درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

خونه مامانی

1392/3/30 14:01
نویسنده : مامان آرزو
744 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نانازی

این روزا همه اش درحال آویزون شدن به مبل و میز هستی

وقتی ام خسته میشی دستت را ول می کنی و پرت می شی زمین

چند باری تا خودم را بهت رسوندم سرت خورد زمین و کلی گریه کردی دیشب تصمیم گرفتم هرچه زودتر خونه را امن کنم 

و الان خونه پر شده از تشک و بالشت و پتو 

اگه مهمون بیاد بیچاره میشم 

باوجود اینکه خیلی از جاها را تشک و بالشت گذاشتم اما هنوزم یه جاهایی خطرناکه و باید حواسم بهت باشه و دقیقا شما هم میری همون جا ها که ناامن هستن و ممکنه سرت به جایی بخوره 

مامانی که از مسافرت برگشت سریع رفتیم خونشون ،تارسیدیم دایی جون پرید تو بغلم و کلی ذوق کرده بود از دیدنم انگاری اونم دلش برام تنگ شده بود

مامانی سه دست لباس خوشتل برات خریده بود که من جای تو کلی ذوقیدم

دایی جون اولش یکم باهات بازی کرد اما باز شروع کرد به لجبازی و هرچی شما برمیداشتی را ازت می گرفت گاهی وقتا هم باید به شدت مراقبت باشیم تا یه وقت از دایی کتک نخوری

هر وقت مامانی بغلت می کنه دایی سریع میگه نو نو (می می ) و گریه می کنه ،مامانی هم مجبور میشه سریع شما را بده به من و بهش شیربده تا ساکت بشه 

دیروزم رفتیم خونه مامانی دایی خونه نبود رفته بود مهمونی مامانی هم یه دل سیر شما را دید و کلی بوست کرد و توهم براش دَ دَ گفتی و دلبری می کردی 

از وقتی جلوی مبلها تشک انداختم خوابت که می گیره میری اونجا هی غلت می زنی و سرت را میذاری زمین تا بخوابی ولی از اونجایی که اینطور خوابیدن در تاریخ تولدت بی سابقه بوده عمرا تو مثل یه دختر خوب بخوابی حتما باید کلی گریه کنی تا خوابت ببره

امروزم دلم میخواست برم خونه مامانی اما چون باید صبح زود بیدار میشدم تا بتونم با بابایی برم بی خیال شدم ،هرچند شما ساعت هشت صبح بیدارم کردی 

و من درحالی که چرت میزدم فقط پای تو رو گرفته بودم که جایی نری و بلایی سر خودت بیاریناراحت

و شما انقدر سعی کردی پات را از تو دستم دربیاری و وقتی موفق نشدی خوابت برد و ده دقیقه بعد باز بیدار شدی بهت شیردادم و خواب از سرم پرید بالاخره ساعت 9 دوتایی بیدار شدیم و بهت سرلاک دادم خوردی و رفتی سراغ بازیت 770019_heartshape2.gif

فسقلی من بالاخره لالا کردی و مامان می تونه راحت تر به کارهاش برسه

خوب بریم سراغ خاطرات تصویری شما از خونه مامانی بعد از اینهمه دوری..

مبارک باشه دخترم خیلی بهت میاد ناناز تر شدیبغل

فدای بازی کردنات بشم من چقدر تو شیرینیقلب

دایی احساساتی در حال بوسیدن خواهرزادهاز خود راضی

دایی جون نکن دردم میاد ناراحت

مامان نمیخوام بغلم کنهنگران

دیگه باهات قهرم داییقهر

امیرحسین: من که کاری نکردمنیشخند(از قیافت معلومه داداشی)چشمک

مامان قبل از عکس انداختن لباسهات را برمیداشتی آبروت نرهقهقهه

چیه فسقلی باز داری نقشه می کشی چطوری دخترم را اذیت کنی؟ناراحت

بازی دالی با مامانخجالت

فدای خنده هات بشم من عزیزمماچ

دایی هم اومده بازیاز خود راضی

جووووووووووونِ منیبغلماچ

اینجا باز دایی میخواست شما را بزنه که نجاتت دادیماوه

تا دایی سوار ماشینش میشه شما هم میری طرفش منم گفتم یکم سوارت کنم،دایی به نی نی های دیگه اجازه نمیده سوار ماشینش بشن اما شما که سوار شدی هی میومد آهنگشم میزد تا بیشتر خوشت بیادبغل خیلی دوست داره از خود راضی

اینجا هم دایی داره آهنگ ماشین را برات میزنه اما از قیافش معلومه که اصلا دوست نداره تو سوار ماشینش باشی اما دلشم نمیومد ماشینش را ازت بگیره این مهربونی بچه گانه اش و علاقه ای که بهت داره به شدت متعجبم می کنه874519_flabbergasted.gif

برگشتی دایی را نگاه می کنیماچ

مامانی دستت را می گرفت شما هم از مبل می رفتی بالاتعجب

امیرحسین درحال کشتی گرفتن با درسانگران

اینجا دایی را دعوا کردم تا بغلت نکنه از خود راضی

دایی هم داره جغجغه ات را بهت میده تا از دلت در بیارهقلب

فسقلی های نانازقلبقلب

دایی میرفت روی مبل و می گفت دو دو شش و می پرید پایین شما هم ذوق می کردی ومیخواستی بری بالای مبل اینجا هم درحال تلاش کردنی تعجب

هنوزم داری تلاش می کنی و موفق هم نشدیاوه

خونه مامانی به هردومون خیلی خوش گذشت اونجا خوابت را هم بادایی تنظیم می کردیم و هردوتایی باهم می خوابیدین و اینطوری بدخواب نمیشدی و غر هم نمیزدی،باید این نکته را هم بگم درسته که دایی سعی می کنه شما را بزنه و باید حواسمون بهش باشه اما شما هم وقتایی که احساساتی میشه و میخواد بوست کنه یا موهاش را می کنی یا گوشش را می کشی و گاهی هم لپاش را می کنی اونم ناراحت میشه میره پیش مامانی و میگه زد زد قهقهه

دارم تو امن سازی خونه به مامان کمک می کنمنیشخند

خانومی تا یادم نرفته بایدبگم مامان گفتن شما خیلی خیلی نااااااز شده از خود راضی هر وقت میگی مامان بابایی بیشتر ازمن ذوق می کنه مژه 

تو شش ماهگی شما سه تا کلمه میگی: دَ دَ ... جیزه... مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

ارلا
30 خرداد 92 14:55
سلام وب خوبی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی قول بده میایی نه قول بده پس قول دادی پس من منتظرم
نیلوفر/مامانه روژینا
30 خرداد 92 16:10
ای دایــــــــــــــی شیطونه بانمک. دیگه درسا گلم رو اذیت نکنیا الهی فدات بشم نانازی که گریه کردی و دایی هم داره فقط نگاه میکنه لباست هم خیلی خوشگله خوشگل خانم.مبارکه. افرین عزیزم که صحبت میکنی. روژینا هم قبلا دد میگفت و گاهی اوقات م م یا ب ب و منو خیلی ذوق زده کرد.اما الان یادش رفته و همش گریه میکنه و دیگه هیچی نمیگه خصوصی خصوصی
خاله هانیه
30 خرداد 92 17:16
ای جونم الهی من فدای جفتتون بشم جیگرای من .
وای دلم براتون یه ذره شده بچلونمتون
امیرحسین خاله قربون اون قیافت بشم که انقدر جیگر شدی
درسای خاله لباس خوشگلتم مبارک باشه دست مامانی هم درد نکنه . فدات بشم که هر رنگی میپوشی بهت میاد

خدا نکنه خاله جوووووووووون
آفتاب
30 خرداد 92 21:52
وایییییییی خدا عاشق خندیدنتم.جه رازی تو شما بچه هاست که زود تودله همه جامیشین؟فکر کنم معصومیتتون باشه.خدایا به همه ی اونایی که آرزو بچه دار شدن دارن نی نی بده
طلوع
31 خرداد 92 12:14
درسا جونم لباست خیییلی بهت میاد.مبارکت باشه


مرسی خاله جون.
مامان نازنین
31 خرداد 92 18:36
به به چه سوغاتی خوشگلی مامان جون برات آوردن...دستشون درد نکنه مبارکت باشه عزیزززززززززم خیلی بهت میاد خوشملم چه خوب که یه همبازیه مهربون مث دایی جونت داری ایشالا در آینده دوستای خوبی میشین قربون خودت و دایی کوشمولوت برم با شیطنتا و خنده های خوشملتون
مامان الهام كوچولو
31 خرداد 92 21:44
بازم سلام مامان درسا خانم.الهام جون من منتظره با درسا جون دوست بشه ها.هموني كه شونزده روز از ني ني درسا كوچولو تله.ما جفتمون منتظريم.باي


عزیزم ما آدرسی ازتون نداریم نمیدونم کجابیام
آرشیدا خانم
31 خرداد 92 23:45
ااااااااااااااااااااااااااااااااااای جانم مردیم از خنده شما که عالمی دارید با این فسقله دایی که اونجا که داشت فرار میکردو بودی؟
مامان الهام كوچولو
1 تیر 92 2:43
سلام بزنيد الهام كوچولو.اگه با تبادل لينك هم موافقيد بهم اطلاع بديد


عزیزم تو قسمتی که باید آدرس را بذارید آدرس وبلاگتون را درست نگذاشتین من نمیتونم بیام وب دخترتون
نیلوفر/مامانه روژینا
1 تیر 92 14:13
وای مامانی نظرم رو تایید نکن خصوصی بود یادم رفت گزینه خصوصیش رو علامت بزنم


نمی گفتی هم حواسم بود عزیزم خیالت راحت.
مامان الهام كوچولو
2 تیر 92 0:57
براي بار چندم سلام.تو گوگل سرچ مي كرديد الهام كوچولو پيدام ميكرديد.اسم سايتم رو گذاشتم مامان درسا جون.دارم لينكتون مي كنم.
مامان گلی
2 تیر 92 13:03
سلام مامانی الهی این دخملی چه ناز میخنده فداش بشم واقعا مامان میگه. اوووووووووووف دلم ریش شد. من عاشق حرف زدن نی نی هستم. چه خبر بالشت پس حسابی داره شیطون میشه قربونش برم خیلی ماه شده
خاله پارمیدا
2 تیر 92 19:11
مــــــــــــهـدیـــــــا کعبــــــــــــــه شـــد از تــــــــــابِ تــــو بـــــــی تــــــــــاب بــتــــــــــــــــــــــــــــاب ! عزيزم عيد نيمه شعبان مبارك
آفتاب
2 تیر 92 21:51
الان از مولودی اومدم.وای مامانی اسم مجردا رو نوشتن
آفتاب
2 تیر 92 21:51
گفتن ساله دیگه ایشالا عقد یا نامزد شن.قرعه کشی کردن اسمم در اومد


مبارکه عزیزم
منیر
15 تیر 92 15:10
دخترت چه خانمی شده واسه خودش

جیگر امیرحسین و با این همه نمکش


مرسی عزیزم. جیگر اما شیطون دختر نازت را ببوس