درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

پارک

1393/2/12 14:57
نویسنده : مامان آرزو
1,002 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم سلامبوس

دیشب شب آرزوها بود و من برای تو خوشبختی و سلامتی آرزو کردم و امیدوارم همیشه لبخند روی صورت نازت باشه و هیچ وقت غصه نخوری و ناراحت نباشیمحبت

ماه قبل یه بار با دایی جونا و مامانی رفتیم پارک و دوساعتی اونجا بودیم و شما کلی بازی کردی عکسهاش را نشد تو پست قبل بذارم میخوام تو این پست بذارمشونبغل

دخترم هروقت میریم تو آفتاب انگار چشمات اذیت میشی دستت را میذاری به چشات و منم عینکم را میدم به شما و اینجا هم عینک مامان را زدیبوس

جیگرای خوشگل منبوس

تو این عکس شما به دوربین نگاه کردی و عکس قبلی دایی منم با ترفندهای فتوشاپ یکیشون کردم و الان یه عکس از شما و دایی داریم که هردونگاه کردین به دوربینخندونک

اینم ادغام دوتا عکسزیبا

هرکاری کردم به دوربین نگاه نکردیغمگین

دوتایی سبزه هارا می کندین و میریختین هوا و میگفتی لی لی لی لیخجالت

فدای نگاه کردنت بشم عروسکمبوس

حداقل اینطوری یکم سرگرم شدی و بی خیال قدم زنخسته

داری به مامانی نگاه می کنی

دیگه از این دورتر نمی رفتی خداراشکر

دارم صدات می کنم که برگردی توهم عین خیالت نیست

دایی اومده دنبالت تا بیارتت پیش منبوس

بعدم مجبور شدیم براتون بیسکوییت بخریم که کمتر بهانه بگیرین و یه جا بشینینزیبا

یه عشقولانه دایی و خواهرزاده ایمحبت

هنوز به به ت تموم نشده یکی دیگه میخوایسکوت

شیطونکای خودمبوس

دارید باهمدیگه صحبت می کنید که کی رانندگی کنهقه قهه

خوابوندمت روی زمین و انگاری خوشت نیومدهخندونک

بله گریه کردی و بعدش بغلت کردم و گذاشتمت ماشین دایی و برگشتیم خونه مامانیزیبا

و این ماه هم دو بار رفتیم پارک یکیش روزی بود که بابایی با دوستاش رفتن بیرون و ماهم رفتیم خونه مامانی و من که حوصله ام حسابی سر رفته بود پیشنهاد دادم بریم بیرون و با دایی اومدیم خونه ماشین شما را برداشتیم و رفتیم خونه مامانی و ماشین دایی را هم برداشتیم و رفتیم پارکجشن

وقتی رسیدیم شما لالا کرده بودی و نیم ساعت بعد که بیدار شدی با دیدن پارک کلی ذوق کردی و سوار ماشینت شدی و ماشین بازی کردی زیبا

بعدشم یکم با امیرحسین دنبال بازی کردین و بعد رفتیم یکم قدم زدیم که شما مثل خانوووووم دستم را گرفته بودی و دوتایی راه می رفتیم و رفتیم سمت دریاچه و جوجو ها و ماهی ها را تماشا کردی و حسابی ذوق کرده بودی عشقمبوس

خوش میگذره خانومی؟بوس

جای خیلی خیلی قشنگی بودش جای دوستان خالیمحبت

دایی با کنترل ماشین شما را هدایت می کرد و امیرحسینم که ماشالا راننده شده دیگهبوس

اون روز موهات را که میخواستم ببندم بیشتر گذاشتم تو صورتت بیاد و دایی محمد همه اش بوست می کرد و میگفت خانوووووومی چقدر از همیشه خوشگلتر و ناناز تر شدیبغل

درسای نازم درحال بای بای کردنمحبت

امیرحسین تا دوربین را میدید وایمیستاد تا ازش عکس بگیرم

عشقای کوچولوی منمحبت

عروسک خوشگلم

فدای نشستنت بشم عزیز دلمبوس

بعدش mp3 وصل کردم ماشینت آهنگ مورد علاقه ات بود مشغول نانای شدیبغل

اینم بوسه ثبت شده دایی روی لپای نانازمبوس

ماشین هاتون را پارک کردینخندونک

شما رفتی تو آسفالت و دایی مهربون اومده دنبالتمحبت

وقتی تو شکمم بودی دایی همه اش می گفت وااااااای درسا دنیا میاد بزرگ میشه میخوام برم بیرون یه دستم رادرسا می گیره و یکیش را امیرحسین واااااای چه حالی میده و به آرزوش رسیدخندونک

از دایی خواستم وایسته تا یه عکس سه نفره بندازینبوس

فدای هر سه تاتونمحبتمحبتمحبت

درحال تماشای جو جو ها

شما که اصلا به دوربین نگاه نکردیدلشکسته

یه عکس مادر و دختریخجالت

فسقلی های شیطونم بوس

 وبار سوم هم هفته بعدش بود که با بابایی و مامانی و دایی جونا و باباجون رفتیم پارک و بازم ماشینهاتون را بردیم و تا رسیدیم سوار ماشینت شدی و من و بابایی هم از فرصت استفاده کردیم و دوتایی تو پارک قدم زدیم خندونکتقریبا از وقتی شما دنیا اومدی نتونستیم دوتایی قدم بزنیم و حواسمون فقط به خودمون باشه و کسی حرفامون را قطع نکنه خیلی خوب بودجشن

عصر یکم شیطونی کردی و هی میرفتی جاهای دور فلسفه شیطونی های شما را نمیدونم متفکراصلا معلوم نیست چرا وقتی باباحمید میاد خونه یا با بابا حمید میریم بیرون شما بیشتر شیطونی می کنیتعجبانگاری تصمیم گرفتی هرچی من زحمت کشیدم که بابایی عاشق خونه بودن و کنارمن بودن باشه شما با شیطونی هات از خونه فراریش بدی و هیچ وقت دوست نداشته باشه باهامون پارک و جاهای دیگه بیاددلشکسته

بدو ورودمونزیبا

مشغول خوردن پاپ کرن هستیبوس

دایی رفته بود تو سبد و شما هی در سبد را می بستی و روسرش فشار میدادیخندونک

اینم یه عکس از فریاد دایی سر شما که حسابی عصبانیش کردیخجالت

تو رو هم گذاشتم که ببینی خبری نیستقه قهه

اینجا هم چون هی ازت عکس گرفتم ناراحت شدی

عاشق کفشای منی خیلی هم تو راه رفتن باهاشون مهارت پیدا کردی تق تق کنون قدم میزنی اینجا هم کفشای من و پوشیدی و با بابایی تو پارک قدم می زنینبغل

فدات بشم دایی هم برای خودش قدم میزد خندونک

بعد دایی اومد کمک بابایی تا بیارنت پیش من و شاید نونو بخوری لالا کنیدلخور

یکی از کفشای من از پات درومد و گریه کردی دایی هم می خندید میگفت سیندرلا شدیقه قهه

اینجا هم کلاه دایی را گذاشتی روی سرت و خیلی ازش خوشت میومد،چقدرم بهت میومدمحبت

البته همین الآن یادم افتاد که یه شب که شما به شدت بهانه می گرفتی تصمیم گرفتیم بریم تو خیابون یه دوری بزنیم و من پیشنهاد دادم یه پارکی ،چیزی بریم که شما راه بری چون راه رفتن را خیلی خیلی دوست داری و از ماشین زیاد خوشت نمیاد و یکم که می گذره شروع می کنی به زیاد و کم کردن صدای ضبط و درآوردن فلش و سوییچ و زدن برف پاک کن و ...خسته

بابایی موافقت نکرد و منم با همون لباسهای خونه ات بردمت بیرون و وقتی میخواستیم برگردیم خونه دیدم بابایی رفت سمت شهربازی بعثت و بلهههههههه شما هم کلی خوشحال شدی و هی نی نی ها را نشون میدادی و ذوق می کردی هوا هم خیلی خنک بود و با لباسهای کمت می ترسیدم سرما بخوری تند تند رفتیم سمت تاب که هرچی به بابایی گفتم راضی نشد سوارت کنه و می گفت امنیت نداره و بعدشم رفتیم سمت اسباب بازیهای بچه ها و روی یکیشون که روشن بود نشوندمت که سریع بلند شدی و اومدی بغلم و همچنان از وسایل بازی می ترسی بدبوومتاسفانه به خاطر اینکه بابایی بدون هماهنگی بردمون پارک و من برات لباس گرم نیاورده بودم و لباسهات خیلی خیلی کم بود از ترس سرما خوردن شما خیلی زود برگشتیم تو ماشین اما گویا همون یه ذره هم بهت خوش گذشته بود و شاد شده بودی عشقمبوس

پسندها (2)

نظرات (5)

مرمر
14 اردیبهشت 93 10:13
سلام درسا خانووم نازم. هم خودت هم دایی کوچولوت خییییلی بامزه این..... خدا شما دوتا رو به مامان هاتون ببخشه... من تمام صفحات وبلاگتون رو خوندم خیییییلی مامان با سلیقه ای داری.... با ارزوی شادی به ما هم سر بزنید تازه افتتاحش کردیم...
الهه
14 اردیبهشت 93 15:04
سلام خانومی و درسا خوشگله منم یه وبلاگ واسه نی نی ایندم باز کردم افتخار میدیم تبادل لینک کنیم و درسا دوست نی نی منم باشه
الهه
16 اردیبهشت 93 8:22
ارزو جون ممنون که بهم سرر زدین و یه دنیا ممنون که منو هم به جزو دوستاتون اضافه میکنیم شما رو با اسم درسا دردونه مامان و بابا لینکتون میکنم(چون تو وب روژینا اونطوری دیدم)البته با اجازه.... منم لواشک خوردنی الهه خیلی دوست دارم اسمم باشه
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
16 اردیبهشت 93 16:20
سلام.چه عکسای قشنگی گرفتی مامانی. همیشه به شادی. زیبا یارم،تقدیم به تو
نیلوفر/ مامانه روژینا
16 اردیبهشت 93 16:28
وای قربونت برم که اینقدر با کلاه ناز و خوردنی شدی خاله جونی مامان ارزو دایی راست میگه موهاش اینجوری خیلی بهش میاد. درساجونم معلومه ماشین بازی خیلی خوش میگذره هااااا.