درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

تولد محمدسام

سلام به دختر قشنگ خودم نانازی این روزها هرجا که میرم و عکست و برای هرکسی که می فرستم میگه چقدر شما خانوم شدی ،چقدر بزرگ شدی و کلی تغییر کردی  خودم هم متوجه تغییراتت شدم قدت بلندتر شده و رفتارهات بزرگونه تر شده و بعضی وقتا خانومانه هم رفتار می کنی  گفتم بعضی وقتا چون هنوز هم بهانه گیری های الکی و عصبانی شدن و داد کشیدن و پرت کردن وسایل توی رفتارت زیاد هست  ایشالا که به زودی اینها هم تموم میشه مدتی بود که مامان حال و روزش اصلا خوب نبود و شما هم بدتر شدی اما الان چند روزیه که اصلا دعوات نکردم و هروقت که کاراشتباهی می کنی فقط میگم کارت بد بود و مشغول کارم میشم و یکم بعد شما معذرت خواهی می کنی و بوسم می کنی و کارت رو انجام ...
15 مرداد 1394

پیک نیک تابستانه

سلام دختر ناز و خوشگلم دوم مرداد ماه ،جمعه مامانی دعوتمون کرد رستوران که به پیشنهاد بابایی قرار شد بریم سمت لواسون که مدت بیشتری کنار همدیگه باشیم و آب و هوا هم بهتر باشه صبح زودتر از همیشه بیدار شدیم و به سمت رستوران حرکت کردیم ما و مامانی و بابا عزیز و عمه عصمت زودتر از همه رسیدیم اونجا و شما کلی بازی کردی و تقریبا یکساعت بعد بقیه اومدن و بعدش ناهار خوردیم و یه مقدار عکس گرفتیم و عصر هم هندوانه خوردیم و برگشتیم سمت خونه ،ساعت هفت رسیدیم خونه و شما خیلی خسته بودی و تو راه خوابیدی و وقتی هم که برگشتیم تو خونه خوابیدی و آخر شب بیدار شدی و طبق معمول شروع کردی گریه کردن و بهانه گرفتن و هرکاری کردیم ساکت نمی شدی و فقط گریه و بهانه الکی ،می ر...
5 مرداد 1394

تیرماه و 32 ماهگی

نازگل مامان سلام عشق من باز هم مشکلات و گرفتاری های زندگی من رو تو خودش غرق کرد و نتونستم به موقع خاطرات قشنگت رو ثبت کنم و حتی گاهی فرصت نشد که همون پست موقت رو هم داشته باشم و فقط یکسری اتفاقات مهم رو تو سر رسیدم کوتاه نوشتم و سعی کردم از هر اتفاقی عکس بگیرم که فراموش نکنم و امیدوارم همین طور که پیش میره از ثبت خاطراتت دست برندارم و مثل یکسری از وبلاگهایی که خودم دنبالشون می کردم و الان سالهاست مطلبی اضافه نشده نشیم امروز با همه کارها و خستگی ها و شیطنتهای شما هرطور شده خاطراتت رو ثبت می کنم  مدتی هست که برای مدیریت بلاگفا مشکل پیش اومده و حالا بعد از درست شدن کلی از خاطرات قبلیت پریده و حتی وقتی سعی می کنم مطلب جدید بذارم...
3 مرداد 1394

31ماهگی نازگلکم

درساااااای نازم سلام عزیز دلم  ماهگیت مبارک خرداد ماه پر خاطره ای بود برامون و کلی به من و شما خوش گذشت عزیز دلم و باهمدیگه بازی کردیم ،شهربازی رفتیم چندتا کار جدید انجام دادیم و جشنای قشنگی که تو پست های قبل گذاشتم خلاصه که خیلی خوش گذشت بهمون سه شنبه (5اُم) تدارکات جشن پوشکیت و دیدم و آتلیه خانگی راه انداختیم و یکسری عکس گرفتم که روز جشن نخوام ازت عکس زیاد بگیرم و اگه همکاری نکردی عکس داشته باشم و با کلی شیطونی و ناز و ادا و اذیت عکسها رو گرفتیم و بعدم وقت ناهار شما اومدی از تو سفره بری و دستم و گرفتم جلوت که نباید از سفره بری کار بدیه و شما لج کردی و دوییدی و تا دستم و بکشم عقب گیرکردی به دستم و محکم خوردی زمین و وقتی بغ...
1 تير 1394

حس مادرانه من همین الان یهویی

عشق من سلاااااااااااااااااام همین الان داشتم یه آهنگی گوش می دادم که حس می کنم حرفهای نگفته من به تو هستش  سرراه من خدا تو رو گذاشته می دونم خیلی هوای منو داشته  تو همونی که می خوامت تا همیشه نظرم همینه و عوض نمیشه  خوش به حال من که این روزا کنارم تورو دارم تورو دارم تورو دارم  زندگی با تو یه لطف دیگه داره خوشی دست از سر ما برنمیداره  عطر آرامشه تو هوای خونه حتی همسایمون اینو خوب میدونه  روی مبل خونه خوشبختی نشسته از من و تو نازنین نمیشه خسته جای قاب عکس یادگاری انگار شادی رو به جای قاب زدیم به دیوار  خوش به حال من که این روزا کنارم تورو دارم تورودارم تورو دارم ...
24 خرداد 1394

جشن خداحافظی با پوشک

دختر نازم یکشنبه دهم خرداد ماه برای آخرین بار شب پوشکت کردم و دوشنبه یازدهم ساعت ده صبح پوشکت رو دراوردی و برای همیشه با پوشک خداحافظی کردیم  به مناسبت این اتفاق خوب و قولی که بهت داده بودم کیک پوشکی ساختم،کیک مرغ درست کردم و ژله تصویری و تم پوشکی تهیه کردم و برات جشن خداحافظی با پوشک گرفتم تو این جشن کلی بهمون خوش گذشت و شما ذوق کرده بودی عزیز دلم و بعدش همه اش می گفتی اَمسِین جیششو نمیگه مامانی براش تبلد نمیگیره من جیشمو میگم تو برام تبلد گرفتی میز تزیین شده باتم و خوراکی های خوشمزه اینم میوه آرایی به سبک مامان آلوزو با سیب که جوجو درست می کنم خیلی دوست داری و تا آخرشو میخوری ژله بستنی که...
15 خرداد 1394