21ماهگیت مبارک عشقم
عشق کوچولوی مامان سلام
فدای چشمای قشنگت بشم که هروقت تو چشمام نگاه می کنی میخوام جیغ بکشم و تو بغلم فشارت بدم و بوس بوسیت کنم
عروسک کوچولوی من مدتهاست که فرصت نکردم از ریز ریز کارهات بنویسم و حتی یکسری از کارهات را فراموش کردم اصلا نفهمیدم کی انقدر بزرگ شدی عروسکم با اینکه هنوز بعضی از کلمات را تکرار کنی و تلفظشون کنی اما کلی پیشرفت تو حرف زدنت داشتی ، شخص ها را تشخیص میدی و مثلا وقتی میخوری زمین و ازت می پرسم اوف شدی؟ شما میگی اوف شدم و این برام خیلی خیلی جالبه که چطوری اینها را یادگرفتی و از کجا می فهمی باید جای "ی" "م" بذاری جمله بندیت خیلی خیلی عالیه و وقتی جمله های کوتاه میسازی و دیگه یک کلمه نمیگی که ما بقیه اش را کامل کنیم خیلی ذووووووق می کنم
مثلا دیروز رفتی روی دستم و من گفتم آی
شما گفتی: مامان چی شد؟
گفتم: هیچی دستم اوف شد
گفتی: اوف شدی؟
گفتم: آره
گفتی: چی شد اوف شدی؟
گفتم: شما رفتی روی دستم اوف شدم.
گفتی: بوش ،بوش آره؟
گفتم: آره
و بعدش شما دست مامان را بوس کردی و دستم خوب شد
یه روزم با بابایی میرفتی مغازه خرید کنی بابا عزیز را تو راهرو دیدی بهش گفتی : بابا الآن میام بالا
یا هی میگی مامان ،مامان ، مامان و جوابت را که میدیم میگی: مامان خُبی ؟
تو تلویزیون که دریامی بینی سریع میگی دَیاده ،منظورت اینه که دریاهستش و بعدش ازت می پرسم دریا را دوست داری؟
میگی :آله
میگم با کیا رفتیم دریا؟
میگی: بابا بود،حمید بود،ممد بود،آبشی بود(به امیرحسین میگی آبجی)
میگم دوست داری بازم بریم؟
میگی: آله
میگم باشه یه روز دیگه دوباره می برمت دریا
میگی:باشه
یکسری جملاتی که میگی:
بابا مامان خوابیده.
مامان خوابید
شی دی میخوام.
ماهی به به میخواد
این چیه؟
آب به میخوام
شیر میخوام
آب بخورم
مامان بیشی جا
مهشید چی شد؟
حمید نیسش؟
حمید اومدی؟
حمید کجاس؟
حمید بیا بیا بیا
دَدوئه ... پاتیته (باب اسفنجی و پاتریک)
پاتیت نیس (این و وقتایی می گی که باب اسفنجی نشون میده و پاتریک توش نیست و بعدشم گریه می کنی)
پاتیت میخواااام
به به میخوام
پاتیت دیدی
پاتیت دیدم
مامان پاتیت نیسش
بوخونم : منظورت اینه که آواز بخونم و بعدش شروع می کنی به آواز خوندن گاهی هم میگی بوخون و ما باید برات شعر بخونیم .
به دوغ میگی گود و هربار تکرارش می کنی کلی می خندیم آخه گود چه ربطی به دوغ داره
میمان :لیوان ،میمو: لیمو،
هربار که شیطونی می کنی و دعوات می کنم میری پشت در میشینی و با گریه میگی حمید حمید و فکر می کنی اگه صداش کنی یا در بزنی میاد پیشت
گاهیم مثل الان انقدر داد میزنی و گریه می کنی که مجبور میشم زنگ بزنم بابایی باهات صحبت کنه تا آروم بشی که اولش همه اش چشمات پراز اشکه و بغض کردی و اصلا حرف نمیزنی و بعدش می خندی و خیلی راحت با بابایی خداحافظی می کنی و گوشی را میدی به مامان وقت خداحافظی هم میگی هاآ آ آ ها آ آ آ
یکم آلبالو گذاشتم تو فریزر و هروقت در فریزر را باز می کنم تو با هیجان جیغ و داد راه می اندازی و میگی ترش ترش ،توپ ترش و برات میریزم توی کاسه و مشغول خوردن میشی و یاد گرفتی که که هسته اش را از دهنت دربیاری و گاهی وقتا دوتایی کنار هم میشینیم و آلبالو یخی می خوریم و من از اینکه کنارت نشستم احساس خیلی خوبی دارم،خیلی قشنگه که تو بزرگ شدی و عاقل و فهمیده و هرچی کارهات بزرگونه تر میشه من خوشحال تر میشم که به زودی یه همصحبت خوب نصیبم میشه و میتونم کلی باهاش خوش بگذرونم
چند روز پیش رفتم دکتر و سونو و آزمایشم را نشون دادم و متاسفانه خانوم دکتر احمق یه قرصی بهم داد که اصلا ربطی به مشکلم نداشت و برای شما هم مضر بودش درحالی که تاکید کرده بودم که بچه شیرمیدم و درست بعد از شروع قرصهام تو شبا بدخواب شده بودی و تا صبح ناله میکردی و نمیذاشتی من و بابایی بخوابیم منم که تکرر ادرار گرفته بودم و همش میرفتم دستشویی بعد از اینکه از یکی از دوستامون که تو داروخانه است سوال کردم و تو نت سرچ کردیم دیدیم که این دارو برای فشارخون و کم شدن موهای ضائد بدن تجویز میشه و از عوارضش تکرر ادرار هستش و تو دوران شیردهی توصیه میشه که مصرف نشه واقعا که نمیدونم بعضیا چطور اسم خودشون را میذارن دکترهنوزم وقتی یاد گریه ها و ناله های شبانه شما میفتم اعصابم به شدت بهم میریزه و درست بعد از قطع دارو شما تا صبح راحت خوابیدی و چون یه مقداری کمبود خواب هم داشتی گاهی تا 12 ظهر یه تیکه خواب بودی و حتی وسطش نونو هم نمیخواستی بمیرم برات عزیزم
یه روز داشتیم عکسهای شمال را تماشا می کردیم که شما شروع کردی به گریه کردن و هی دست بابایی را می کشیدی و می گفتی بی یمم دَیا آبه و منظورت این بود که بریم دریا آب هست اونجا
بعدش برات توضیح دادم که دریادوره و بهت قول دادم فرداش ببرمت تا اب بازی کنی و ظهر بادایی رفتیم خونه مامانی و اونجا استخرت را باد کردیم و با دایی امیرحسین رفتین بازی کردین ،البته شما یکم قلدرشدی و به دایی زور می گفتی اونم اول که میای خونشون خیلی مراعات حالت ومی کنه مثلا شما بهش گفتی برو برو حیاط یعنی از تو استخرت بره بیرون و بره تو حیاط اونم اومد بیرون و وقتی مامانی دعوات کرد که چرا اذیتش می کنی بذار اونم بازی کنه دایی گفت اشالی نداله ،دوسش دارم دعواش نکن.
ومن به زور میاوردمش بازی کنه و تو دوباره بهش گیرمیدادی و می کردیش بیرون تا جایی که دایی گفت آخه می لرزم و انگار میومده بیرون سردش میشده الهی فدااااااااااش بشم که انقدر مهربون و نااااااازه
تو همش اسباب بازیهاش را به زور ازش می گیری،هولش میدی،کتکش می زنی و کلی اذیتش می کنی تا جایی که کلافه میشه و اونم شروع می کنه به کتک زدنت و بیچارمون می کنید
این دخملک خوش تیپم با مایوی دوخت عمه
شیطون کوچولو
دایی محمد داره استخرت را پر می کنه
فدای خنده هاتون
فدااااااااااااتم
امیرحسین داره درسا را می بوسه
اینجا هم درسا میخواد داییش را ببوسه
اینجاهم با دمپایی هاتون آب میریزین بییرون
بیشتر اعضای بدنت را میشناسی و تا ازت می پرسم بهشون اشاره می کنی و گاهی اوقاتم خودت میای و یکی یکی اسماشون را میگی : دوشه ،موئه،دسته،پائه،دِشه،ابو،دَهن ،ماسنه،سانو،
گوش،مو،دست،پا،چشم،ابرو،دهان، باسن،زانو،کمر،سر، بینی ،نونو،گردنت را می شناسی و کمر و سر و بینی را بلد نیستی تلفظ کنی بقیه راهم دارم باهات کار می کنم
از رنگها فقط آبی و سرخابی را میشناسی که به هردو میگی آبی و هرجا ببینی میگی آبیه ،آبیه
نقاشی کردن را خیلی دوست داری و همه اش داری با خودکار و ماژیک بازی می کنی و همه جا را خط خطی می کنی
یه روز هی می گفتی ماشین ماشین و انقدر گریه کردی و جیغ کشیدی که هرچی ماشین داشتی بهت دادم اما بازم میگفتی ماشین و بعد فهمیدم به ماژیک هم میگی ماشین
بعضی وقتا میخوای باهات بازی کنم میای شکمت را میدی جلو و میگی بُخول و منم شروع می کنم به خوردنت و تو می خندی ،بعضی وقتاهم میگی نَنُن ماسنه و باید بیام هی بزنم پشتت و تو بگی نَ نُن
مثل گربه می مونی همه اش میخوای خودت و بمالی به آدم و کافیه من بیکار باشم و بخوام تلویزیون نگاه کنم انقدر میای صورتت و میمالی به من که نمیذاری چیزی از فیلم ببینم
خیلی بامحبتی و تا یکم ازت دور بمونم و ببینیم سریع دستات را میاری بالا و میگی عسی یَم عسی یَم و بغلم می کنی و سرت را میذاری روی شونم و دیگه تو اون لحظه هیچی از خدا نمیخوام
یکی از عادت های بی نهایت بدت اینه که هرچی روی زمین ببینی برمیداری و میخوریش و بعضی وقتا انقدر عق می زنی که میام سمتت و به زور از دهنت درمیارمش ،گاهی هم درست مثل الان که داشتی زنجیر میخوردی بعد از درآوردنش شروع می کنی به گریه کردن
دستاتم که روی زمین می مالی و بعد میخوری،بند لباس من و خودت و هرکی دیگه دستت بیاد میخوری و بعدشم که ازت می گیرم یا میگم کار بدیه میگی میخورم ،دوست میخورم میخورم و فرار می کنی
تا در خونه باز بشه مثل زندانی ها فرار می کنی و میری تو حیاط اگرهم در بسته باشه سریع میگی بالا و میری بالا و امروز متوجه شدم بالا رفتن از پله را به خوبی یاد گرفتی
میخواستم برات تخم مرغ درست کنم که تخم مرغ نداشتیم از مامانی گرفتم که بابا عزیز زحمت کشید برامون آورد و شما تا در باز شد دمپایی هات را دیدی و گفتی بوشوام و پوشیدی و رفتی بالا و هرچی صدات کردم غذا بخوری و مامانی میخواست بیارتت پایین نیومدی و در را بستی منم اومدم بالا بهت غذا دادم و برگشتم پایین شماهم داری بالا شیطونی می کنی
جدیدا هروقت بابایی و دایی محمد میان خونمون وقتی میخوان برن شروع می کنی گریه کردن و میخوای باهاشون بری و میرن برات به به میخرن بازم بی فایده است میگی ماشین ماشین و بعد از رفتنشونم کلی گریه می کنی
صدات را ضبط کردم و اگه بتونم میذارم وبلاگت اگر هم نشه تو وبلاگت بذارم لینک دانلودش را میدم به دوستامون من وقتی مجرد بودم خیلی دلم میخواست صدای نی نی که دوستش دارم و خاطراتش را دنبال می کنم بشنوم شاید دوستان هم حس من را داشته باشن به زودی منتظر شنیدن صدای درسا باشین
جمعه شب با خانواده بابایی رفتیم پارک و شما کلی بازی کردی و بیشتر پیش مهشید بودی و منم داشتم با امیرشوهر عمه الهه بدمینتون بازی می کردم بعد از بازی هم کلی دستم درد گرفت چون مدتها بود بازی نکرده بودم
بعدشم یکم با اسکوتر مهشید بازی کردی که پاهات را میذاشتی این طرف و اون طرفش و اون را راه می بردیبعد من گذاشتمت روی اسکوتر و باهاش تو پارک چرخوندمت و شما حسابی خوش گذروندی
وقتی داشتی با مهشید و پوریا توپ بازی می کردی پوریا با توپ فوتبال که خیلی سنگین بود زد تو دماغت و تو کلی وقت گریه می کردی و دماغت را گرفته بودی مامانشم که مثل همیشه بی شعووووووووووووووور حتی یه معذرت خواهی نکرد درسته بچه هستین و این چیزا عادیه اما انگار زن عموت خیلی خوشحال میشه از اینکه پوریا تورو میزنه
حالا اگه امیرحسین بود انقدر می زدیش تا گریه کنه اما این و بر و بر نگاه می کنی گاهی هم دیدم با سرعت میری تا وسیله ای که دستشه با قلدری بگیری و تا مامانش نگاه می کنه برمیگردی عقب نمیدونم خدایا نمیخوام تهمت بزنم اما حس می کنم یه جورایی با چشماش می ترسونتت آخه وقتی اون نیست وسیله ای را که میخوای به راحتی از پوریا می گیری اما وقتی اون هست نمی گیری ؟!!!
نانازی داشتی شیطونی می کردی بالا، مامانی هم میخواست ناهار بخوره اومدم دنبالت نیومدی به زور بغلت کردم آوردمت پایین کلی گریه کردی و جیغ کشیدی الهی مامان فدات بشهنمیخواستم ناراحتت کنم فقط ترسیدم اذیتشون کنی و نذاری غذاشون و بخورن ببخشید عشقمبعدشم با گریه و هق هق کردن و بد نفس کشیدنات نونو خوردی و لالا کردی و هنوزم چشمم بهت میفته اعصابم خورد میشه کاش نیاورده بودمت پایین
ناناسی چند روزه غذات را میزنم به چنگال یا میریزم تو قاشق و میذارم توی بشقاب و میگم این به به منه درسا نخوره و تو میای میخوری و میگی آممم
دیروز شامی درست کرده بودم و هرکاری کردم نخوردی منم نشستم و یکمش را خوردم و گفتم آم به به درسا نخوره و تو اومدی تند تند شامی ها رو خوردی تا جایی که انقدر به به خوردی که دلت درد گرفت و هی با دست به دلت می زدی و می گفتی آی آی و گریه می کردی بعد بهت شربت دادم و بعد از خوردنش یکم حالت بهتر شد عزیزم
بعضی اوقاتم که باباحمید خونست میگم حمید بیا به به بخور و بابایی دهنش را باز می کنه و سریع میگم نه به به درسا ئه و شما باخنده میگی آم و میخوریش و کلی میخندی ،بله دیگه قرطی بازی دربیاریم تا شما یکم غذا بخوری
دیروز نشد پست را کامل کنم و چون ناراحتت کرده بودم و با گریه خوابیدی بهت قول دادم بیدار شدی ببرمت دَ دَ و وقتی بیدار شدی به به خوردی و لباس پوشیدیم تا بریم بیرون که مامانی اومد و گفت عمه اشرف و مهشید میان تا باهم بریم هایپر سان و شما هم که عاشق مهشید خلاصه عمه جون اومد دنبالمون همون موقع بابا حمیدم از سرکار برگشت و دیدیمش اما باهامون نیومد و ترجیح داد تو خونه استراحت کنه .
اونجا که رسیدیم اول رفتیم سمت حوض و شما داشتی نگاه می کردی که فواره ها را روشن کردن و من یکم ترسیدم و شما را بغل کردم آخه یهویی شدبعدش انگار شما هم ترسیدی هی می گفتی خونست،ماشینه، یعنی بریم خونه بریم توی ماشین و اومدیم بریم که یکم فشار آب کمتر شد و خوشت اومد و تا آب بالا تر می رفت می گفتی ماشین رفتیم تو فروشگاه و اول یکم تو سبد نشستی اما خیلی زود خسته شدی و اومدی پایین و مهشید بیچاره همش این طرف و اون طرف دنبالت می دوید و این اولین باری بود که میگذاشتم تو فروشگاه برای خودت راه بری و هرکاری میخوای بکنی اونم چون مهشید خودش گذاشتت پایین و گفت مراقبته بعدشم با مهشید رفتی و ماهی ها را تماشا کردی و خلاصه مهشید و خسته کردی از بس دنبالت دوید و بعدش عمه برات اسنک خرید و بازم اولین بار بود که اسنک می خوردی عشقم و چون گرسنه بودی خیلی خوشت اومد و تا آخرش را خوردی بعدم اومدیم ر خونه که تا بیاریمت خونه و از مهشید جدا بشی پروژه ای داشتیم فقط که با کمک بابایی بالاخره بدون گریه و شیون به پایان رسوندیمش و موفق اومدی خونه و شیطونی کردی
شبم شیرت را خوردی و خوابیدی
صبح داشتم به بابایی می گفتم گردوها کجاست که بیدار شدی و گفتی چی کجاست؟ چی شده؟ چی میخوای؟ و رفتی پیش بابایی و بعدشم نشستی یه گوشه و پی پی کردی و گفتی اِ اِ اِ پی پی بود، پاشو ،دست شو
یعنی پی پی کردم پاشو بریم دستشویی بشورم
برات نون تست خریدم شاید بهتر صبحونه بخوری که تا دیدیش برداشتی و فرار کردی و مشغول خوردنش شدی ،یک هفته ای میشه که وقتی بیدار میشی بهت شیر نمیدم و برات چایی می ریزم شیرینش می کنم و میارم سر سفره و برات لقمه پنیر و گردو می گیرم و میذارم تو سینی و شما دونه دونه برمیداری و با چاییت میخوری روز اول بیشتر خوردی و خیلی خوشت اومده بود اما از دیروز بیشتر از سه لقمه نمیخوری و من اصلا اصرار نمی کنم که لجبازی نکنی
امروزم بعد از خوردن چایی و سه تا لقمه نون و پنیر و گردو ، برات یکم شیرکاکائو گرم کردم (آخه از مایعات سرد زیاد خوشت نمیاد) و ریختم تو شیشه ات و خوردی و تموم شد باز گفتی میخوام و نصف لیوان دیگه گرم کردم و ریختم تو شیشه ات و همه اش را خوردی ،نوش جونت
ازاون موقع تا الان که ساعت یک هستش چیزی نخوردی و الان که سعی کردم با کلی کلک و شکلک و ادا بهت یکم غذا بدم فقط سه تا قاشق خوردی
نمیدونم این و تو وبلاگت نوشتم یا نه؟ امیدوارم که تکراری نباشه،با مامانی دعوا می کنی و میگی آپوتی یعنی آپارتی و هی تکرارش میکنی آپوتی آپوتی و وقتی میگم تویی توام میگی توی تویی آپوتی تویی و مامانی که بهت میگه حمید آپارتیه تو میگی نه ممده ،آبشیه
دیشب از هایپرسان به مناسبت ماهگرد تولدت مدادشمعی کیفی خریدم که هنوز بهت ندادمش و میخوام بعد از آپ کردن وبلاگت بیارم تا باهمدیگه نقاشی بکشیم و این اولین مداد شمعی هست که از نزدیک می بینی
داشتم میز آرایش را تمیز می کردم که وقتی برگشتم دیدم شما لاک مشکی را برداشتی و بازشم کردی و داری میزنی به ناخونای پات
یه روز دیدم رفتی تو اتاقت و یه تل که دوراز دسترست بود را برداشتی چون چیز مهمی نبود هیچی نگفتم،بعد دیدم کنترل ماشینت را آوردی و گفتی ماشینه ماشینه و سریع ازت گرفتم و باخودم فکر می کردم چطوری تونستی برش داری که وقتی اومدم تو اتاقت متوجه شدم که سطل لگوهات را میذاشتی زیر پات اما نفهمیدم چطوری رفتی روش وایستادی و تازه بعدشم سطل و برمیداشتی که من متوجه نشم
یکی از چیزایی که وقتی دارم با کامپیوتر کار می کنم باید حواسم بهش باشه خرابکاری های شما هستش که وسط تایپ خاطراتت یهو کلید سه راهی را میزنی و هرچی نوشتم به باد میره ،نی نی وبلاگ و بلاگفا و اشتباهات خودم و قطع برق کم بود درسا خانوم هم اضافه شدن
چند روز پیش دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه خالم و امیر نوه خالم را از دیدی و چون موهاش را فشن کرده بود و قیافش برات جالب بود اولش ازش می ترسیدی و وقتی میرفتم تو اتاق گریه می کردی که بیام بیرون و پیشش نباشم و وقتی اومد بیرون تو می رفتی تو اتاقتا اینکه بالاخره تونستی باهاش تو یه اتاق باشی و گاهی یه چیزایی بهش میدادی و ازش می گرفتی و وقتی بابایی اومد دنبالمون امیرمیخواست بره قم و بلد نبود چطوری و بابایی هم بهش گفت پشت سر ما بیاد و تا نزدیکی های عوارضی رسوندیمش و تو این مسیر هروقت میومد کنارمون باهاش بای بای می کردی و اونم برات دست تکون میداد و شکلک درمیاورد و وقتی رفت هی میگفتی امیر چی شد؟ امیر کجاست؟
یکی از عروسکات که قبل از بارداریم مامانی از مشهد برات سوغاتی آورده بودش را بعد از کلی وسواس بالاخره بهت دادم و تو با دیدنش کلی ذوق کردی و چند روزی باهاش بازی می کردی و میذاشتیش روی میز تا بل بره و از دیدنش لذت می بردی و الان یاد گرفتی که خودت خاموش و روشنش کنی
اینم یکی از شیطونیهاته اخه اونجا جای نشستنه
درحال خوابوندن نی نیت که خیلی دوستش داری
به مناسبت 21 ماهگیت یه پنکه کوچولو هم برات خریدم که کارمی کنه و شما هم بلدی چطوری خاموش و روشنش کنی و هرکی میاد خونمون روشنش می کنی و نشونش میدی که چطوری کار می کنه و از اینکه باد به صورتت می خوره کلی کیف می کنی عشقم،مبارکت باشه
هروقت من لباسم را اتو کنم توهم تند تند دنبال اتوت می گردی و تا کارم تموم میشه میشینی جلوی میز اتو و لباسات را اتو می کنی
این کار مورد علاقته و دست کم روزی یکبار اینکار را انجام میدی و میز اتو وسط پذیرایی و اتو هم دم دستته
درسا خانوم مشغول بازی با عروسکش
فسقلی
اینم یه آب بازی بعد از شستن پتو که زود سردت شد و گفتی بریم تو خونه
این دست دخملکم که کش انداخت دور مچش و اوف شده
شیطونی های وروجک
خواب بعد از نونو هنوز یکم شیرتو دهنش بود من که با دیدنش ضعف کردم
اینم وقتی دخترم مثل خانووووم تنهایی شیرش را میخوره
اینم امیرحسین که مجبورم کرده موهاش و باکش ببندم و بعدشم مثل شما خوابیده و شیرمیخوره
ممنون که وقتتون را به ما اختصاص دادین