوابیم و شما همچنان نونو می خوردی و نمیخوابیدی تا اینکه زنگ خونه رو زدن و من برای اینکه شما بیدار نشی نرفتم در رو باز کنم و گفتم مثل همیشه با مامانی کار دارن و زنگ ما رو اشتباهی زدن اما بازم شما چشمات باز بود و نمیخوابیدی تا اینکه شنیدم آقایی که دم درد بود اسم باباحمید رو آورد و کنجکاو شدم رفتم آیفون رو برداشتم که دیدم چند تا پاکت داد به باباعزیز و گفت همه اش مال حمید هستش هیچی دیگه تا رفتم شال و کلاه کردم که برم دم در دیدم باباعزیز درخونه رو زد و وسایل رو داد بهم ازش پرسیدم کی بود؟ اینا مال ما هستش؟ کی آورد؟ و اونم گفت نمیدونم خلاصه با تاخیر از بابا عزیز تشکر کردم و پاکت ها رو آوردم تو و چشمم به نوشته nikon افتاد و مات مونده بودم و نگاهش می کردم (چند وقتی بود به بابایی گیرداده بودم تحقیق کنه یه دوربین خوب حرفه ای چیه تا من پولهام را جمع کنم و بخرمش اما واقعیتش تا سال دیگه هم چشمم آب نمیخورد که پولم جور بشه چون کارها و خریدهای واجب تری داشتیم)بلهههههههه بابایی کار خودش رو کرده بود حسابی سورپرایز شدم و از شدت شوق گریه می کردم زنگ زدم و از بابایی تشکر کردم و اون گفت قابلت رو نداره و شما تو مدتی که صحبت می کردیم هی با ذوق می گفتی بذار باز کنم ببینم توش چیه؟ ببینیم توش چیه؟ و من نمیذاشتم تا اینکه تلفن و قطع کردم و همچنان به جعبه دوربین زل زده بودم که شما دوربین رو باز کردی و تا به خودم اومدم دیدم با لنز دوربین فرار کردی و من بدو و شما بدو تا بهت رسیدم و با زور لنز را ازت گرفتم و هرکاری کردم شما نمیذاشتی خوب نگاهش کنم و رفتم سراغ هدیه هایی که بابایی برای شما گرفته بود و دادمش بهت شاید بذاری ببینم بابایی برام چیا خریده خسته

بابایی برای شما چند تا کتاب و سی دی و تخته وایت برد و ماژیکای رنگی خریده بود که بهت دادمشون و یکم بی خیال من شدی و منم رفتم سروقت دوربین قشنگم که حتی الانم که دارم برات تعریف می کنم باورم نمیشه که همچین دوربین حرفه ای و گرون و خوشگلی را دارم و دیگه می تونم عکسهای باکیفیتی ازت بگیرممحبت

 

هدیه های درسا خانوم تو این بودش 

تخته وایت برد و ماژیکای رنگی که دخملی زود بازش کرد و اجازه نداد عکس بگیرم ازشون

سی دی شهر موشها که به جای دو بابایی یکش را خریده بود

کتاب نقاشی و رنگ امیزی انگری بردز و بابا اسفنجی

اسمش و یادم نمیاد

کتاب داستان خوشگل

شکلات های خوشمزه که به مناسبت ولنتاین بابایی برات یه بسته کامل خریده بود و حسابی کیف کرده بودی

از اینجا به بعد هدیه های مامان هستش که فکر می کردم این یکی دیگه مدرسه موشها 2 هستش که نبود

کتاب آموزش حواست و جمع کن که علاقه ای بهش نشون ندادی و فعلا گذاشتمش کنار

کتابی که خیلی دوستش داری و کلی باهاش سرگرم شدی

اینها هم هدیه های ناقابل مامان برای شما دختر طلا بودش مبارکت باشه

خب دیگه وقتشه بریم سراغ بقیه داستان اون روز و هدیه های من 

بعد از یکم بازی شما رو خوابوندم و به  بابایی زنگ زدم زودتر بیاد خونه آخه من می ترسیدم لنز رو وصل کنم به دوربین و بلد نباشم و خرابش کنم و این شد که یکم بعد از خوابیدن شما باباحمید اومد خونه و اول لنز رو جا انداخت و بعد من بقیه چیزهایی که خریده بود رو دیدم برام رم 32گیگ پرسرعت خریده بود محبتیه دونه محافظ صفحه دوربینمحبتکیف خوشگل و کلی چیزای دیگه که برای استفاده از دوربین لازم داشتمراضی دستش درد نکنه حسابی تو زحمت افتاده بود و حساااااابی هم خوشحالم کرد این اولین و بهترین هدیه ولنتاینی بود که تو عمرم گرفته بودمتعجببغلمحبتبوسهمسر عزیزم به خاطر هدیه بی نظیرت از صمیم قلب تشکر می کنم و امیدوارم به هرچی که میخوای تو زندگیت برسی و همیشه شاد و موفق باشی که واقعا خوشحالم کردی عزیزمقوی

این وقتیه که داشتم تلفنی با باباحمید صحبت می کردم و از جعبه هم عکس می گرفتم که همیشه بعداز دیدن عکسش یاد حس اون لحظه ام بیفتم و قدردان زحمات بی دریغ بابایی باشم

دوربین خوشگلم از زوایای مختلف

کیف دوربینم که بی نهایت نرم و جنسش عالیه و خیلی هم سبکه 

رم 32 گیگ پرسرعت 

محافظ صفحه دوربین 

اولین عکسی که با دوربین جدیدم گرفتم که چون بلد نبودم باهاش کار کنم تار شده

دخملکم مشغول بازی با حباب سازشه که بلدم نبود باهاش کار کنه

کیفیت عکسها بی نظیرههههه

درسا نانازی که مثلا کیک درست کرده و اون قالب ژله هم کلاه تولدشه و داره شمع فوت می کنه

اینم یه عکس سه نفره از درسا و بابایی و توپ که مثلا آنیساست که کلاه سرش گذاشته

تست دوربین تو حرکت که بسیاااااااار راضی ام

درسا ناناسی درحال خوردن توپ ترش که منظورش آلبالو یخی هستش

اینم تزیین زیبای سیب به شکل قو که درسا عاشقشه 

اینم کیک سیب که برای درسا خانوم درست کردم 

شام دخملی زرشک پلو با مرغ که درسا از مدل برنج خیلی خوشش اومد 

اینم تزیین برنج خودمون 

اینم برنج خوشگل ما از زوایای مختلف 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

بهار
22 اسفند 93 15:19
به به عجب ولنتاینی چه دوربین خوبی خوشششششش به حالت آبجی آرزو اینقدر دوست دارم منم یه دوربین خوب داشته باشم ولی بابا برام نمیخره همش من رو میپیچونه و میگه صبر کن یه رووووووووووووووووووزی میخرم!!!
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم سال نوت مبارک ایشالا که سال بسیارخوبی داشته باشی و دوربین هم بخری خنده برای این بود که این جمله معروف همه باباهاست ایشالا یه رووووووووووزی میخره باباها قول میدن به قولشون عمل می کنن حالا دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
الهام
22 اسفند 93 20:05
دوربین جدید مبارک امیدوارم همیشه خوشحال و خوشبخت باشید و عشقتون روز افزون باشه ارزو جان لیاقت شما خیلی بیشتر از ایناس و خدا رو شکر که همسر فهمیده و با شعوری داری که قدر زحمات شمارو میدونه انشالا درسا هم وقتی بزرگ شد ارزش واقعی مادرشو بشناسه! برنجتم خیلی خوب بود...آفرین
مامان آرزو
پاسخ
سلام عزیزم سلامت باشی سال نوت هم مبارک باشه شما لطف داری
مامی سلن
23 اسفند 93 16:59
درسای ناز دلمون واست تنگ شده بود عزیزم ولنتون هم مبارک
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
23 اسفند 93 19:19
سلام. کادو ها مبارک. یعنی همممممه چی عااااااالی.بیسسسسست.بی نظیر
مامان آرزو
پاسخ
عزییییییزم سلامت باشی سال نو هم مبارک باشه عروس خانووووم
مهسا
8 اردیبهشت 94 0:14
خوش بحالت چه مامان هنر مندی اب دهنم راه افتاد.
مامان آرزو
پاسخ
ببخشید عزیزم