درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین ایستادن دخملی

1392/3/27 19:23
نویسنده : مامان آرزو
834 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک شیطون من

نانازی تو چرا انقدر شیطون شدی آخه

انقدر سریع داری کارهای جدید یاد می گیری انگار که مسابقه گذاشتی

آخه دخملک شیطون مامان مگه شما چند ماهته که اینکارها را می کنی...

دیشب بابایی قندون را گذاشته بود روی مبل تا شما نتونی بر داری منم حواسم به تلویزیون بود تا نگاهم را برگردوندم دیدم دستت را به مبل گرفتی و داری سعی می کنی روی پاهات وایستی874519_flabbergasted.gif

خیلی ذوق زده شدم و سریع دوربین را آوردم ازت عکس گرفتم 482919_photosmile.gif

و شما در 6ماه و سه هفته و شش روزگی به تنهایی ایستادی

فدای پاهای کوچولوت بشم منماچ

بعد از انداختن این عکس شما تعادلت را از دست دادی و من اومدم بگیرمت که موفق شدم اما ناخونام به تن خوشگلت گیر کرد و قرمز شددل شکسته

ببخشید مامانینگران

وقتی دیدم شما بی خیال بلند شدن نمیشی بالشت گذاشتم که اگه افتادی دردت نیاد

اول فدای خنده ات میشم بعدم فدای نشستنت دختر نااااااازمماچ

اما دخترم من و بابا اصلا دلمون نمیخواد شما زود راه بیفتین احساس می کنم به پاهات فشار میاد و دوست ندارم خدایی نکرده پاهات پرانتزی بشه

امروزم از صبح که بیدار شدی یکم باهم بازی کردیم بعدش تا میخواستم خونه را تمیز کنم باید میومدم دنبال شما تا سرت به جایی نخوره،انقدرهم وسایل تو این یه ذره خونه چیدیم که هرجایی بری به یه چیزی می خوری

امروز برای اولین بار خوردی زمین و به شدت گریه کردی

اینجا تعادلت را از دست دادی و فکر کنم صورتت خورد روی پایه اتو و دردت گرفتنگران

بغلت کردم و نوازشت کردم اما انگاری خیلی دردت گرفته بود و اشکات گوله گوله از روی گونه هات می ریختن پایین و من هیچ کاری برای کم کردن درد تو نمی تونستم بکنم 

یه بارم رفتی زیر میز ناهار خوری و سرت خورد به پایه میز

یه بارم داشتی توپ بازی می کردی نشسته بودی دستت که همیشه تکیه گاهت هستش را برداشتی تا توپ را بگیری از پشت برگشتی رو زمین بیشتر از اونکه دردت بگیره ترسیدی و گریه کردی 

الهی مامان فدای اشکای خوشگلت بشه ببخشید که حواسم نبود و شما اوف شدین527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

البته دخترم امروز حواسم به شما بود ،شما شیطون تر شدی و دیگه باید چهار چشمی مراقبت باشم حالا دو تا چشم دیگه از کجا پیدا کنم را نمیدونم

برات صدقه گذاشتم خوشگلم خدا از چشم بد دور نگهت داره

کوچولوی دوست داشتنی امروز تصمیم گرفتم آشپزخونه را حسابی تمیز کنم و کفش را بشورم تاوقتی شما دستای کوچولوت را میذاری اونجا و بعد می کنی تو دهنت مریض نشی ..

اما مگه شما گذاشتی هرجا رفتم دنبالم اومدی و نمیشد از دستت فرار کنم...

زنگ زدم مامان ملک اومد پایین تا حواسش به شما باشه سرت به جایی نخوره باز،مامانی هم اومد خونمون و یکم باهم بازی کردین دستت را گرفتی لبه میز وایستادی و تلویزیون نگاه می کردی بعدش مامانی بردت تو حیاط یکم آفتاب بهت بخوره ،وقتی ام آوردت تو خونه من هنوز یکم از کارهام مونده بود داشتم کارهام را انجام میدادم که شروع کردی گریه کردن بیچاره مامانی نمی دونست چیکار کنه فکر کرد میخوای بری بیرون ،اما من می دونستم دخترم باز هوای بغل مامانش را کرده

اومدم بغلت کردم و شما آروم شدی ،شیردرست کردم و برات آوردم خوردی سیر که شدی برات آهنگ گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه اما شما باز تا دیدی کنارت نیستم گریه کردی،مامانی بازم بردت تو حیاط اما فایده نداشت و آخر سرم پیشش نموندی و درحالی که بغلم بودی کف آشپزخونه را شستم خیلی سخت بود و دستم و کمرم به شدت درد گرفت 207821_386120_viannen_81.gif

بعدشم شما خوابیدی و من مجبور شدم بی خیال کارهام بشم تا وقتی که بیدار بشی..

همه اطرافیان بهم میگن که وقتی شما میخوابی باید سروصدا کنم تا عادت کنی527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

من اصلا دوست ندارم خوابت سبک باشه و با کوچکترین صدایی بیدار بشی اما از همون اولشم با کوچکترین صدایی بیدار میشدی و گریه می کردی منم از ترس بدخواب شدنت وقتی خواب بودی سروصدا نمی کردم الانم دیگه عادت هر دوتامون شده..

نمیدونم چرا از دیروز انقدر بهم وابسته شدی مشغول بازی هستی منم با لپ تابم سرگرمم تا میرم تو آشپزخونه گریه می کنی و دنبالم میای مخصوصا وقتایی که گرسنه میشی اگه پای کامپیوتر باشم که میای کنارم و آویزون میشی بهم تا بغلت کنم اگر نباشم شروع می کنی گریه کردن باید بغلت کنم و دوتایی شیر درست کنیم

عادت کردی تا بغلت می کنم دهنت را باز می کنی و میخوای می می بخوری645619_angel2.gif

انقدر ذوق می کنم693419_t3bfuu9hqas0xb6z.gif خدایا شکرت که تلاشهام را بی نتیجه نگذاشتی777819_worship.gif

مامانی و دایی ها بعد از دوهفته از مسافرت بر می گردن و امشب دیگه می تونم ببینمشون دلم خیلی براشون تنگ شده

اونا هم همه اش زنگ میزدن و حال تو رو می پرسیدن بابایی که چند روز پیش میخواست بیاد شما را ببینه و دوباره بره ...

خداراشکر که مشکلشون حل شد و وقتی میان پیشمون چهره شون را خندون می بینیم..

همین الآن بیدار شدی یکم می می خوردی بعدشم شیرخشک برات درست کردم درحال بازی با گلهای فرش هستی و هی میگی جیزه جیزه636019_1237379fdqxrvb3f.gif

روی میز پذیرایی پتو انداختم آخه شما عاشق آویزون شدن از میز شدی و اونجا خیلی خطرناکه به مرور باید قسمتهای دیگه خونه را هم امن کنم تا خیالم راحت باشه هرچند با جاهایی که شما میری و سرک می کشی احتمالاباید تمام تشک ها را دور تا دور خونه بندازم

چون شلوارت همه اش میاد زیر پات لباسهات را اینجوری می پوشونمخجالت

فسقلی می بینی میز را به چه روزی انداختم تا شما راحت باشی

درحال تماشای تلویزیون

فسقلی در حال کشتی گرفتن با جغجغه اشقهقهه

با این ترازو وزنت می کنیم نانازی شما الان مشغول بازی باهاش هستی

دیشب که باهم بازی می کردیمقلب

فدات بشم من که لباست انقدر بهت میاد و بانمک میشی

(این لباس را وقتی دایی تو شکم مامانی بود خریدم آخه فکر می کردم دخمله)

فدای اخمت بشم من خوشگله

جووووووووون منی خیلی دوست دارم عزیزم خیلی خیلی دوست دارمبغلماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

پرنسس
27 خرداد 92 21:44
مبارک باشـــــــــــــــــــــه ایشاله همیشه تو راه های خوب قدم برداری خدا حفظت کنه درسایی بـــــــــوس
طلوع
27 خرداد 92 22:10
درسا گلی لباست خیلی نازه.خنده هات که دیگه نگووووووو!!! مامانش نگران پاهاش نباش هیچیییی نمیشه ایشالا.به امن سازی خونه ادامه بده
نیلوفر/مامانه روژینا
28 خرداد 92 1:07
فدات بشم درسا گلی که اینقدر ناز لالا کردی. اولین ایستادنت هم مبارک خانم کوشولو. استخرت هم مبارک عزیزم. دست مامان وبابا درد نکنه. بازهم مثل همیشه شما با روژینا تو خواب تفاهم داری گلم و دخملک منم با کوچکترین صدا بیدار میشه و برای هر دومون عادت شده که همیشه سایلنت باشه و دخملی لالا کنه اخ جوووووووووووووووون بالاخره مامانی اومد . و دیگه میتونیم درسا نازی رو ببینیم..
مامان ستیانفس
28 خرداد 92 10:26
ای جووووونم ماشالله به درساجونم که تونست روی پاهای خودش بمونه آفرین دخملی خوشگلم ای خدا چقدر ناز لالا کرده خوشگل خاله ماشالله هرچی بزرگتر میشه شیطونتر میشهیه عالمه بوس واسه درسا جونم
آرشیدا خانم
28 خرداد 92 16:07
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی خدای من تو وایمیستیجیگرتو برم خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالهخیلی دوستت دارم آخه تو آرشیدای دوم منی مبارکه ایستادنت
آرشیدا خانم
28 خرداد 92 16:09
راستی مامانی فکر کنم عکسا خیلی سنگین باشن چون دیر میارتشون بالا طول میکشه تا باز شن سبکشون کن
آفتاب
28 خرداد 92 16:52
دلم ضعف میره برات فسقلی.واسه خاله دعا کن امروز خوب نبودم
fati_k21
28 خرداد 92 19:52
این مدت من نبودم درسا چه ناز شده عزییزززززززممممممممممم ناز منی تو جیگرتو بخورم... راستی اپم.
مامان ابولفضل
29 خرداد 92 13:57
اولين ايستادن مبارك شيرين عسل.. عكسات خيلي خوشگلن... راستي ماماني استخر بادي رو از كجا و چند خريدي... خيلي بامزه ست..
مامن پرنیان
29 خرداد 92 16:37
سلام مامان درسا ماشالله دخترت روز به روز خانوم تر می شه برام خیلی دعا کن آخر هفته ۳۴ ام. هفته قبل نزدیک بود زایمان زود رس داشته باشم که خدا بخیر گذروند ممنون که میای بهم سر می زنی دعا کن برام دعا کن بچه ام سالم و قوی به دنیا بیاد
خاله هانیه
30 خرداد 92 17:43
الهی ن فدات بشم فسقلی خانوم انقدر زود این کارارو انجام میدی خاله ایی ماشالا