اولین ایستادن دخملی
سلام دخترک شیطون من
نانازی تو چرا انقدر شیطون شدی آخه
انقدر سریع داری کارهای جدید یاد می گیری انگار که مسابقه گذاشتی
آخه دخملک شیطون مامان مگه شما چند ماهته که اینکارها را می کنی...
دیشب بابایی قندون را گذاشته بود روی مبل تا شما نتونی بر داری منم حواسم به تلویزیون بود تا نگاهم را برگردوندم دیدم دستت را به مبل گرفتی و داری سعی می کنی روی پاهات وایستی
خیلی ذوق زده شدم و سریع دوربین را آوردم ازت عکس گرفتم
و شما در 6ماه و سه هفته و شش روزگی به تنهایی ایستادی
فدای پاهای کوچولوت بشم من
بعد از انداختن این عکس شما تعادلت را از دست دادی و من اومدم بگیرمت که موفق شدم اما ناخونام به تن خوشگلت گیر کرد و قرمز شد
ببخشید مامانی
وقتی دیدم شما بی خیال بلند شدن نمیشی بالشت گذاشتم که اگه افتادی دردت نیاد
اول فدای خنده ات میشم بعدم فدای نشستنت دختر نااااااازم
اما دخترم من و بابا اصلا دلمون نمیخواد شما زود راه بیفتین احساس می کنم به پاهات فشار میاد و دوست ندارم خدایی نکرده پاهات پرانتزی بشه
امروزم از صبح که بیدار شدی یکم باهم بازی کردیم بعدش تا میخواستم خونه را تمیز کنم باید میومدم دنبال شما تا سرت به جایی نخوره،انقدرهم وسایل تو این یه ذره خونه چیدیم که هرجایی بری به یه چیزی می خوری
امروز برای اولین بار خوردی زمین و به شدت گریه کردی
اینجا تعادلت را از دست دادی و فکر کنم صورتت خورد روی پایه اتو و دردت گرفت
بغلت کردم و نوازشت کردم اما انگاری خیلی دردت گرفته بود و اشکات گوله گوله از روی گونه هات می ریختن پایین و من هیچ کاری برای کم کردن درد تو نمی تونستم بکنم
یه بارم رفتی زیر میز ناهار خوری و سرت خورد به پایه میز
یه بارم داشتی توپ بازی می کردی نشسته بودی دستت که همیشه تکیه گاهت هستش را برداشتی تا توپ را بگیری از پشت برگشتی رو زمین بیشتر از اونکه دردت بگیره ترسیدی و گریه کردی
الهی مامان فدای اشکای خوشگلت بشه ببخشید که حواسم نبود و شما اوف شدین
البته دخترم امروز حواسم به شما بود ،شما شیطون تر شدی و دیگه باید چهار چشمی مراقبت باشم حالا دو تا چشم دیگه از کجا پیدا کنم را نمیدونم
برات صدقه گذاشتم خوشگلم خدا از چشم بد دور نگهت داره
کوچولوی دوست داشتنی امروز تصمیم گرفتم آشپزخونه را حسابی تمیز کنم و کفش را بشورم تاوقتی شما دستای کوچولوت را میذاری اونجا و بعد می کنی تو دهنت مریض نشی ..
اما مگه شما گذاشتی هرجا رفتم دنبالم اومدی و نمیشد از دستت فرار کنم...
زنگ زدم مامان ملک اومد پایین تا حواسش به شما باشه سرت به جایی نخوره باز،مامانی هم اومد خونمون و یکم باهم بازی کردین دستت را گرفتی لبه میز وایستادی و تلویزیون نگاه می کردی بعدش مامانی بردت تو حیاط یکم آفتاب بهت بخوره ،وقتی ام آوردت تو خونه من هنوز یکم از کارهام مونده بود داشتم کارهام را انجام میدادم که شروع کردی گریه کردن بیچاره مامانی نمی دونست چیکار کنه فکر کرد میخوای بری بیرون ،اما من می دونستم دخترم باز هوای بغل مامانش را کرده
اومدم بغلت کردم و شما آروم شدی ،شیردرست کردم و برات آوردم خوردی سیر که شدی برات آهنگ گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه اما شما باز تا دیدی کنارت نیستم گریه کردی،مامانی بازم بردت تو حیاط اما فایده نداشت و آخر سرم پیشش نموندی و درحالی که بغلم بودی کف آشپزخونه را شستم خیلی سخت بود و دستم و کمرم به شدت درد گرفت
بعدشم شما خوابیدی و من مجبور شدم بی خیال کارهام بشم تا وقتی که بیدار بشی..
همه اطرافیان بهم میگن که وقتی شما میخوابی باید سروصدا کنم تا عادت کنی
من اصلا دوست ندارم خوابت سبک باشه و با کوچکترین صدایی بیدار بشی اما از همون اولشم با کوچکترین صدایی بیدار میشدی و گریه می کردی منم از ترس بدخواب شدنت وقتی خواب بودی سروصدا نمی کردم الانم دیگه عادت هر دوتامون شده..
نمیدونم چرا از دیروز انقدر بهم وابسته شدی مشغول بازی هستی منم با لپ تابم سرگرمم تا میرم تو آشپزخونه گریه می کنی و دنبالم میای مخصوصا وقتایی که گرسنه میشی اگه پای کامپیوتر باشم که میای کنارم و آویزون میشی بهم تا بغلت کنم اگر نباشم شروع می کنی گریه کردن باید بغلت کنم و دوتایی شیر درست کنیم
عادت کردی تا بغلت می کنم دهنت را باز می کنی و میخوای می می بخوری
انقدر ذوق می کنم خدایا شکرت که تلاشهام را بی نتیجه نگذاشتی
مامانی و دایی ها بعد از دوهفته از مسافرت بر می گردن و امشب دیگه می تونم ببینمشون دلم خیلی براشون تنگ شده
اونا هم همه اش زنگ میزدن و حال تو رو می پرسیدن بابایی که چند روز پیش میخواست بیاد شما را ببینه و دوباره بره ...
خداراشکر که مشکلشون حل شد و وقتی میان پیشمون چهره شون را خندون می بینیم..
همین الآن بیدار شدی یکم می می خوردی بعدشم شیرخشک برات درست کردم درحال بازی با گلهای فرش هستی و هی میگی جیزه جیزه
روی میز پذیرایی پتو انداختم آخه شما عاشق آویزون شدن از میز شدی و اونجا خیلی خطرناکه به مرور باید قسمتهای دیگه خونه را هم امن کنم تا خیالم راحت باشه هرچند با جاهایی که شما میری و سرک می کشی احتمالاباید تمام تشک ها را دور تا دور خونه بندازم
چون شلوارت همه اش میاد زیر پات لباسهات را اینجوری می پوشونم
فسقلی می بینی میز را به چه روزی انداختم تا شما راحت باشی
درحال تماشای تلویزیون
فسقلی در حال کشتی گرفتن با جغجغه اش
با این ترازو وزنت می کنیم نانازی شما الان مشغول بازی باهاش هستی
دیشب که باهم بازی می کردیم
فدات بشم من که لباست انقدر بهت میاد و بانمک میشی
(این لباس را وقتی دایی تو شکم مامانی بود خریدم آخه فکر می کردم دخمله)
فدای اخمت بشم من خوشگله
جووووووووون منی خیلی دوست دارم عزیزم خیلی خیلی دوست دارم