درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

21ماهگیت مبارک عشقم

1393/6/5 15:55
نویسنده : مامان آرزو
1,138 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی مامان سلاممحبت

فدای چشمای قشنگت بشم که هروقت تو چشمام نگاه می کنی میخوام جیغ بکشم و تو بغلم فشارت بدم و بوس بوسیت کنم بغل

عروسک کوچولوی من مدتهاست که فرصت نکردم از ریز ریز کارهات بنویسم و حتی یکسری از کارهات را فراموش کردم خندونکاصلا نفهمیدم کی انقدر بزرگ شدی عروسکمسوال با اینکه هنوز بعضی از کلمات را تکرار کنی و تلفظشون کنی اما کلی پیشرفت تو حرف زدنت داشتی ، شخص ها را تشخیص میدی و مثلا وقتی میخوری زمین و ازت می پرسم اوف شدی؟ شما میگی اوف شدم تشویق و این برام خیلی خیلی جالبه که چطوری اینها را یادگرفتی و از کجا می فهمی باید جای "ی" " بذاریتعجب جمله بندیت خیلی خیلی عالیه و وقتی جمله های کوتاه میسازی و دیگه یک کلمه نمیگی که ما بقیه اش را کامل کنیم خیلی ذووووووق می کنممحبت

مثلا دیروز رفتی روی دستم و من گفتم آی 

شما گفتی: مامان چی شد؟

گفتم: هیچی دستم اوف شد

گفتی: اوف شدی؟

گفتم: آره

گفتی: چی شد اوف شدی؟

گفتم: شما رفتی روی دستم اوف شدم.

گفتی: بوش ،بوش آره؟بغل

گفتم: آره 

و بعدش شما دست مامان را بوس کردی و دستم خوب شدخجالت

یه روزم با بابایی میرفتی مغازه خرید کنی بابا عزیز را تو راهرو دیدی بهش گفتی : بابا الآن میام بالاقه قهه

یا هی میگی مامان ،مامان ، مامان و جوابت را که میدیم میگی: مامان خُبی ؟راضی

تو تلویزیون که دریامی بینی سریع میگی دَیاده ،منظورت اینه که دریاهستش و بعدش ازت می پرسم دریا را دوست داری؟

میگی :آله

میگم با کیا رفتیم دریا؟

میگی: بابا بود،حمید بود،ممد بود،آبشی بود(به امیرحسین میگی آبجیقه قهه)

میگم دوست داری بازم بریم؟

میگی: آله

میگم باشه یه روز دیگه دوباره می برمت دریاراضی

میگی:باشهبغل

یکسری جملاتی که میگی:

بابا مامان خوابیده.

مامان خوابید

شی دی میخوام.

ماهی به به میخواد

این چیه؟

آب به میخوام

شیر میخوام

آب بخورم

مامان بیشی جا

مهشید چی شد؟

حمید نیسش؟

حمید اومدی؟

حمید کجاس؟

حمید بیا بیا بیا 

دَدوئه ... پاتیته (باب اسفنجی و پاتریک)

پاتیت نیس (این و وقتایی می گی که باب اسفنجی نشون میده و پاتریک توش نیست و بعدشم گریه می کنی)

پاتیت میخواااام

به به میخوام

پاتیت دیدی

پاتیت دیدم

مامان پاتیت نیسش

بوخونم : منظورت اینه که آواز بخونم و بعدش شروع می کنی به آواز خوندن گاهی هم میگی بوخون و ما باید برات شعر بخونیم .

به دوغ میگی گود و هربار تکرارش می کنی کلی می خندیم آخه گود چه ربطی به دوغ دارهقه قهه

میمان :لیوان ،میمو: لیمو، محبت

هربار که شیطونی می کنی و دعوات می کنم میری پشت در میشینی و با گریه میگی حمید حمید و فکر می کنی اگه صداش کنی یا در بزنی میاد پیشت خطا

گاهیم مثل الان انقدر داد میزنی و گریه می کنی که مجبور میشم زنگ بزنم بابایی باهات صحبت کنه تا آروم بشی که اولش همه اش چشمات پراز اشکه و بغض کردی و اصلا حرف نمیزنی و بعدش می خندی و خیلی راحت با بابایی خداحافظی می کنی و گوشی را میدی به مامان وقت خداحافظی هم میگی هاآ آ آ ها آ آ آ محبت

یکم آلبالو گذاشتم تو فریزر و هروقت در فریزر را باز می کنم تو با هیجان جیغ و داد راه می اندازی و میگی ترش ترش ،توپ ترش و برات میریزم توی کاسه و مشغول خوردن میشی و یاد گرفتی که که هسته اش را از دهنت دربیاری و گاهی وقتا دوتایی کنار هم میشینیم و آلبالو یخی می خوریم و من از اینکه کنارت نشستم احساس خیلی خوبی دارم،خیلی قشنگه که تو بزرگ شدی و عاقل و فهمیده و هرچی کارهات بزرگونه تر میشه من خوشحال تر میشم که به زودی یه همصحبت خوب نصیبم میشه و میتونم کلی باهاش خوش بگذرونمراضی

چند روز پیش رفتم دکتر و سونو و آزمایشم را نشون دادم و متاسفانه خانوم دکتر احمق یه قرصی بهم داد که اصلا ربطی به مشکلم نداشت و برای شما هم مضر بودش درحالی که تاکید کرده بودم که بچه شیرمیدم و درست بعد از شروع قرصهام تو شبا بدخواب شده بودی و تا صبح ناله میکردی و نمیذاشتی من و بابایی بخوابیم منم که تکرر ادرار گرفته بودم و همش میرفتم دستشویی بعد از اینکه از یکی از دوستامون که تو داروخانه است سوال کردم و تو نت سرچ کردیم دیدیم که این دارو برای فشارخون و کم شدن موهای ضائد بدن تجویز میشه و از عوارضش تکرر ادرار هستش و تو دوران شیردهی توصیه میشه که مصرف نشه واقعا که نمیدونم بعضیا چطور اسم خودشون را میذارن دکترهنوزم وقتی یاد گریه ها و ناله های شبانه شما میفتم اعصابم به شدت بهم میریزه و درست بعد از قطع دارو شما تا صبح راحت خوابیدی و چون یه مقداری کمبود خواب هم داشتی گاهی تا 12 ظهر یه تیکه خواب بودی و حتی وسطش نونو هم نمیخواستی بمیرم برات عزیزمدلشکسته

یه روز داشتیم عکسهای شمال را تماشا می کردیم که شما شروع کردی به گریه کردن و هی دست بابایی را می کشیدی و می گفتی بی یمم دَیا آبه و منظورت این بود که بریم دریا آب هست اونجابغل

بعدش برات توضیح دادم که دریادوره و بهت قول دادم فرداش ببرمت تا اب بازی کنی و ظهر بادایی رفتیم خونه مامانی و اونجا استخرت را باد کردیم و با دایی امیرحسین رفتین بازی کردین ،البته شما یکم قلدرشدی و به دایی زور می گفتی اونم اول که میای خونشون خیلی مراعات حالت ومی کنه مثلا شما بهش گفتی برو برو حیاط یعنی از تو استخرت بره بیرون و بره تو حیاط اونم اومد بیرون و وقتی مامانی دعوات کرد که چرا اذیتش می کنی بذار اونم بازی کنه دایی گفت اشالی نداله ،دوسش دارم دعواش نکن.

ومن به زور میاوردمش بازی کنه و تو دوباره بهش گیرمیدادی و می کردیش بیرون تا جایی که دایی گفت آخه می لرزم و انگار میومده بیرون سردش میشده الهی فدااااااااااش بشم که انقدر مهربون و نااااااازهبوس

تو همش اسباب بازیهاش را به زور ازش می گیری،هولش میدی،کتکش می زنی و کلی اذیتش می کنی تا جایی که کلافه میشه و اونم شروع می کنه به کتک زدنت و بیچارمون می کنیددلشکسته

این دخملک خوش تیپم با مایوی دوخت عمه

شیطون کوچولو

دایی محمد داره استخرت را پر می کنه

فدای خنده هاتون

فدااااااااااااتم

امیرحسین داره درسا را می بوسه

اینجا هم درسا میخواد داییش را ببوسه

اینجاهم با دمپایی هاتون آب میریزین بییرون

بیشتر اعضای بدنت را میشناسی و تا ازت می پرسم بهشون اشاره می کنی و گاهی اوقاتم خودت میای و یکی یکی اسماشون را میگی : دوشه ،موئه،دسته،پائه،دِشه،ابو،دَهن ،ماسنه،سانو، خنده

 گوش،مو،دست،پا،چشم،ابرو،دهان، باسن،زانو،کمر،سر، بینی ،نونو،گردنت را می شناسی و کمر و سر و بینی را بلد نیستی تلفظ کنی  بقیه راهم دارم باهات کار می کنممحبت

از رنگها فقط آبی و سرخابی را میشناسی که به هردو میگی آبی و هرجا ببینی میگی آبیه ،آبیهبغل

نقاشی کردن را خیلی دوست داری و همه اش داری با خودکار و ماژیک بازی می کنی و همه جا را خط خطی می کنی

یه روز هی می گفتی ماشین ماشین و انقدر گریه کردی و جیغ کشیدی که هرچی ماشین داشتی بهت دادم اما بازم میگفتی ماشین و بعد فهمیدم به ماژیک هم میگی ماشینقه قهه

بعضی وقتا میخوای باهات بازی کنم میای شکمت را میدی جلو و میگی بُخول و منم شروع می کنم به خوردنت و تو می خندی ،بعضی وقتاهم میگی نَنُن ماسنه و باید بیام هی بزنم پشتت و تو بگی نَ نُن خندونک

مثل گربه می مونی همه اش میخوای خودت و بمالی  به آدم و کافیه من بیکار باشم و بخوام تلویزیون نگاه کنم انقدر میای صورتت و میمالی به من که نمیذاری چیزی از فیلم ببینم خنده

خیلی بامحبتی و تا یکم ازت دور بمونم و ببینیم سریع دستات را میاری بالا و میگی عسی یَم عسی  یَم و بغلم می کنی و سرت را میذاری روی شونم و دیگه تو اون لحظه هیچی از خدا نمیخواممحبت

یکی از عادت های بی نهایت بدت اینه که هرچی روی زمین ببینی برمیداری و میخوریش و بعضی وقتا انقدر عق می زنی که میام سمتت و به زور از دهنت درمیارمش ،گاهی هم درست مثل الان که داشتی زنجیر میخوردی بعد از درآوردنش شروع می کنی به گریه کردن ترسو

دستاتم که روی زمین می مالی و بعد میخوری،بند لباس من و خودت و هرکی دیگه دستت بیاد میخوری و بعدشم که ازت می گیرم یا میگم کار بدیه میگی میخورم ،دوست میخورم میخورم و فرار می کنیکچل

تا در خونه باز بشه مثل زندانی ها فرار می کنی و میری تو حیاط اگرهم در بسته باشه سریع میگی بالا و میری بالا و امروز متوجه شدم بالا رفتن از پله را به خوبی یاد گرفتی تشویق

میخواستم برات تخم مرغ درست کنم که تخم مرغ نداشتیم از مامانی گرفتم که بابا عزیز زحمت کشید برامون آورد و شما تا در باز شد دمپایی هات را دیدی و گفتی بوشوام و پوشیدی و رفتی بالا و هرچی صدات کردم غذا بخوری و مامانی میخواست بیارتت پایین نیومدی و در را بستی منم اومدم بالا بهت غذا دادم و برگشتم پایین شماهم داری بالا شیطونی می کنیخندونک

جدیدا هروقت بابایی و دایی محمد میان خونمون وقتی میخوان برن شروع می کنی گریه کردن و میخوای باهاشون بری و میرن برات به به میخرن بازم بی فایده است میگی ماشین ماشین و بعد از رفتنشونم کلی گریه می کنیدلشکسته

صدات را ضبط کردم و اگه بتونم میذارم وبلاگت اگر هم نشه تو وبلاگت بذارم لینک دانلودش را میدم به دوستامون من وقتی مجرد بودم خیلی دلم میخواست صدای نی نی که دوستش دارم و خاطراتش را دنبال می کنم بشنوم شاید دوستان هم حس من را داشته باشن به زودی منتظر شنیدن صدای درسا باشینخجالت

جمعه شب با خانواده بابایی رفتیم پارک و شما کلی بازی کردی و بیشتر پیش مهشید بودی و منم داشتم با امیرشوهر عمه الهه بدمینتون بازی می کردم خجالتبعد از بازی هم کلی دستم درد گرفت چون مدتها بود بازی نکرده بودم غمگین

بعدشم یکم با اسکوتر مهشید بازی کردی که پاهات را میذاشتی این طرف و اون طرفش و اون را راه می بردیقه قههبعد من گذاشتمت روی اسکوتر و باهاش تو پارک چرخوندمت و شما حسابی خوش گذروندیبوس

وقتی داشتی با مهشید و پوریا توپ بازی می کردی پوریا با توپ فوتبال که خیلی سنگین بود زد تو دماغت و تو کلی وقت گریه می کردی و دماغت را گرفته بودی مامانشم که مثل همیشه بی شعووووووووووووووور حتی یه معذرت خواهی نکرد درسته بچه هستین و این چیزا عادیه اما انگار زن عموت خیلی خوشحال میشه از اینکه پوریا تورو میزنهعصبانی

حالا اگه امیرحسین بود انقدر می زدیش تا گریه کنه اما این و بر و بر نگاه می کنی متفکر گاهی هم دیدم با سرعت میری تا وسیله ای که دستشه با قلدری بگیری و تا مامانش نگاه می کنه برمیگردی عقب نمیدونم خدایا نمیخوام تهمت بزنم اما حس می کنم یه جورایی با چشماش می ترسونتت آخه وقتی اون نیست وسیله ای را که میخوای به راحتی از پوریا می گیری اما وقتی اون هست نمی گیری ؟!!! متفکر

نانازی داشتی شیطونی می کردی بالا، مامانی هم میخواست ناهار بخوره اومدم دنبالت نیومدی به زور بغلت کردم آوردمت پایین کلی گریه کردی و جیغ کشیدی الهی مامان فدات بشهگریهنمیخواستم ناراحتت کنم فقط ترسیدم اذیتشون کنی و نذاری غذاشون و بخورن ببخشید عشقمبوسبعدشم با گریه و هق هق کردن و بد نفس کشیدنات نونو خوردی و لالا کردی و هنوزم چشمم بهت میفته اعصابم خورد میشه کاش نیاورده بودمت پایینترسو

ناناسی چند روزه غذات را میزنم به چنگال یا میریزم تو قاشق و میذارم توی بشقاب و میگم این به به منه درسا نخوره و تو میای میخوری و میگی آممم تشویق

دیروز شامی درست کرده بودم و هرکاری کردم نخوردی منم نشستم و یکمش را خوردم و گفتم آم به به درسا نخوره و تو اومدی تند تند شامی ها رو خوردی تا جایی که انقدر به به خوردی که دلت درد گرفت و هی با دست به دلت می زدی و می گفتی آی آی و گریه می کردی بعد بهت شربت دادم و بعد از خوردنش یکم حالت بهتر شد عزیزمخسته

بعضی اوقاتم که باباحمید خونست میگم حمید بیا به به بخور و بابایی دهنش را باز می کنه و سریع میگم نه به به درسا ئه و شما باخنده میگی آم و میخوریش و کلی میخندی ،بله دیگه قرطی بازی دربیاریم تا شما یکم غذا بخوریمحبت

دیروز نشد پست را کامل کنم و چون ناراحتت کرده بودم و با گریه خوابیدی بهت قول دادم بیدار شدی ببرمت دَ دَ و وقتی بیدار شدی به به خوردی و لباس پوشیدیم تا بریم بیرون که مامانی اومد و گفت عمه اشرف و مهشید میان تا باهم بریم هایپر سان و شما هم که عاشق مهشید خلاصه عمه جون اومد دنبالمون همون موقع بابا حمیدم از سرکار برگشت و دیدیمش اما باهامون نیومد و ترجیح داد تو خونه استراحت کنه .

اونجا که رسیدیم اول رفتیم سمت حوض و شما داشتی نگاه می کردی که فواره ها را روشن کردن و من یکم ترسیدم و شما را بغل کردم آخه یهویی شدخندونکبعدش انگار شما هم ترسیدی هی می گفتی خونست،ماشینه، یعنی بریم خونه بریم توی ماشین و اومدیم بریم که یکم فشار آب کمتر شد و خوشت اومد و تا آب بالا تر می رفت می گفتی ماشین خندهرفتیم تو فروشگاه و اول یکم تو سبد نشستی اما خیلی زود خسته شدی و اومدی پایین و مهشید بیچاره همش این طرف و اون طرف دنبالت می دوید و این اولین باری بود که میگذاشتم تو فروشگاه برای خودت راه بری و هرکاری میخوای بکنی اونم چون مهشید خودش گذاشتت پایین و گفت مراقبته محبتبعدشم با مهشید رفتی و ماهی ها را تماشا کردی و خلاصه مهشید و خسته کردی از بس دنبالت دوید و بعدش عمه برات اسنک خرید و بازم اولین بار بود که اسنک می خوردی عشقم و چون گرسنه بودی خیلی خوشت اومد و تا آخرش را خوردی راضیبعدم اومدیم ر خونه که تا بیاریمت خونه و از مهشید جدا بشی پروژه ای داشتیم فقط که با کمک بابایی بالاخره بدون گریه و شیون به پایان رسوندیمش و موفق اومدی خونه و شیطونی کردی بغل

شبم شیرت را خوردی و خوابیدی بوس

صبح داشتم به بابایی می گفتم گردوها کجاست که بیدار شدی و گفتی چی کجاست؟ چی شده؟ چی میخوای؟ و رفتی پیش بابایی و بعدشم نشستی یه گوشه و پی پی کردی و گفتی اِ اِ اِ پی پی بود، پاشو ،دست شو قه قهه

یعنی پی پی کردم پاشو بریم دستشویی بشورمتعجبتشویق

برات نون تست خریدم شاید بهتر صبحونه بخوری که تا دیدیش برداشتی و فرار کردی و مشغول خوردنش شدی ،یک هفته ای میشه که وقتی بیدار میشی بهت شیر نمیدم و برات چایی می ریزم شیرینش می کنم و میارم سر سفره و برات لقمه پنیر و گردو می گیرم و میذارم تو سینی و شما دونه دونه برمیداری و با چاییت میخوری روز اول بیشتر خوردی و خیلی خوشت اومده بود اما از دیروز بیشتر از سه لقمه نمیخوری و من اصلا اصرار نمی کنم که لجبازی نکنیزیبا

امروزم بعد از خوردن چایی و سه تا لقمه نون و پنیر و گردو ، برات یکم شیرکاکائو گرم کردم (آخه از مایعات سرد زیاد خوشت نمیاد) و ریختم تو شیشه ات و خوردی و تموم شد باز گفتی میخوام و نصف لیوان دیگه گرم کردم و ریختم تو شیشه ات و همه اش را خوردی ،نوش جونتبوس

ازاون موقع تا الان که ساعت یک هستش چیزی نخوردی و الان که سعی کردم با کلی کلک و شکلک و ادا بهت یکم غذا بدم فقط سه تا قاشق خوردی غمگین

نمیدونم این و تو وبلاگت نوشتم یا نه؟ امیدوارم که تکراری نباشه،با مامانی دعوا می کنی و میگی آپوتی یعنی آپارتی و هی تکرارش میکنی آپوتی  آپوتی و وقتی میگم تویی توام میگی توی تویی آپوتی تویی و مامانی که بهت میگه حمید آپارتیه تو میگی نه ممده ،آبشیهقه قهه

دیشب از هایپرسان به مناسبت ماهگرد تولدت مدادشمعی کیفی خریدم که هنوز بهت ندادمش و میخوام بعد از آپ کردن وبلاگت بیارم تا باهمدیگه نقاشی بکشیم و این اولین مداد شمعی هست که از نزدیک می بینیمحبت

داشتم میز آرایش را تمیز می کردم که وقتی برگشتم دیدم شما لاک مشکی را برداشتی و بازشم کردی و داری میزنی به ناخونای پات تعجبمحبت

یه روز دیدم رفتی تو اتاقت و یه تل که دوراز دسترست بود را برداشتی چون چیز مهمی نبود هیچی نگفتم،بعد دیدم کنترل ماشینت را آوردی و گفتی ماشینه ماشینه و سریع ازت گرفتم و باخودم فکر می کردم چطوری تونستی برش داری که وقتی اومدم تو اتاقت متوجه شدم  که سطل لگوهات را میذاشتی زیر پات اما نفهمیدم چطوری رفتی روش وایستادی و تازه بعدشم سطل و برمیداشتی که من متوجه نشمقه قهه

یکی از چیزایی که وقتی دارم با کامپیوتر کار می کنم باید حواسم بهش باشه خرابکاری های شما هستش که وسط تایپ خاطراتت یهو کلید سه راهی را میزنی و هرچی نوشتم به باد میره ،نی نی وبلاگ و بلاگفا و اشتباهات خودم و قطع برق کم بود درسا خانوم هم اضافه شدن متفکر

چند روز پیش دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه خالم و امیر نوه خالم را از دیدی و چون موهاش را فشن کرده بود و قیافش برات جالب بود اولش ازش می ترسیدی و وقتی میرفتم تو اتاق گریه می کردی که بیام بیرون و پیشش نباشم و وقتی اومد بیرون تو می رفتی تو اتاققه قههتا اینکه بالاخره تونستی باهاش تو یه اتاق باشی و گاهی یه چیزایی بهش میدادی و ازش می گرفتی و وقتی بابایی اومد دنبالمون امیرمیخواست بره قم و بلد نبود چطوری و بابایی هم بهش گفت پشت سر ما بیاد و تا نزدیکی های عوارضی رسوندیمش و تو این مسیر هروقت میومد کنارمون باهاش بای بای می کردی و اونم برات دست تکون میداد و شکلک درمیاورد و وقتی رفت هی میگفتی امیر چی شد؟ امیر کجاست؟راضی

یکی از عروسکات که قبل از بارداریم مامانی از مشهد برات سوغاتی آورده بودش را بعد از کلی وسواس بالاخره بهت دادم و تو با دیدنش کلی ذوق کردی و چند روزی باهاش بازی می کردی و میذاشتیش روی میز تا بل بره و از دیدنش لذت می بردی و الان یاد گرفتی که خودت خاموش و روشنش کنیتشویق

اینم یکی از شیطونیهاته اخه اونجا جای نشستنه

درحال خوابوندن نی نیت که خیلی دوستش داری

به مناسبت 21 ماهگیت یه پنکه کوچولو هم برات خریدم که کارمی کنه و شما هم بلدی چطوری خاموش و روشنش کنی و هرکی میاد خونمون روشنش می کنی و نشونش میدی که چطوری کار می کنه و از اینکه باد به صورتت می خوره کلی کیف می کنی عشقم،مبارکت باشه محبت

هروقت من لباسم را اتو کنم توهم تند تند دنبال اتوت می گردی و تا کارم تموم میشه میشینی جلوی میز اتو و لباسات را اتو می کنی راضی

این کار مورد علاقته و دست کم روزی یکبار اینکار را انجام میدی و میز اتو وسط پذیرایی و اتو هم دم دستتهمحبت

 

درسا خانوم مشغول بازی با عروسکش

فسقلی

اینم یه آب بازی بعد از شستن پتو که زود سردت شد و گفتی بریم تو خونه

 

این دست دخملکم که کش انداخت دور مچش و اوف شده

 

شیطونی های وروجک

 

خواب بعد از نونو هنوز یکم شیرتو دهنش بود من که با دیدنش ضعف کردم

اینم وقتی دخترم مثل خانووووم تنهایی شیرش را میخوره

اینم امیرحسین که مجبورم کرده موهاش و باکش ببندم و بعدشم مثل شما خوابیده و شیرمیخوره

ممنون که وقتتون را به ما اختصاص دادین 

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
5 شهریور 93 17:00
وااااااااااااااااااااااااای من عاشق درسام. 21 ماهگیش مبارک. انشاالله 120 ساله بشه. مامانی این جاری چیه؟؟؟؟چرا باید ما جاری دار بشیم؟ جاریه من از الان حرص بچمو میخورهفوای به اینکه بدنیا بیاد.
مامان آرزو
پاسخ
ممنون عزیزم آی گفتی بهترین راه نادیده گرفتنشه عزیزم اگه 5تا انگشتتم بزنی تو عسل بکنی تو دهنش باز گاز می گیره از بس حسوداااااااا
صبا
5 شهریور 93 17:36
قربونت درسا جونم دلم برات یه ذره شده بود نفس آرزوجونم خوبی ؟ شرمنده اینقدر دیر به دیر سر میزنم بهتون ولی کلی دوستون دارممممممممم کلی هم دلم براتون تنگ شده بووووود در ضمن خسته نباشی خانم که با این همه کار ( بچه داری و کار خونه و .... ) پست هایی به این خوبی قشنگی بلند بالایی میذاری تا هم ما لذت ببیریم هم درسا جونم وقتی که بزرگ شد خاطراتشو بخونه کلی کیف کنه و افتخار به چنین مامان فداکاری کلییی بوس برا دوتاتون
مامان آرزو
پاسخ
لطف داری عزیزم دلمون برات تنگ شده بود
معصومه بارویی
6 شهریور 93 15:33
سلام خاله آرزو جون روز دختررا ازطرف خودم به درساتبریک به گویید هی می خواهم بهتون زنگ بزنم بادرسا تلفنی صحبت کنم هی خجالت میکشم و با خودم می گویم ممکن بابای درسا خونه باشه و من مزاحمشون بشم یا خود شماودرسا توی اون موقع خواب باشید برای همین فقط خاطرات وب درسارا می خونم راستی نمیشه وبلاگ برادرتان راهم مطلب جدیدی بنویسید آخه خاطرات برادرتان هم خیلی زیباست تا اونجایی که خوندم مثلا قبل از اینکه درسا به دنیا بیاد داداشتون دوست نداشته که شما و مامانتون کسی رو بغل کنید یا مثلا دوست نداشته کسی جز خودش درسارا بغل کند داداشتون از همون کوچولویی هاش معلوم بوده که خیلی خواهر زاده اش وخواهر مهربونی مثل شمارا دوست داشته و خواهد داشت راستی یک سئوال به نظر شما خوبه که یک دختر 13 ساله گوشی داشته باشه یانه آخه داداش بزرگم میگه وقتی رفتی دانشگاه یا بزرگتر شدی برات گوشی می خرم موندم چرا این حرف را میزنه من که بهش میگم تا موقعی که من بخواهم بروم دانشگاه بچه ی شما گوشی می خواهند پس چطور می خواهی برایم گوشی بگیری من عاشق گوشی لمسی ام . یک سئوال اگه شما جای داداشم بودید امیر حسین داداشتون گوشی می خواست شما با همون سنش براش میگرفتید یانه یا عین برادرم میگفتید هر موقع به اون سنی رسیدی که گوشی برایت لازم شد اون موقع برات میخرم برادرم نمی گوید بروی دانشگاه بروی بعد برات میخرم میگوید هرموقع به اون سنی رسیدی که گوشی برایت لازم شد برایت میخریم.واقعا شما جای برادرم بودید چه کاری انجام میدادید به نظر من شما میخریدید اما نمی دونم باید از خد شما بشنوم .عاشقتونم خاله جون
مامان آرزو
پاسخ
عزیزم به همین زودیا صدای ضبط شده درسا را میذارم و میتونی صداش و بشنوی درسا با تلفن زیاد صحبت نمی کنه و اکثرا گوش میده و چند تا کلمه میگه و گوشی و میده به من مخصوصا اگه از نزدیکان نباشه یکم که بزرگتر شد یه روز هماهنگ می کنم زنگ بزن باهاش صحبت کن راستش این روزا انقدر کم میرم خونه مامانم که زیاد نمی بینم امیرحسین چقدر پیشرفت کرده و یا چیکار می کنه و وبلاگ درسا را هم به زور به روز نگه میدارم و تو مغزم پراز خاطرات و کارهای درساست که اگه باهم قاطی شون کنم مال درسا روهم یادم میره درمورد گوشی باید بگم تا درسا به اون سن نرسه نمیتونم نظر بدم چون حساسیت اون موقع را ندارم احتمالا،اما می تونی تبلت داشته باشی که کاراییش مثل گوشیه یا گوشی داشته باشی اما سیم کارت توش نباشه چون فکر نمی کنم از الان لازم باشه که خط جداگانه داشته باشی امیرحسین تبلت داره که باهاش بازی می کنه و برای درسا هم احتمالا تا آخر امسال می خرم.
خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
6 شهریور 93 16:24
واقعأ ها... من با مادر شوهرم و خواهر شوهری خوبیم شکر خدا. مامان سید هر مناسبت زنگ میزنه،امروز که روز دختر بود بهم تبریک گفت،یا خواهر شوهری زنگ زد اما این جاری... باورت میشه تولدشم تبریک گفتم جواب نداد. قبل از عقدم با هم دوست بودیم،بعد اینکه عروسشون شدم نمیدونم چش شده... دخترشو خیلی دوست دارم اما مامانه جوریه که دلم نمیخواد با بچه اش هم حرف بزنم. بدونه من خونه مادر شوهرمم،نمیاد اونجا... گاهی بهم خیلی بر میخوره... آقایی برام چیزی میخره،این دل درد میگیره... اه
مامان آرزو
پاسخ
همین که تو با خواهر شوهرت و مادرشوهرت هیچ مشکلی نداری و عروس خوبی براشون هستی و کلی دوستت دارن براش بسه که چشم دیدنت را نداشته باشه عزیزم. زن حسوده عزیزم و جاری حسود تر بعضی ها هم کلا چشم ندارن خوشی دیگران را ببینن با این وجود خیلی مراقب باش از شوهرت و کارهایی که انجام میده اصلا برای جاریت تعریف نکن که چشمتون می زنه همه اش اسپند دود کن و آیت الکرسی بخون و به خودت و شوهرت فوت کن و سرنمازم از خدا بخواه چشم بد را ازتون دور نگه داره
معصومه بارویی
7 شهریور 93 20:36
خاله جون من تبلت زیاد دوست ندارم گوشی لمسی که واقعا عاشقشم یک گوشی برادر وسطی ام داشته فکر میکنم نوکیا بوده گوشیش که الان هم اون گوشیش دسته من هستش و اون هم گوشی لمسی برای خودش گرفته گوشی قبلیش هم که الان دسته منه دوربینش خرابه دسته منه و داداش دیگرم هم یک سیمکارت برای گوشیم گرفته .خاله جون خیلی دوستون دارم میشه اگه شمارم و گذاشتم شما بامبایلتون به گوشی من زنگ بزنید آخه خیلی دوست دارم باهاتون تلفنی صحبت کنم خاله .چشم خاله ی مهربونم تا موقعی که درسا بزرگتر شد صبر میکنم و اون موقع با درسا تلفنی صحبت میکنم. خاله جون یک سئوال درسا وروژینا چند سالشون هست ؟من که فکر میکنم 4یا 5سالشون باشه.
مامان آرزو
پاسخ
هردوشون یک سال و 9 ماهشونه عزیزم بالای وبلاگشون زده سنشو رو عزیزم
نیلوفر/ مامانه روژینا
8 شهریور 93 4:30
خاله فدات بشه 21 ماهکیت مبارک عزیزم. خوش بحالت که اینقدر اب بازی میکنی. روژینا تا حالا اب بازی نکرده خاله جونی اخه چرا شماها اینقدر شیطونین روژینا هم یبار کش رو همینجوری انداخته بود تو دستش و جاش مونده بود
معصومه بارویی
8 شهریور 93 16:45
خاله نمیشه مثلا مثل همون روزی که دوتا دایی های درسا اومده بودند خونتون و درسا اجازه نمیدادا داییش بیاد توی استخرش و.... مثلا نمیشه همین مطلب هارو توی وب داداشتونم بگذارید نمیشه همین مطلب هایی روکه توی این پست تتون که من دارم نظر میگذارم براتون رو کپی کنید و بنویسید در وب برادرتان .خواهش میکنم. اگر هم نمیشود اشکالی ندارد
مامان آرزو
پاسخ
فرصت شد چشم عزیزم