درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

اولین باغ وحش و موزه

1393/1/15 16:49
نویسنده : مامان آرزو
955 بازدید
اشتراک گذاری

فسقلی شیطونم سلام..

همین طور که تو پست قبل گفتم یه روز از تعطیلات نوروز باهمدیگه رفتیم موزه دارآباد اولش طاووس و جغد و کبوتر و کلی جوجوی دیگه دیدیم

اینجا هم شما داری به جغد نگاه می کنی

جغد ،پرنده مورد علاقه منه خیلی نااااااااااااااز بود بدون اینکه بدنش را تکون بده سرش را 180 درجه می چرخوند و کارهاش به شدت جالب بودماچ

جلوی در موزه درسا و بابایی و ببعیاز خود راضی

و بعدشم رفتیم ماهی دیدیم که شما همه اش داد میزدی مایی یه قلب

میخواستی ماهی را بگیری

یه عکس از درسا و بابایی و ماهی ها

درحال تماشای موش و سوسمار و آفتاب پرست و واااااااای کلی ترسیدم و اصلا نگاهشون نکردمسبز

بابایی همه اش می گفت واااااااای ببین چقدر قشنگن تعجبچقدر ناااااازه این موشهتعجب

آخه خانواده مارمولک هم ناااز میشه؟!!! به زور مجبورم کرد آفتاب پرستا را نگاه کنمآخ

اینا هم لاک پشت بودن و شما دوست داشتی نگاهشون کنیاز خود راضی

بعدشم از پشت شیشه یه عالمه مرغابی و لک لک و خروس و مرغ و کلی پرنده خوشگل دیدیم از خود راضی

و شما هی داد میزدی جوجو  جو جو و از پشت شیشه بوسشون می کردی و خیلی خیلی ذوق کرده بودی و آخر سر هم رفتیم حیوونایی که تو پوستشون را پرکرده بودن را دیدیم و با شیر و ببر و پلنگ و خرس عکس گرفتیمزبان

وااااااای شیرها رونگران

یه عکس دیگه با شیرها

به ببر هم میگی پیشی و دیشب که تو تلویزیون نشونش میداد شما هی میگفتی آخ پیشیقهقهه

درسا و بابایی و گوزن هااز خود راضی

بعدشم به پیشنهاد من شما را گذاشتیم زمین تا یکم راه بری و هرجا دلت میخواد بری که شما همه جا رو زیر پا گذاشتی و بدون توجه به پله ها همین طور می رفتی پایین و هی برمی گشتی سمت موزه ماهم بغلت کردیم و بردیمت تو حیاط که چند تایی عکس بگیریم و اونجا از بس گریه کردی باز گذاشتیمت روی زمین و یکم راه رفتی و از ذوقت جیغ کشیدی و آخرسر با یه بسته پاپ کرن حواست را پرت کردیم و بغلت کردیم و برگشتیم تو ماشینمون...

داری جیغ می کشی جو جو جو جو ماچ

درحال بوسیدن جوجو ها

اینجا میخواستم از پله بیارمت پایین و شما داری گریه می کنی که چرا بغلت کردمنگران

جلوی در موزه وقتی اومدیم بیرونقلب

یه عکس از مامانی و درسا و شیرهای خشمگیننیشخند

اینم درسا خانوم سوار بر اسب به مناسبت سال اسبقلب

بابایی پیشنهاد داد حالا که اومدیم بیرون بریم باغ وحش ارم و منم استقبال کردم و رفتیم اون سمت تو راه شما نونو خوردی و خوابیدی و وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی ،با اینکه فکر می کردیم تو تعطیلات چون اکثرا میرن مسافرت تهران خلوته اما باغ وحش به شدت شلوغ بودش و به سختی جای پارک گیرمون اومد..

اولین حیوونی که دیدیم خرس بودش و من اولین بار بود یه خرس را ازنزدیک میدیدم داشتن با همدیگه دعوا می کردن و خیلی خیلی خیلی بانمک بودن من و یاد جک و جیل کارتون مورد علاقه ام می انداختنقلب

حیوون بعدی گوریل بودش که شلنگ آب را برداشته بود و میوه هایی که مردم براش انداخته بودن را می شست و بعدش می خوردتعجببابایی شما را نشوند روی شونش و شما با ذوق به کارهایی که انجام میداد نگاه می کردیمژه

خوش می گذره

داری به گوریله اشاره می کنی و یه چیزایی میگیخنده

دامنت را انداختی روی سر باباییقهقهه

بعدش رفتیم پیش شیر ها و شما هی میگفتی پی پی یعنی پیشی هر حیوونی که مثل گربه راه بره و یکم شبیهش باشه میگی پیشیقهقهه

به قول بابایی همه شیرها خسته بودین و خوابیده بودن شما هم مثل بقیه آدما که هی میزدن به شیشه شاید شیرها تکونی بخورن و حرکتشون را از نزدیک ببینن هی میزدی به شیشه خنده

درسا و آقا شیرهاز خود راضی

اینم یه عکس از درسا و بابایی و شتر مرغنیشخند

باغ وحش پراز حیوونای مختلف بودش و من خیلی هاش را اولین بار بود که میدیدم و ترجیح دادم جای عکس ازت فیلم بگیرم که حرکت حیوونا هم پیدا باشه و بعدا که می بینی برات جذاب باشه و بیشتر خودمم نگاه کنم و از دریچه چشم خودم حیوونا راببنیم نه لنز دوربینخجالتمژه

و اما حیوونایی که دیدیم:خرس،سه چهار نوع میمون که خیلی شیطونی می کردن و تو خوشت اومده بود ازشون،گوریل که وقتی داشتیم شترمرغ ها را نگاه می کردیم باهمدیگه دعواشون شد و خیلی قشنگ از قفسشون بالا می رفتن و دنبال همدیگه می کردنقلبشتر ،شتر مرغ که گردن درازشون را از بین سیم ها میاوردن بیرون تا از دست مردم غذا بگیرن،عقاب،شاهین،کبک،و یکسری پرنده که خیلی ناز بودن و اسمشون را نمیدونم،طاووس ،گربه وحشی که جلوی شیشه راه می رفت و شما با ذوق نگاهش می کردی،ببر و پلنگ و شیر ماده و شیرنر که همه شون روی زمین دراز کشیده بودن و اصلا راه نمی رفتن،فیل که از با خرطومشون از مردم میوه می گرفتن و سیب را درسته می خوردن،روباه ها که بهشون پاپ کرن میدادن،گرگ،کانگورو که خیلی ناز می پریدن این طرف و اون طرف،اسب ،آهو،گوزن،گورخر ایرانی،کفتار و مار که یکیشون را یه مرده انداخته بود دور گردنش،خرگوش،موش،تمساح که خیلی بزرگ بودن،ماهی و یکسری حیوون که الان یادم نمیادخجالت

خیلی بهمون خوش گذشت جای همه دوستان خالیماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

معصومه بارویی
15 فروردین 93 17:26
به نام خدا سلام خسته نباشید ودرظمن عیدتان هم مبارک.من وبلاگ شمارا لینک کردم ومیخواستم بگویم که وب زیبایی دارید و ازدخترتان درسا خانم که به نظرمن دختر خیلی شیرینی هم است خیلی دوستش دارم وامید وارم سایه ی پدرو مادر برسرش باشند .امیدوارم به وب من هم سربزنید.
مامان پانیذ
19 فروردین 93 0:25
همیشه به گردش و تفریح...امیدوارم همیشه شاد باشید...درسا هم مثل پانیذ بیرون فقط دوست داره راه بره...