دوسال و دوماه و دوهفته و دو روز
درسای نازم سلام
عشق مامان جمعه شما دو سال و دوماه و دوهفته و دورزت شد
و به مناسبت این تاریخ قشنگ بردیمت شهربازی و کلی خوش گذروندیم عشقم
شما پر از شوق و ذوق بودی و کلی بهت خوش گذشت بقیه خاطره اون روز رو با عکس دنبال می کنیم
اول سوار زنبور شدی
ولی همه اش چشمت به بچه هایی که تو استخر توپ بودن بودش که بابایی موافقت نکرد بری اونجا چون دستمون بهت نمیرسید و تنها بودی و باید با بچه های بزرگتر از خودت بازی می کردی که ممکن بود اذیتت کنن عشقم که فعلا تا بزرگتر بشی بی خیال این بازی شدیم
اینم عشق کوچولوی من سوار بر تاب
دختر نازم تا نشستم تو ماشین دقیقا جلوی در یاد دوربین افتادم اما بابایی بدجنسی کرد و گفت بی خیال گوشیت هست و واینستاد تا برم بیارمش هرچی هم گفتم گوش نکرد
بیشتر ازت فیلم گرفتم تا عکس آخه عکسهای گوشی اکثرا تار میشه اما فیلمها قشنگ میشن
دردونه من اولین باریه که این ماشینها رو سوار میشه به اصرار مامان البته
اولش نگران بودم بچه دیگه ای کنارت بشینه دعواتون بشه و شما بگی مال خودمه ولی بعد که بازی کردین دیدیم که وقتی بچه ها کنارت و پشتت بودن بیشتر خوشحال بودی و باهاشون بازی می کردی
نازگلم بعد از پایان بازی
با اینکه قطار صف طویلی داشت وبابایی میخواست سوارت نکنه اما شما گیردادی که میخای سوار بشی و تازه بعد از تموم شدن دوباره سوار شدی
داری حسابی بازی می کنی عشقم
دختر طلای من که صاف نشسته
بعد از شهربازی رفتیم سمت مرکز خرید و تا بابایی کفش انتخاب می کردماهم یکم خرید جزیی انجام دادیم و بعد برگشتیم پیش بابا حمید و بعدشم رفتیم خونمون دخمل طلایی و بعد کلی شیطونی شما لالا کردی و روز قشنگمون به پایان رسید عزیزم