پارک
دختر نازم سلام
دیشب شب آرزوها بود و من برای تو خوشبختی و سلامتی آرزو کردم و امیدوارم همیشه لبخند روی صورت نازت باشه و هیچ وقت غصه نخوری و ناراحت نباشی
ماه قبل یه بار با دایی جونا و مامانی رفتیم پارک و دوساعتی اونجا بودیم و شما کلی بازی کردی عکسهاش را نشد تو پست قبل بذارم میخوام تو این پست بذارمشون
دخترم هروقت میریم تو آفتاب انگار چشمات اذیت میشی دستت را میذاری به چشات و منم عینکم را میدم به شما و اینجا هم عینک مامان را زدی
جیگرای خوشگل من
تو این عکس شما به دوربین نگاه کردی و عکس قبلی دایی منم با ترفندهای فتوشاپ یکیشون کردم و الان یه عکس از شما و دایی داریم که هردونگاه کردین به دوربین
اینم ادغام دوتا عکس
هرکاری کردم به دوربین نگاه نکردی
دوتایی سبزه هارا می کندین و میریختین هوا و میگفتی لی لی لی لی
فدای نگاه کردنت بشم عروسکم
حداقل اینطوری یکم سرگرم شدی و بی خیال قدم زن
داری به مامانی نگاه می کنی
دیگه از این دورتر نمی رفتی خداراشکر
دارم صدات می کنم که برگردی توهم عین خیالت نیست
دایی اومده دنبالت تا بیارتت پیش من
بعدم مجبور شدیم براتون بیسکوییت بخریم که کمتر بهانه بگیرین و یه جا بشینین
یه عشقولانه دایی و خواهرزاده ای
هنوز به به ت تموم نشده یکی دیگه میخوای
شیطونکای خودم
دارید باهمدیگه صحبت می کنید که کی رانندگی کنه
خوابوندمت روی زمین و انگاری خوشت نیومده
بله گریه کردی و بعدش بغلت کردم و گذاشتمت ماشین دایی و برگشتیم خونه مامانی
و این ماه هم دو بار رفتیم پارک یکیش روزی بود که بابایی با دوستاش رفتن بیرون و ماهم رفتیم خونه مامانی و من که حوصله ام حسابی سر رفته بود پیشنهاد دادم بریم بیرون و با دایی اومدیم خونه ماشین شما را برداشتیم و رفتیم خونه مامانی و ماشین دایی را هم برداشتیم و رفتیم پارک
وقتی رسیدیم شما لالا کرده بودی و نیم ساعت بعد که بیدار شدی با دیدن پارک کلی ذوق کردی و سوار ماشینت شدی و ماشین بازی کردی
بعدشم یکم با امیرحسین دنبال بازی کردین و بعد رفتیم یکم قدم زدیم که شما مثل خانوووووم دستم را گرفته بودی و دوتایی راه می رفتیم و رفتیم سمت دریاچه و جوجو ها و ماهی ها را تماشا کردی و حسابی ذوق کرده بودی عشقم
خوش میگذره خانومی؟
جای خیلی خیلی قشنگی بودش جای دوستان خالی
دایی با کنترل ماشین شما را هدایت می کرد و امیرحسینم که ماشالا راننده شده دیگه
اون روز موهات را که میخواستم ببندم بیشتر گذاشتم تو صورتت بیاد و دایی محمد همه اش بوست می کرد و میگفت خانوووووومی چقدر از همیشه خوشگلتر و ناناز تر شدی
درسای نازم درحال بای بای کردن
امیرحسین تا دوربین را میدید وایمیستاد تا ازش عکس بگیرم
عشقای کوچولوی من
عروسک خوشگلم
فدای نشستنت بشم عزیز دلم
بعدش mp3 وصل کردم ماشینت آهنگ مورد علاقه ات بود مشغول نانای شدی
اینم بوسه ثبت شده دایی روی لپای نانازم
ماشین هاتون را پارک کردین
شما رفتی تو آسفالت و دایی مهربون اومده دنبالت
وقتی تو شکمم بودی دایی همه اش می گفت وااااااای درسا دنیا میاد بزرگ میشه میخوام برم بیرون یه دستم رادرسا می گیره و یکیش را امیرحسین واااااای چه حالی میده و به آرزوش رسید
از دایی خواستم وایسته تا یه عکس سه نفره بندازین
فدای هر سه تاتون
درحال تماشای جو جو ها
شما که اصلا به دوربین نگاه نکردی
یه عکس مادر و دختری
فسقلی های شیطونم
وبار سوم هم هفته بعدش بود که با بابایی و مامانی و دایی جونا و باباجون رفتیم پارک و بازم ماشینهاتون را بردیم و تا رسیدیم سوار ماشینت شدی و من و بابایی هم از فرصت استفاده کردیم و دوتایی تو پارک قدم زدیم تقریبا از وقتی شما دنیا اومدی نتونستیم دوتایی قدم بزنیم و حواسمون فقط به خودمون باشه و کسی حرفامون را قطع نکنه خیلی خوب بود
عصر یکم شیطونی کردی و هی میرفتی جاهای دور فلسفه شیطونی های شما را نمیدونم اصلا معلوم نیست چرا وقتی باباحمید میاد خونه یا با بابا حمید میریم بیرون شما بیشتر شیطونی می کنیانگاری تصمیم گرفتی هرچی من زحمت کشیدم که بابایی عاشق خونه بودن و کنارمن بودن باشه شما با شیطونی هات از خونه فراریش بدی و هیچ وقت دوست نداشته باشه باهامون پارک و جاهای دیگه بیاد
بدو ورودمون
مشغول خوردن پاپ کرن هستی
دایی رفته بود تو سبد و شما هی در سبد را می بستی و روسرش فشار میدادی
اینم یه عکس از فریاد دایی سر شما که حسابی عصبانیش کردی
تو رو هم گذاشتم که ببینی خبری نیست
اینجا هم چون هی ازت عکس گرفتم ناراحت شدی
عاشق کفشای منی خیلی هم تو راه رفتن باهاشون مهارت پیدا کردی تق تق کنون قدم میزنی اینجا هم کفشای من و پوشیدی و با بابایی تو پارک قدم می زنین
فدات بشم دایی هم برای خودش قدم میزد
بعد دایی اومد کمک بابایی تا بیارنت پیش من و شاید نونو بخوری لالا کنی
یکی از کفشای من از پات درومد و گریه کردی دایی هم می خندید میگفت سیندرلا شدی
اینجا هم کلاه دایی را گذاشتی روی سرت و خیلی ازش خوشت میومد،چقدرم بهت میومد
البته همین الآن یادم افتاد که یه شب که شما به شدت بهانه می گرفتی تصمیم گرفتیم بریم تو خیابون یه دوری بزنیم و من پیشنهاد دادم یه پارکی ،چیزی بریم که شما راه بری چون راه رفتن را خیلی خیلی دوست داری و از ماشین زیاد خوشت نمیاد و یکم که می گذره شروع می کنی به زیاد و کم کردن صدای ضبط و درآوردن فلش و سوییچ و زدن برف پاک کن و ...
بابایی موافقت نکرد و منم با همون لباسهای خونه ات بردمت بیرون و وقتی میخواستیم برگردیم خونه دیدم بابایی رفت سمت شهربازی بعثت و بلهههههههه شما هم کلی خوشحال شدی و هی نی نی ها را نشون میدادی و ذوق می کردی هوا هم خیلی خنک بود و با لباسهای کمت می ترسیدم سرما بخوری تند تند رفتیم سمت تاب که هرچی به بابایی گفتم راضی نشد سوارت کنه و می گفت امنیت نداره و بعدشم رفتیم سمت اسباب بازیهای بچه ها و روی یکیشون که روشن بود نشوندمت که سریع بلند شدی و اومدی بغلم و همچنان از وسایل بازی می ترسی ومتاسفانه به خاطر اینکه بابایی بدون هماهنگی بردمون پارک و من برات لباس گرم نیاورده بودم و لباسهات خیلی خیلی کم بود از ترس سرما خوردن شما خیلی زود برگشتیم تو ماشین اما گویا همون یه ذره هم بهت خوش گذشته بود و شاد شده بودی عشقم