درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

11 ماهگی عشقم..

1392/8/3 22:00
نویسنده : مامان آرزو
956 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل ناناسیماچ

کوچولوی نازم یازده ماه از روزهای قشنگ با تو بودن گذشت و دخترک ِ ناز ِ مامان 11 ماهه شد..قلب

انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی و من برای اولین بار دستهای کوچولوت را لمس کردم !!!!!

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار برام خندیدی...!!!!!

انگار همین دیروز بود که چهار دست و پا رفتن را یاد گرفتی و کلی طول می کشید تا به چیزی که میخوای برسی...!!!!

انگار همین دیروز بود که تونستی بل بری و از پله آشپزخونه عبور کنی...!!!!!!

انگار همین دیروز بود که دیگه برای نشستن به کمک نیاز نداشتی و تنهایی میشستی!!!!!

انگار همین دیروز بود که دستت را به مبلها می گرفتی و راه می رفتی!!!!

انگار همین دیروز بود که بدون کمک گرفتن از دستات روی پاهات می ایستادی!!!!

انگار همین دیروز بود که تونستی به تنهایی یک قدم برداری!!!!

انگار همین دیروز بود که یاد گرفتی راه بری!!!!

انگار همین دیروز بود که بالاخره تونستی در حالت ایستاده از پله آشپزخونه عبور کنی!!!!

و امروز دختر نازم علاوه بر راه رفتن کمی می دَوه و خیلی راحت از میز و مبل بالا میره و روی هرچیزی می ایسته !!!!

دیگه هرچی میگیم می فهمه...بغل

وقتی بهش میگم بیا بغل مامان دستاش را باز می کنه و از فاصله دور میدوه سمت مامان و دستاش را دور گردنم حلقه می کنه و من انقدر هیجان زده میشم که نمی دونم چطور باید بوسش کنم و این همه هیجان را خالی کنمنیشخندو اینگونه میشه که انقدر بوسش می کنم تا از دستم فرار می کنهمژه

دیگه وسایل دور و برش و اسباب بازیهاش را می شناسه و هرکدوم را که بخوایم برامون میاره تشویق

گاهی وقتا انقدر آروووم و بی صدا مشغول بازی میشه که محو تماشای کارهاش می شیم قلب

دخمل نازم میره تو اتاقش حلقه هاش را میاره و میریزه زمین بعد شروع می کنه به انداختن حلقه ها توی میله اش و بعد حلقه را برمیداره میره توی اتاقش و دوباره میاد بقیه حلقه ها را می اندازه تو میله و انقدر میره تو اتاقش و میاد بیرون تا یه سرگرمی دیگه پیدا کنه بعد مشغول بازی با یه اسباب بازی دیگه میشه و انقدر گرم بازیه که هرکاری کنی سراغت نمیاد و میتونی با خیال راحت بشینی پای کامپیوتر و هرچی دلت میخواد بنویسینیشخندو سعی می کنی جلوی خودت را بگیری تا نخوریشخوشمزه

واقعا تو اون لحظه خوردنی میشه و من به سختی جلوی خودم را می گیرمبغل

خانومی چند روزه رنگها را باهات کار می کنم و باهمدیگه حلقه ها را می اندازیم توی میله و من همه اش رنگشون را تکرار می کنم و شما با دقت بهم نگاه می کنی و لبخند میزنی

همه حلقه ها را خودت انداختی توی میلهتشویق

این کارجدیدته اسباب بازیهات را میذاری روی میز و بعدش

خودت هم میری روی میز تعجبگریه

این روزها دو تا چشم داشتم دوتاهم قرض گرفتم و چهار چشمی مراقبتم آخه گیر دادی به این میز و ازش میری بالا و وایمیستینگران

نازنین درسای من وقتی همه حلقه ها را با کمک مامان انداختی تو میله و داشتی برای خودت دست میزدی یه لحظه تعادلت بهم خورد و صورتت خورد به میله حلقه ها و قرمز شددل شکسته

نانازی یک هفته ای میشه که دیگه قطره های آهن و آ د که بهت میدم نمیریزی بیرون و مثل دخمل خوب ویتامین هات را میخوری و وقتی قطره آهن میدم روی دندونات مسواک میزنم که سیاه نشه شما هم یاد گرفتی بعدش خودت زحمت مسواک زدن را می کشیبغلماچ

فدای نشستنت بشم نانازیماچ

هرچی میذاریم روی سرت برمیداری و دوباره سعی می کنی بذاری روی سرت و اینطوری با بابایی بازی می کنی و خیلی هم از بازی کردن لذت می بری نانازیماچ

ببخشید که عکسها تار شده خجالت

دیروز که میخواستم خونه را جارو کنم دیدم شما از جارو رفتی بالا و روی جارو برقی ایستادیتعجب

فدای نشستنت بشم من

آخه چقدر شیطونی شماااااتعجب

دیشب با هم رفتیم بیرون از ماشین پیاده شدیم تا شما با پاهای کوچولوت یکم قدم بزنی شما هم ذوق کرده بودی و می رفتی این طرف و اون طرف یه آقایی از شما خوشش اومد و برات شکلات آورد و هرچی اصرار کرد نگرفتی بهت گفت نمی گیری؟ و شما ابروهات را بالا انداختیتعجب بعد ازت پرسید چرا نمی گیری؟ و شما چیزی نگفتی بعدش شکلات را داد به من و وقتی من شکلات را سمتت گرفتم شما سریع ازم گرفتیش و رفتی دنبال آقاههابروتعجب

حتما اون آقا باخودش فکر کرده شما می تونی حرف بزنی و اگه بهش می گفتم دخملکم تازه یازده ماهه شده باورش نمی شد!!!!!!!!!!از خود راضی

چند روزه با توپ بادی که داری خیلی بازی می کنی دیروزم داشتیم باهمدیگه بازی می کردیم و من توپ را می انداختم و شما میرفتی با زحمت توپی که اندازه خودته با خودت میاوردی میدادی به مامان و دوباره من پرت می کردم و ....... از اونجایی که توپه جلوی دیدت را می گرفت جلوی ویترین خوردی زمین و سرت خورد لبه ویترین و به شدت گریه کردی و نفست بالا نمیومد و کلی من را ترسوندی بعدشم پیشونیت باد کردناراحت

الهی مامان فدای اشکات بشه نانازیگریه

عاشقم وقتایی ام که لبهات را این شکلی می کنی و آواز می خونی

دَ دَ دَ دیگو دیگو دیگو 

دختر نازم چند روزیه که بخاری را وصل کردیم اولش خیلی میرفتی سمتش تا اینکه یکم شیشه اش داغ شد و شما دست گذاشتی و همون موقع بهت گفتم جیزه از خود راضی

از اون موقع هروقت میری سمت بخاری میگی جیسه و بعدش می خندی و ازش فرار می کنیبغل

مامان به شدت درگیر تدارکات تولدته  و کلی کار برای انجام دادن داره نگران

امروز وقت آتلیه داشتیم با عمه جون رفتیم و نمیدونم چرا شما همه اش قر می زدیگریه

بعدش بهت شیردادم و سیر شدی با دوتا از لباسهات عکس گرفتیم و اون لباسی که تم تولدت بود را پوشیدی شروع کردی گریه کردن تعجب عمه بردت بیرون تا یکم حال و هوات عوض بشه اما فایده ای نداشت لباس را تنت کردیم بعد یکم می می خوردی و در کمال تعجب لالا کردیکلافهحالا اگه خونه بودیم پدرم را درمیاوردی تا بخوابی گریهمنم دیدم چاره ای نیست از خانوم عکاس خواهش کردم چند تا عکس از حالت خوابت بگیره ،آخه خیلی دوست داشتم از خوابت عکس بگیریم اما انقدر شما شیطونی در مخیله ام نمی گنجید که شما تو آتلیه خوابت ببره و بشه چنین عکسی گرفتمژهلباسهات را پوشوندیم تا برگردیم خونه که بیدار شدی و دیگه هم نخوابیدی ولی از اونجایی که ترسیدیم باهامون همکاری نکنی برگشتیم خونه و گفتیم برای عکس اصلی فردا دوباره میریم پیششوناوه 

برگشتیم خونه و بالباست چند تا عکس ازت گرفتم که تو همه شون داری می خندی و برام نااااااااز می کنی کلی هم همکاری کردی باهامتعجب

آخه دخملکم چرا اونجا انقدر گریه کردی و تو همه عکسهات اخم کردیکلافه

اینم حسن ختام این پست بازی دخملک با پوشک که عاشقشه!!!!قلب

فرهنگ لغات درسا به روز شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

آفتاب
3 آبان 92 20:54
سلام اولم عایا؟جیگر خاله منم 11ماه با شمام.خداروشکر خاله تو شدم.وای مامانی عکسای گریشو میذاری دبم ریش میشه ولی همه اینا جز خاطراته وباید باشن.منتظر عکسای آتلیه هستم.من که دارم عکساتو میبینم واقعا دلم میخوادیوس بدمت


آره عزیزم اول شدی چند وقته که میخوام یه چیزی ازت بپرسم یادم میره خانومی مدل گوشیت چیه؟ wechat عضو هستی؟ اگه آره id را بده باهمدیگه صحبت کنیم
آفتاب
4 آبان 92 11:06
نه عضو نیستم فدات شم.نمیه بعضی وقتا 1 تایمی مشخص کنی بریم تو اون وبلاگه حرف بزنیم؟وبلاگه درسا چت آنلاین نداره؟


عزیزم نمی تونم زیاد پای کامپیوتر بشینم درسا اذیت می کنه الانم با گوشی اومدم.
آفتاب
4 آبان 92 11:10
راستی عاشق فرهنگ لغاتتم درسایی.
آفتاب
5 آبان 92 13:53
نظرت چیه فداتشم؟
طلوع
6 آبان 92 14:25
درسا گلی ایشالا همیشه سالم باشی و شیطونی کنی و خدا نگهدارت باشه و اسیب نبینی مامان کوچولو یه سوال تخصصی ازت دارم درسا وقتی به دنیا اومد سایز لباس نوزادیش صفر بود؟ تا چند وقت صفر اندازش بود؟ و ساز یک رو از چند تا چند ماهگی پوشید؟ ممنون میشم جواب بدی
جیران بخشنده
6 آبان 92 15:36
وااای عزیزم چه قدر زود بزرگ شدی ایشالا در تمام مراحل زندگیت موفق باشی
sahar maamane elena
8 آبان 92 14:44
سلام آرزو جون خیلی وقته نیستی قهر که نیستی راستی شنیدم امروز تولد برا درسا تولد گرفتین تولدش پیشاپیش مبارک میبوسمت خوشگل خاله
مامان اسما
8 آبان 92 18:25
ای جااااااااااااااااااااانم قربون دخمل شیطون خوشگلمالهی بمیرم برات که اوف شدی عشقم
آفتاب
9 آبان 92 23:11
باشه قربونت برم میفهمم
mamaneninii
12 آبان 92 9:14
سلام عزیزم.خسته نی نی بزرگ کردن نباشی. قدر این روزا رو خیلی بدون.چون این قدر زود میگذره که نگو.انگار همین دیروز بود که نی نی ماهم تو این سن بود.ولی حالا2ساله شده.خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و تشریف بیارید تولد نی نی من.تشکر.موفق باشید