خونه مامانی
سلام نانازی
این روزا همه اش درحال آویزون شدن به مبل و میز هستی
وقتی ام خسته میشی دستت را ول می کنی و پرت می شی زمین
چند باری تا خودم را بهت رسوندم سرت خورد زمین و کلی گریه کردی دیشب تصمیم گرفتم هرچه زودتر خونه را امن کنم
و الان خونه پر شده از تشک و بالشت و پتو
اگه مهمون بیاد بیچاره میشم
باوجود اینکه خیلی از جاها را تشک و بالشت گذاشتم اما هنوزم یه جاهایی خطرناکه و باید حواسم بهت باشه و دقیقا شما هم میری همون جا ها که ناامن هستن و ممکنه سرت به جایی بخوره
مامانی که از مسافرت برگشت سریع رفتیم خونشون ،تارسیدیم دایی جون پرید تو بغلم و کلی ذوق کرده بود از دیدنم انگاری اونم دلش برام تنگ شده بود
مامانی سه دست لباس خوشتل برات خریده بود که من جای تو کلی ذوقیدم
دایی جون اولش یکم باهات بازی کرد اما باز شروع کرد به لجبازی و هرچی شما برمیداشتی را ازت می گرفت گاهی وقتا هم باید به شدت مراقبت باشیم تا یه وقت از دایی کتک نخوری
هر وقت مامانی بغلت می کنه دایی سریع میگه نو نو (می می ) و گریه می کنه ،مامانی هم مجبور میشه سریع شما را بده به من و بهش شیربده تا ساکت بشه
دیروزم رفتیم خونه مامانی دایی خونه نبود رفته بود مهمونی مامانی هم یه دل سیر شما را دید و کلی بوست کرد و توهم براش دَ دَ گفتی و دلبری می کردی
از وقتی جلوی مبلها تشک انداختم خوابت که می گیره میری اونجا هی غلت می زنی و سرت را میذاری زمین تا بخوابی ولی از اونجایی که اینطور خوابیدن در تاریخ تولدت بی سابقه بوده عمرا تو مثل یه دختر خوب بخوابی حتما باید کلی گریه کنی تا خوابت ببره
امروزم دلم میخواست برم خونه مامانی اما چون باید صبح زود بیدار میشدم تا بتونم با بابایی برم بی خیال شدم ،هرچند شما ساعت هشت صبح بیدارم کردی
و من درحالی که چرت میزدم فقط پای تو رو گرفته بودم که جایی نری و بلایی سر خودت بیاری
و شما انقدر سعی کردی پات را از تو دستم دربیاری و وقتی موفق نشدی خوابت برد و ده دقیقه بعد باز بیدار شدی بهت شیردادم و خواب از سرم پرید بالاخره ساعت 9 دوتایی بیدار شدیم و بهت سرلاک دادم خوردی و رفتی سراغ بازیت
فسقلی من بالاخره لالا کردی و مامان می تونه راحت تر به کارهاش برسه
خوب بریم سراغ خاطرات تصویری شما از خونه مامانی بعد از اینهمه دوری..
مبارک باشه دخترم خیلی بهت میاد ناناز تر شدی
فدای بازی کردنات بشم من چقدر تو شیرینی
دایی احساساتی در حال بوسیدن خواهرزاده
دایی جون نکن دردم میاد
مامان نمیخوام بغلم کنه
دیگه باهات قهرم دایی
امیرحسین: من که کاری نکردم(از قیافت معلومه داداشی)
مامان قبل از عکس انداختن لباسهات را برمیداشتی آبروت نره
چیه فسقلی باز داری نقشه می کشی چطوری دخترم را اذیت کنی؟
بازی دالی با مامان
فدای خنده هات بشم من عزیزم
دایی هم اومده بازی
جووووووووووونِ منی
اینجا باز دایی میخواست شما را بزنه که نجاتت دادیم
تا دایی سوار ماشینش میشه شما هم میری طرفش منم گفتم یکم سوارت کنم،دایی به نی نی های دیگه اجازه نمیده سوار ماشینش بشن اما شما که سوار شدی هی میومد آهنگشم میزد تا بیشتر خوشت بیاد خیلی دوست داره
اینجا هم دایی داره آهنگ ماشین را برات میزنه اما از قیافش معلومه که اصلا دوست نداره تو سوار ماشینش باشی اما دلشم نمیومد ماشینش را ازت بگیره این مهربونی بچه گانه اش و علاقه ای که بهت داره به شدت متعجبم می کنه
برگشتی دایی را نگاه می کنی
مامانی دستت را می گرفت شما هم از مبل می رفتی بالا
امیرحسین درحال کشتی گرفتن با درسا
اینجا دایی را دعوا کردم تا بغلت نکنه
دایی هم داره جغجغه ات را بهت میده تا از دلت در بیاره
فسقلی های ناناز
دایی میرفت روی مبل و می گفت دو دو شش و می پرید پایین شما هم ذوق می کردی ومیخواستی بری بالای مبل اینجا هم درحال تلاش کردنی
هنوزم داری تلاش می کنی و موفق هم نشدی
خونه مامانی به هردومون خیلی خوش گذشت اونجا خوابت را هم بادایی تنظیم می کردیم و هردوتایی باهم می خوابیدین و اینطوری بدخواب نمیشدی و غر هم نمیزدی،باید این نکته را هم بگم درسته که دایی سعی می کنه شما را بزنه و باید حواسمون بهش باشه اما شما هم وقتایی که احساساتی میشه و میخواد بوست کنه یا موهاش را می کنی یا گوشش را می کشی و گاهی هم لپاش را می کنی اونم ناراحت میشه میره پیش مامانی و میگه زد زد
دارم تو امن سازی خونه به مامان کمک می کنم
خانومی تا یادم نرفته بایدبگم مامان گفتن شما خیلی خیلی نااااااز شده هر وقت میگی مامان بابایی بیشتر ازمن ذوق می کنه
تو شش ماهگی شما سه تا کلمه میگی: دَ دَ ... جیزه... مامان