درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

شطنت هایِ دخترکِ شش ماهه من

1392/3/13 11:31
نویسنده : مامان آرزو
624 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل مامان

قند عسلم روز جمعه به شدت بداخلاق بودی و اذیت می کردی،بابایی هم امتحان داشت و نمی تونست کمکم کنه دست تنها داشتم دیوونه می شدم دیگهconnie_wimperingbaby.gif

مامانی هم اصرار می کرد برم خونشون اما می ترسیدم باز دایی سروصدا کنه همون نیم ساعت را هم نتونی بخوابی و دیگه پدرم را دربیاری گفتم یه جوری تحمل می کنم دیگهیکی از سختی هایی که من دارم اینه که مثل بقیه مامانم نمی تونه تو نگهداری از شما کمکم کنه و این منو خسته تر می کنه یه جورایی دست تنهام فقط خودمم و خودم هرچند بابایی کمکم می کنه اما اونم خسته است چقدر می تونه کمک کنه تازه مگه چقدر ازروز را خونه هست؟! 

بی اشتها هم شده بودی و درست شیر نمیخوردی کلا بهانه می گرفتی دخملکمماچ

دیروز قبل از اینکه بابا بره دانشگاه باهم رفتیم خونه مامانی ،دایی جون یه مدته بهت حسودی می کنه تا بابایی صدات کرد گفت: بابا بابا تا حواسش را پرت کنه و جلب توجه کنهgirl_pinkglassesf.gif بعدشم اومد پیشم و گفت داجی داجی(آبجی،عاشق آبجی گفتنشم هروقت صدام می کنه دلم میخواد کلی بچلونمش وبوسش کنم تو مامان صدام کنی چه حالی میده؟!قلب) تو بغلم بودی نتونستم بغلش کنم اونم ناراحت شد بهم زد و به حالت قهر دمر خوابید روی زمینقهقهه 

اگه مشکل خوابیدن شما نبود دلم میخواست هرروز بریم اونجا تا پیش هر دوتاتون باشم قلب

اما شما اون روزم نتونستی خوب بخوابی و مدام غر میزدی خداراشکر که بابایی زود اومد و آوردیمت خونه جالب اینکه خونه هم که اومدیم هرکاری کردیم نخوابیدی اما دیگه آروم بودیدخملک نکنه توام حسودیت میشه من با دایی جون بازی می کنم هاااااان!!!!

امروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدی خیلی خوابم میومد و هرکاری کردم موفق نشدم بخوابونمت حتی اسباب بازی هم جلوت گذاشتم اما شما گریه می کردی ،بی خیال خواب شدم و بلند شدم تا خونه را تمیز کنم همین که مشغول کار شدم شما هم سرگرم بازی با جغجغه هات شدیتعجب انگار فقط با خوابیدن من مشکل داشتی

از وقتی موفق شدی سینه خیز بری گاهی وقتا برای چند دقیقه میشه گذاشتت زمین تا با اسباب بازیهات سرگرم باشی ،امروزم همه اش داشتی بازی می کردی و منم با ذوق ازت فیلم می گرفتم دلم میخواست می تونستم فیلمت را بذارم تا دوستاتم ببینن اما حجمش خیلی زیاد بود حتی اگه آپلودشم می کردم فکر نکنم بقیه می تونستن دانلود کنن

خیلی قشنگ میری جلو تاحالا ندیده بودم نی نی این طوری حرکت کنه!!! اگه بخوای زود برسی با کمک دست چپت خودت را می کشی و میری جلو اما بیشتر وقتا میخوای آروم آروم بازی کنی و بری جلو که خیلی ناز میری پاهاتو به فرش گیر میدی و خودت را هل میدی و درهمون حال چهار دست و پا میشی و میری جلو و عقب یه جورایی خودت را تاب میدی خیلی ناااااااازهبغلقلب

دیروز نمی تونستی روی یکی از دستات وایستی و تا یکی از دستاتو برمی داشتی و وزنت میفتاد روی اون یکی دستت از پشت برمی گشتی و به قول بابا سقوط می کردیقهقهه

از اونجا که با خوابیدن مخالفی هروقت می خوابونیمت سرت را بالا می گیری این باعث شده الان که از پشت برمی گردی سرت را بالا بگیری و سرت نمیخوره زمین تشویق

اما امروز دیگه خوب می تونی روی یکی از دستات وایستی هوراحتی یکم جلو هم میریماچاز خود راضی

بابایی هی نگات می کنه و میگه خانوم زوده الآن شما بخوای چهار دست و پا برینیشخند

تا همین الآن که حرکتت خیلی سریع نیست به خیلی چیزها دست میزنی و باید بیشتر مراقبت باشم،نمیدونم اگه حرکتت سریع تر بشه چقدر خطرناک میشیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

مثلا همین الآن داری جزوه بابا را برمیدارینیشخند

بذار ببینم بابا چی میخونهمتفکر

بابایی چقدر سخته چطوری یاد می گیرینگران

من که چیزی نمی فهمم بهتره پاره شون کنمنیشخند

قبلش بذار ببینم چه مزه ایهخوشمزه

(بیچاره بابایی باوجود تو چطوری درس بخونه خانوم شیطون البته اگه جزوه ای باقی مونده باشهقهقهه)

از وقتی وارد شش ماهگی شدی برات سوپ درست می کنم خیلی دوست داریconnie_feedbaby.gifاما دو روزی که سبزی بهش اضافه کردم خوشت نیومد و همه را میریختی بیرون

خانومی آماده برای خوردن به به خوشمزه

اینم بعد از خوردن به به سبز

البته اون روز بعد از خوردن سوپ یادم رفت عکس بگیرم و این عکس مال یه روز دیگه است..

دخترم وقتی بهت سوپ میدم خیلی اذیت می کنی همه اش می خوای قاشق را بگیری و وقتی ام قاشق را بهت میدم تا ته می کنی تو دهنت و عق می زنینگرانوقتی ام سیر میشی و نمیخوای بخوری لبهات را محکم بهم فشار میدی تا نتونم بهت سوپ بدم وقتی ام به زور بهت میدم میگی پوووو  و همه را تف می کنی بیروناینم یه پروژه ای شده برای خودش،تو به من بگو کدوم کارهات پروژه ای عظیم نیست فندق کوچولوkiss.gif 

باهمه اینا عاشقتم نانازی و خوشحالم که تنهایی هام را پر کردی و شدی همدمم

اول اسهال،بعدشم واکسن باعث شد شما بی اشتها بشی و هرچی سعی می کنم شیرت را کامل نمی خوری 

 این چند روزه که مدام به من چسبیدی گاهی وقتا مجبور میشم بذارمت تو روروئک ،البته زمان خیلی کوتاهی چون به شدت مخالف روروئک هستم و دلم نمیخواد زود راه بیفتی میخوام هروقت آمادگیش را داشتی راه بیفتیقلب

انگاری از روروئک بدت نمیاد مدام کلیدهاشو میزنی و به آهنگ گوش میدیقلب

نانازی درحال خوردن روروئکشخنده

بعضی وقتا هم فیلمهای کودکانه ات را میبینی و چند دقیقه ای سرگرمی

از وقتی  میتونی خودت حرکت کنی بیشتر با اسباب بازیهات سرگرم میشی

نانازی درحال بازی با اسباب بازیهاشقلب

فدای خنده نازت بشم عشقمبغل

اشتباه نکنین مامان منو نذاشته اینجا داشتم عقب عقب میرفتم اینجا گیر افتادمقهقهه

مثلا دارم فسقلی را می خوابونم با کمک دستاش میشینه و بعدم غلت میزنه و میاد پایینتعجب

اینطوری قلبفدات بشم که انقدر شیطونیماچ

راستی دخملکم این بلیز و شورت خوشگل را وقتی اولین بار بهت سوپ دادم مامانی برات گرفت روی لباستم نوشته Happy soup به مناسبتش میادقلبدستش درد نکنهاز خود راضی

درحال بازی girl_hide.gifبامامانی خونه خاله جون

دخملی چند روزیه مامان بزرگت و عمه هات رفتن مسافرت کسی تو ساختمون نیست امروز از خونه بغلی صدا میومد من فکر کردم از بالا صدامیاد و دزد اومده کلی ترسیدم و زنگ زدم بابایی بعدشم زنگ زدم دایی جون اومد دنبالمون و بردمون خونه خاله ام دخملکم شاید هرکس دیگه ای بود انقدر نمی ترسید اما مامانی به شدت ازاین چیزا می ترسه مخصوصا که با خودم فکر می کردم اگه به زور بیاد تو خونه ما من باید چیکار کنم چطوری از دخترم محافظت کنم و کلی فکر و خیال دیگه به کلی روحیه ام را باخته بودم و از ترس گریه می کردم تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدامیدورام شما شجاع باشی و مثل مامان از هرچیزی نترسی

نانازی امروز یاد گرفتی وقتی شیرت را میخوری و سیر میشی شیشه را درمیاری و میگی ژییز منم کلی ذوق می کنم و یادم میره داشتم بهت شیر میدادمقهقهه 

اینم فیلمژیییز گفتن درسا ببخشید یکم دهنش کثیفه آخه فقط وقت شیرخوردن اینو میگهنیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

پرنسس
13 خرداد 92 11:53
درسا کوچولــــــــــــــــــــــــــــــــــــو روز به روز با نمک تر میشی ، خدا حفظت کنه عزیزم لپ گوگولیِِِ ِ منی تو
خاله هانیه
13 خرداد 92 14:23
قربونت بشم من عسل خاله .
اخ جون دیگه داری کم کم راه میفتی تا همه جا رو بهم بریزی خیلی کیف میده خاله ایی .


کیفش را وقتی نی نی دنیا اومد نشونت میدم خاله ای
خاله هانیه
13 خرداد 92 14:25
درسای خاله الان مامانت کلم و میکنه قربون اجی ناز خودمم بشم
سارا
13 خرداد 92 15:21
سلام مامان درسا امیدوارم حال نانازی خوب باشه حتمابوسش کنین ممنون خدافظ
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
13 خرداد 92 19:47
وااااااااااااااااااای چه خوردنیه این درسا. کلی بوسه آبدار. زیبا یارم تقدیم به تو
آفتاب
13 خرداد 92 23:24
خاله جووووووونم قربونه خنده هات بشم.میخندی خیلییییییییییییییی ناز میشی
آفتاب
13 خرداد 92 23:30
شاید دیگه مامان شدی دوست داری با کسایی باشی که مثل خودت مانانن.


نه اینطوری نیست
آفتاب
13 خرداد 92 23:32
منو ببخش اگه دریاره ی قبل ازدواج باهات حرف میزنم شاید باعث اذیتته
آرشیدا خانم
14 خرداد 92 0:42
سلام واقعا بابایی باید از شما مامان عزیز تشکر ویژه رو داشته باشن واسه فراهم کردن محیطی آرام برای درس خوندنشون با فرزند عزیزتان قربون اون ابرو بالا انداختنت ایول جذبه
نیلوفر/مامانه روژینا
14 خرداد 92 1:44
..وای فدای لبخند نازت بشم تو عکس اخری. شما خیلی شیرینی شیرینک. مامانی خصوصی داری
آفتاب
14 خرداد 92 13:16
وای نمیدونی همش منتظرم آپ کنی چند بار در روز میام.راستی بازم برات نوشتم


وقت بشه میخونم خانومی
نیلوفر/مامانه روژینا
16 خرداد 92 3:04
درسا جوووووون و مامان خصوصی دارید
دختـ ♀ ـرک
16 خرداد 92 21:15
آخی عزیز دلــــــــــــم چه ناز شده ماشالا تو عکسا مطلبا رو وقت نکردم بخونم خانومی شرمنده ولی عکسا خیلی جالب بودن بچه به جزوه خوردنم رسیده خدا به خیر کنه بزرگ شه حتما بچه خرخون میشه
طلوع
17 خرداد 92 13:39
خب یه چیزی هم واسه ما بنویس دلمون تنگ شده براتون


الهی عزیزم دخملک بذاره از خجالتت درمیام.بوس
مامان ابولفضل
17 خرداد 92 13:57
سلام من امروز با وبلاگ درسا جون آشنا شدم وهمه مطالبش رو خوندم... درسا خيلي خوش شانسه كه مامان مهربونش به اين خوبي خاطراتش رو براش مينويسه... با افتخار لينك شديد... خوشحال ميشم به وبلاگ ابولفضل كوچولوي من هم سر بزنيد...
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
17 خرداد 92 14:58
ممنونم از حضورت درسا و مامان مهربونش. زیبا یارم تقدیم به تو
آفتاب
17 خرداد 92 20:25
سلام دلمون تنگ شدا.خاله جون مامانی واسه تو فقط 1 پوست گذاشته نمیدونه که دلم تنگ شده واست.راستی مامان عیدت مبارک
آفتاب
18 خرداد 92 22:19
امتحانم تموم شد خاله جون بوس بوس
مامان بانو
18 خرداد 92 22:45
هيييييههههه ايول درسا جوني چيكار كردي با جزوه هاي بابا
دختـ ♀ ـرک
21 خرداد 92 13:58
خانومی این فیلمش پخش نمیشه
تو سایت picofile اپلود کنی بهتر نیست؟


چشم وقت کنم آپلودش می کنم عزیزم