درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

25 و 26 ماهگی درسای مامان

1393/11/14 18:35
نویسنده : مامان آرزو
2,735 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلم به لطف خدای مهربون انقدر تو این دوماه مناسبت های شاد داشتیم که فرصت نوشتن از کارهای شما و پیشرفتهات و شیطونی هات نشد و تو این پست برات از هرچی که تو این دوماه اتفاق افتاده و مامان یادشه می نویسم و 25 و 26 ماهگیت را باهم تبریک می گم عشق کوچولوی من

درسای نازم =?utf-8?B?44OH44Kj44K644OL44O8?= のデコメ絵文字=?utf-8?B?44OH44Kj44K644OL44O8?= のデコメ絵文字 و =?utf-8?B?44OH44Kj44K644OL44O8?= のデコメ絵文字=?utf-8?B?44OH44Kj44K644OL44O8?= のデコメ絵文字 ماهگیت مبارک عشقم

اولین عکس پرسنلی دختر نازم درحالی که به شدت تب داشت

در دوسال و یک ماه و دو هفته و شش روزگیش

عزیز دل مامان تو این دوماه شما به شدت تغییر کردی صحبت کردنت از حالت طوطی وار به صورت مستقل درومده و شبیه یه دوربین فیلمبرداری شدی هرکاری که می کنیم هر حرفی که میزنیم را ضبط می کنی و چند روز بعدش تحویلمون میدی و ما به شدت مراقبیم که کار اشتباهی نکنیم که بعد نشه از تو ذهن شما پاکش کرد چند روز پیش بابایی برات دنت خریده بود و آبمیوه بعدش به من گفت که برات قاشق ببرم تا دنت را بده بخوری و شما نی رو نشون میدادی و میگفتی قاشقه و بابا گفت نه این قاشق نیست و تو گفتی مثلا قاشقه و من و بابایی بی نهایت از حرفت تعجب کردیم و کلی خندیدیم خیلی جالبه که دختر کوچولوی مامفهوم کلمه مثلا رو درک می کنه و میتونه ازش به درستی استفاده کنه 

بیشتر وقتا تو خونه تلفن دستته و مثلا داری صحبت می کنی به مامانی زنگ میزنی با امیرحسین صحبت می کنی و گزارش کارایی که انجام دادی رو میدی و بهش میگی بیا پیشم دیگه نمیزنمت و بعد زنگ میزنی بابااحمد و سفارش یه سری خوراکیها میدی و زنگ میزنی باباحمید و میگی یادت نره برام دنت بخری و بعدشم میگی خوباسِس سود بیا

تبلیغات تلویزیون که برامون دردسر شده هرچی ببینی میخای مخصوصا دنت که هربار تبلیغ میشه میگی من ازینا ندارم و اکثر یه مدل دنت تو یخچالمون هست وگرنه خونه رو منفجر می کنی هرچند گاهی وقتا باهاش خوب کنار میای و با یه زنگ زدن به بابایی حل میشه اما اکثر اوقات به گریه ختم میشه 

بعد از مدتها که پارک نزدیک خونمون رو خراب کردن یه سرسره گذاشتن و هوا هم خوب بود و همچنان آلوده منم گفتم ببرمت پارک و یکم بازی کنی و باهمدیگه رفتیم پارک از سرسره رفتی بالا و حسابی بازی کردی و کلی به چرخ و فلک نگاه کردی و ازم خواستی که سوارت کنم اما من جرات نکردم و گفتم باید با باباحمید بیایم الان نمیشه و شما هم دخمل گلی بودی و قبول کردی و بعدش با همدیگه یه چرخی تو خیابون زدیم و برگشتیم خونه 

ناز گلم آماده رفتنه نمیدونم نوشتم یا نه این لباس به مناسبت 25اُمین ماهگردت گرفتیم

یه پله کوچیک بود که میترسیدی ازش بری بالا و میگفتی می یُستم

فدات بشم که انقدر بهت خوش می گذشت عشقم

دو روز بعد ازتولد باباحمید شما رو گذاشتم خونه مامانی و با دایی رفتم دکتر و بعد ازظهر که از خواب بیدار شدی یکم بدنت داغ بود و من فکر کردم زیر پتو بودی و اینجوری شدی اما این داغی تا شب ادامه پیدا کرد و من شروع کردم به دادن قطره استامینوفن و شب تا صبح درست نخابیدی فردا هم همه اش بی حال بودی و شانس من تولد امیرحسین بود و باید ژله ها رو آماده می کردم با هزار کلک و بدبختی موفق شدم کارهام را انجام بدم عصر هم که رفتیم اونجا کلی شیطونی کردی آخرشم شب بدون اینکه کیک  بخوریم برگشتیم خونه و شیر خوردی و خوابیدی ولی آخر شب باز بی تابی کردی و نمی تونستی بخابی برات شیاف گذاشتم و تو فقط گفتی آیی و دیگه هیچی نگفتی عشقم یکم پاشویه ات کردم و صبح که از خواب بیدار شدیم با اون حالت رفتیم عکاسی و یه اولین عکس پرسنلیت را انداختی و اوردیم دادیم باباحمید برد دفترچه ات را اعتبار زد و عصر هم زنگ زدیم وقت دکتر بگیریم که گفت امروز ویزیت نمی کنن و تا فردا با شیاف و استامینوفن و پاشویه ساختیم و فرداعصر بردیمت دکتر و دکترت گفت گلوت عفونت کرده و تب شدیدی هم داری و برات قرص استامینوفن داد گفت قطره فایده ای نداره و گفت که اگه تبت خیلی بالارفت از شیاف استفاده کنم و برای اولین بار بهت آنتی بیوتیک داد و یکسری سفارشات کرد و اومدیم داروهات را گرفتیم وبرگشتیم خونه و چون تبت خیلی بالا بود اول یه شیاف گذاشتیم و یکساعت بعد تبت بیشتر شده بود باباخواست پاشویه ات کنه گویا لرز کردی و ترسیدی جیغ کشیدی و گفتی سردمه پتو بینداز و دیگه حاضر نشدی حتی تو حمام آب بازی کنی و فقط تو بغلم سرت رو شونه ام بود و راه می بردمت و گاهی سردت میشد و پتو میخاستی و گاهی هم پتورو مینداختی کنار دیدن حال و روز تو خیلی ناراحتم می کرد عشقم تا حالا انقدر شدید مریض نشده بودی منم طبق معمول همیشه باشما سرماخورده بودم و حالم اصلا خوب نبود شبها باباحمید مراقب شما بود و تا میدید تبت بالا رفته پاشویه ات می کرد و منم با چشمهای نیمه باز نگاهتون می کردم و گاهی چرت میزدم و باز بیدار میشدم اشتهات به طرز وحشتناکی کم شده بود و کل روز هیچی نمیخوردی فقط به خاطر آنتی بیوتیک به زور سرنگ بهت آب پرتقال و لیمو طبیعی میدادم و گاهی هم عصاره گوشت درست می کردم که اونو دوست داشتی و حتی بعد ازخوردنش شروع به شیطونی می کردی و ماهم کلی ذوق می کردیم این چند روز انقدر بی حال بودی که دلم به شدت برای خرابکاریهای گاه و بی گاهت تنگ شده بود و خداخدا می کردم زودتر خوب بشی و شیطونی کنی عشقم ده ،پونزده روزی درگیر مریضی شما بودیم خانومم و همچنان درگیر اخلاق بدی که از بعد از مریضیت مونده هستیم لجبازی های زیاد ،غذا نخوردنات و گیر دادنات مثلا گیر میدی که باید بغلت کنم و تو خونه راه ببرمت و هرچی میگم خسته شدم و کمرم درد گرفت بی فایده است و گاهی یکساعت گریه می کنی و هیچ راهی برای ساکت کردنت نیست،ریختن آب و چایی و غذاو خوراکیهات روی فرش،پرت کردن هرچیزی بعد از کوچکترین مخالفت واقعا خستم کرده ،حتی نمیذاری با تلفن صحبت کنم و کافیه یکی زنگ بزنه خونه و من گوشی دستم باشه شما انقدر جیغ می کشی که بیچاره سریع قطع می کنه همه اش میگی با مامانی حرف نزن،با خاله هانی حرف نزن،با بابااحمد حرف نزن و هرکسی که پشت خط باشه باخودتم میخان صحبت کنن جیغ می کشی و میگه نه نه نمیخام حرف بیزنم و فرار می کنی ،گاهی اوقاتم من و باباحمید را بدون هیچ دلیلی میزنی و تا بهت بگم نکن دخترم دردم میاد بغض و گریه و میری تو اتاقت پشت تخت قایم میشی و درکمدتم باز می کنی که کسی نتونه بیاد پیشت و قهر می کنی و اکثر بچه های کوچیک و بزرگ نزدیکمون را میزنی و باهیچکدومشون مهربون نیستی 

اینجا تب داشتی و هنوز به اوج مریضیت نرسیده بودیم

وقتی از بی حالی با بابا حمید قهر کردیم یا به قول شما قهر شدیم و رفتیم تو اتاق و شما روی پای من خوابیدی و بدون اینکه چیزی بگی یاتکونت بدم چند دقیقه بعد خوابت برد

اولین باری که تو پات شیشه رفت و ایشالا آخرین بار هم باشه عزیزم 

داشتی بازی می کردی یهو دیدم جییییییییغ کشیدی و ترسیدی گفتی مامانی و منم دوییدم و وقتی شیشه را دیدم اول جیغ کشیدم از ترس و یکم هول شدم و بعدش سعی کردم آروم باشم و شیشه را دراوردم و دستمال گذاشتم روی پات و بعدشم چسب زدم و بعد خوابوندمت روی مبل و یک ساعتی از ترس سوزشش تکون نخوردی و همونجا کارتون تماشا کردی

خلاصه که هرچی تلاش می کنم دعوات نکنم باز تا شب چندباری به این مرحله می رسیم ،چند روزپیش که باخاله نیلوفر صحبت می کردم اونم از رفتارهای روژینا میگفت که خیلی شبیه شما بودش با اینکه روژینا دختر آرومیه اما بازم همچین مشکلاتی داشتن و یکم خیالم راحت تر شد که دوره ای هستش و اقتضای سنت هست و امیدوارم که ماندگار نباشه و شما دختر مهربون و خوبی برام بشی 

منم بی نهایت دارم سعی می کنم که دعوات نکنم تادر روند بهبود اخلاقت تسریع ببخشم

توی دی ماه یه روز برای دوساعت رفتیم خونه خاله هانی تا آنیسا رو ببینیم فندق خاله ای الان یک ماهش شده و خیلی خیلی ناناسیه 

تو این دوساعت تو من و بیچاره کردی و همش مراقبت بودم بلایی سر آنیسا نیاری و فقط باهاش بازی کنی اما گویا حسودی می کردی و چندباربیدارش کردی و بالشت را از زیر سرش کشیدی و خلاصه کلی خاله و آنیسا را اذیت کردیم 

این آنیسای خوشمل خاله 

توی یکی از روزهای مریضیت به پیشنهاد من بردیمت شهربازی و برای اولین بار همه وسایل رو سوار شدی و نترسیدی و کلی بهت خوشگذشت بعدشم به بهانه خرید باطری و خرسی که تو ماشین بودش برگشتیم تو ماشین و خداروشکر گریه نکردی یه مدتی هم هست که هروقت میخایم بریم بیرون میری عقب تنها میشینی و دارم وسوسه میشم برات صندلی ماشین بخرم که خیالم از امنیتت راحت باشه

 تو شهربازی کلی بهت خوش گذشت و من هرچی عکس گرفتم به خاطر حرکت شما تار شد و فقط یکی از اون روز به یادگار موند  و کلی از دست خودم عصبانی شدم که چرا دوربین را همراهم نیاوردم دقیقا دوربین تو کیفم بودا گذاشتم بیرون گفتم ما که قراره فقط تو ماشین باشیم و پیاده نمیشیم بهش نیازی نیست هرچند کلی ازت فیلم گرفتم و همشون خوب شدن خداراشکر و ریختیم تو تبلتت و هروقت میاری و میبینی گیرمیدی که باز ببریمت و به خاطر مشغله زیاد هنوز فرصتی پیش نیومده که باز ببریمت 

توی یکی ازین روزهایی که گذشت رفتیم خونه مامانی و شما را گذاشتم پیش مامانی و رفتم آرایشگاه بعدشم اومدم و بهت شیردادم و لالا کردی و کلی وقت خواب بودی عشقم و بعدشم که بیدار شدی باهمدیگه رفتیم فروشگاه و شما برای اولین بار سوار ماشینهای خرید فروشگاه شدی و کیف کرده بودی و همه اش می گفتی مامان برو و تا وایمیستادم میگفتی گیر کردم گیر کردم و کلی شیطونی کردی و آخرشم آقا گفت اینا کثیفه و میخایم بشوریم و راضی شدی بی خیالشون بشی و وقتی اومدیم خونه گیر دادی که آقا نشوره و میخاستیش و هرکاری می کردم یه بهانه و خلاصه قهر کردی و رفتی تو اتاقت و بعد از چند دقیقه صدای گریه هات قطع شد و وقتی اومدم ببینم چیکار می کنی دیدم که همونجا درحال گریه خوابت بردهبغلت کردم و آوردم روی پام خوابوندمت و تکونت دادم و شما خوابت سنگین شد گذاشتم تو جات و از خستگی تا صبح خوابیدی عشقم 

درسا خانوم سوار بر ماشین 

درسا و امیرحسین ناناسی 

وقتی با قهر رفتی اینجا و بعد از کلی گریه خوابت برد 

ولی صبح خیلی زود که بابا میخاست بره سرکار شما هم بیدار شدی و کلی شیطونی کردی و چون منم حسابی خسته و عصبی بودم و نتونسته بودم چیزایی که خریدیم جمع کنم شماهم مشغول بازی باهاشون شدی و گیرداده بودی منم بیدار بشم تا درستشون کنی هیچی دیگه منم بیدار نشدم و شما با تن ماهی کوبیدی تو سرم منم دعوات کردم و گفتم خیلی بی ادبی میخوام بخوابم و شما هم باید زودتر بخوابی توام رفتی هرچی تن ماهی و رب بود آوردی زیر پتوت گذاشتی که اگه من بیدار شدم برشون ندارم و بتونی باهاشون بازی کنیو وقتی بیدار شدم و دیدم هنوز خوابی بعد از بلند کردن پتو با صحنه زیر مواجه شدمقه قهه

یه وقتایی گوشی و تبلت و چیزهای دیگه رو بعد از خواب ازینجا پیدا می کنم 

روزی چند بار اتفاق میفته که تو بهم قول میدی که دیگه روی در و دیوار و فرش و موکت نقاشی نکنی و فقط توی دفترت نقاشی بکشی و هی تکرار می کنی که مامان خواهش میتنم خواهش میتنم و من نرم میشم و مداد و مداد شمعی و یا ماژیک که میخای رو بهت میدم و باز یکم که میگذره همون آش و همون کاسه میبینم روی دیوار بامداد نقاشی کشیدی،باخودکار روی مبل نقاشی کشیدی و یا با ماژیک روی بالشت و فرش نقاشی کشیدی و یا با مداد شمعی روی موکت را نارنجی کردی و به زور خودم را کنترل می کنم که از کوره در نرم و میرم سراغ پاک کردن خرابکاریهای شما و بلافاصله ابزار خرابکاریت رو برمیدارم و شما میدویی تو اتاقت قایم میشی و یکم بعد میای بیرون و بوسم می کنی میگی ببخشید دیده نمیتشم فرش دَسترم می تشم و اگه خرابکاریت پاک شده باشه بغلت می کنم اما اگه هنوز جاش مونده باشه و یا مثل خیلی از خرابکاریهات نشه هیچ کاریش کرد هنوز عصبانیم و بهت میگم باهات قهرم و شما قیافه مظلوم به خودت میگیری و بغض میکنی و هی میگی ببشید و وقتی دلم میسوزه و بغلت می کنم یه بوس محکم ازم می کنی و میگی جیگر مامانشه و منم یکم جیگر مامانشه خوشگل مامانشه بهت میگم و بوست می کنم و میری دنبال بازیت عشقم

از طرز نشستنت وقت نقاشی خوشم اومد

بعد ازینکه فهمیدی ازت عکس گرفتم برگشتی و نگاهم کردی و این ژست خوشگلم گرفتی

یکی از صد خرابکاری شما

هروقت قهر می کنی یا قایم میشی میری اینجا فسقلی 

اینم قیافه مظلومت وقت عذرخواهی از مامان بعد هر خرابکاری

اینم بوسه محکم و دلچسبت بعد از هر معذرت خواهی

 

برات ماکارونی درست کرده بودم و شکلش جدید بود شما نمیخوردی هی گفتم ماکارونی که دوست داری گفتی پاتانی نمیخام وبابا بهت گفت درسا پاستا هستش گفتی پاستا پلاس و دوییدی و تا آخرش و خوردی

چهارشنبه عروسی دعوتیم و من چند روزه دارم انواع بافت رو روی موهای شما امتحان می کنم که ببینم چه جوری خوشگل تر و ناناسی تر میشی و در طول بافت با کلی خواهش و التماس و کارتون و شکلات و وعده وعید راضی میشی که آروم بشینی و گاهی یکساعت مشغول بافت موهاتم و شما از جات تکون نمیخوری باز جای شکرش باقیه خدا کنه که روزی که میخایم بریم مهمونی شما آروم بشینی و بذاری خوشگلت کنم شایدم ببرمت آرایشگاه تا آروم بشینی و موهات را ببافن و ناناسی بشی عشقم 

موهای درسا خانوم که اتو کشیدم ببینین چقدر بلند شده ماشالا

اینم چند تا از بافت های مختلف موی درسا خانوم

دیشب با بابااحمد و مامانی رفتیم خرید و شما دوتا وروجک کلی شیطونی کردین یه بارم شما از دست امیرحسین فرار کردی و داشتی میدوییدی وسط خیابون که به موقع بهت رسیدم و خدا واقعا بهم رحم کردمامانی میخواست برای دایی لباس بخره که من از یه پیرهن خوشم اومد و برای عیدت خریدم عشقم 

مبارکت باشه دخمل ناناسی خوشگلم 

برای عروسی هم که قراره لباسهای تولدت را بپوشیم و باهمدیگه ست بشیم عشقمخداکنه اونجا اذیتم نکنی و همه چیز خوب پیش بره عزیز دلم

یکی از شیطونی های جدیدت اینه که از کمد تختت میری بالا و هرچی اسباب بازی اونجاست میریزی پایین بعدشم میری توی تخت و کلی بازی می کنی و وقتی خسته میشی داد میزنی بیا تمت تن می یُستم و من میام میارمت پایین و پشت سرت اسباب بازیها را جمع می کنم و باز که میرم تو اتاق میبینم همونجوریه  دارم تلاش می کنم بهت یاد بدم که مسئول کارهای اشتباهت باشی و هرچی که میریزی روی زمین خودت جمعشون کنی ،یه بار پاپ کرنا رو ریختی روی زمین و آب میخواستی منم بهت گفتم تا وقتی که اونا را جمع نکنی نه آب بهت میدم نه کارتون تماشا می کنی و نه باهات حرف میزنم و شما هم یکم جمع کردی و بعد با شیرین زبونی بهم گفتی اَسته شدم من کوشولوام تو بزردی جمع کن من اَسته میشم خب

توی زندگی ما خیلی چیزا باید تغییر کنه که هی به امروز و فردا میفتاد و راستش تنبلیم میومد ولی واقعا دیگه وقتشه بیشتر ازین تحمل ندارم یکی از این تغییرات عادت بد خوابت هستش که حتما جتما باید قبلش نونو بخوری اینجوری هیچ کس جز من نمیتونه بخوابونتت و وابستگیت شدیده و همین امروز بعد از اینکه نیم ساعتی نونو خوردی و من از درد داشت گریم می گرفت و به زور از دهنت دراوردم بیدار شدی و شروع کردی گریه کردن تصمیمم را قطعی گرفتم دیگه نمیتونم انقدر درد بکشم و عصبی بشم 

تازه هرروز بعد از ظهر که از خواب بیدار میشی یه ربع فقط گریه می کنی که چیزا نونو ندادی انگاری یادت میره که قبل از خواب داشتی نونو میخوردی و گیرمیدی که نونو میخام منم که با زحمت تعداد دفعات نونو خوردنت را به دوبار در روز اونم وقت خواب کاهش دادم عمرا همچین ریسکی نمی کنم 

اینجور وقتا دعوات می کنم و میگم حق نداری از جات تکون بخوری و شما میری زیر پتو و انقدر این دنده و اون دنده میشی یا انقدر گریه می کنی که خوابت می بره و من میام بالای سرت میشینم و نگاهت می کنم و عذاب وجدان و گریه اما برام چاره ای نمی مونه بارها از در مهربونی وارد شدم و بعدش نخوابیدی و بی موقع خوابت برده و شب بیچارمون کردی 

خوابیدن امروز ظهر شما با دعوا

دو هفته ای هم میشه که ساعت 4صبح بیدار میشی و راه میفتی تو خونه و هی میری پیش بابا حمید میخوابی و هی میای پیش من و بالشت من و میگیری و پتوت رو از روم می کشی و میگی مال منه و گریه می کنی و میخوابی ولی برنامه خواب ما رو به هم ریختی و مدتهاست سردرد ولم نمی کنه و دوروزی میشه که از سردرد نمیتونم هیچ کاری تو خونه انجام بدم ناهار را که با تخم مرغ و غذاهای ساده گذروندم زحمت شام رو هم که بابایی کشیده و تو تمیز کردن خونه کمک کرده و سردرد منم گاهی میگیره و گاهی ول می کنه و چون از نوع میگرنی و به خاطر نامنظم شدن خوابم هستش با هیچ دارویی کمتر نمیشه

یکی از عادتهای دیگه شما شیرخوردن قبل از خوابه که مدتیه داریم ترکت میدیم اما بازم گاهی تو هفته یکی دوشب رو شیرمیخوری و میخوابی که قرار شده این قوطی شیرخشک که تموم شد دیگه نخریم و عادتت بدیم که بدون شیر بخوابی چون بعضی وقتا گرسنه نیستی ولی از روی عادت شیرمیخوای 

یکی دیگه از تغییرات زندگیم اینه که باهمه وسواس های من و دلتنگیهای من و بابایی و بهانه های سرد بودن اتاق خوابت و بیداریهای شبانه و راه رفتنت به این طرف و اون طرف به نظرم دیگه وقتشه که تو بری توی اتاقت و تو تختت بخوابی و از همدیگه جدا بشیم عزیز دلم من اصلا اصلا دلم نمیخواد شبها از تو دور بخوابم و برام به شدت سخت هستش وبرای همین تلاشی نمی کنم مخصوصا که بابایی هم مثل منه و اصلا دلش نمیخواد ازت دور بخوابه ولی حس می کنم این روش سنتی که تو کنار ما بخوابی عادت خیلی بدی هستش و وقتشه یاد بگیری تنهایی تو اتاقت بخوابی هنوز امتحان نکردم خدا کمکم کنه تا از پسش بربیام

چند روز پیش پوشکت تموم شد و آخرین پوشکت را که پات کردم میخواستیم بریم بالا که دیدم ای دل غافل هنوز پوشکت نکرده پی پی کردی بردمت تو دستشویی شستمت و شورت آموزشی که داشتی را بهت پوشوندم شماهم هی میگفتی این چیه و بهت گفتم شورته عزیزم فقط جیش یا پی پی داشتی به مامان بگو تا ببرتت دستشویی وگرنه میریزه روی فرش و کثیف میشه ها و تا اومدن بابایی شما تو شورتت هم دستشویی نکردی و پوشکت کردیم ورفتیم بالا ،اونجا کلی با پوریا بازی و شیطونی کردین و یکم هم قلدر بازی دراوردی براش و بهش زور گفتیو بعد با کلی کلک و بهونه آوردیمت پایین و خوابیدیم

چند تا تلفظ قشنگ کلماتت

 و اما بریم سراغ عکسهای این دوماه 482919_photosmile.gif

واییییی چقدر گذشتهمال قبل تولدته داریم بیسکوییت کیتی میدرستیم

بعد از برگشتن از خونه مامانی دخملی از بس شیطونی کرده تو راه برگشت خوابش برد

اولین بار که حوله کیتی که عمه جون براش خرید رو پوشید

یه روز که با نی نی هات کارتون تماشا می کردی 

شب سال نو میلادی وقتی داشتیم پاتیناژ رو تماشا می کردیم شما گیرداده بودی بابا مثل آقاهای توفیلم که خانوما رو می بردن روی دستاشون بالا شمارو ببره بالا خخخخ

یه روز خونه مامانی سوار دوچرخه دایی

بعد از یک دعوای بزرگ اومدی پیش امیرحسین و میگی بیا باهمدیگه دوست باشیم

کاش همیشه باهم خوب بودین نه فقط چند دقیقه

برگشت از خونه مامانی و درسای خسته من 

باباحمیدم خسته بود کنارشما خوابش برد بیدار شدی بغلش کردی بوسش کردی و باز خوابیدی

وقتی هوس می کنی تو بغل خرسی بخوابی

اینجا حواست نبود ازت عکس گرفتم 

پازلت که خیلی باهاش بازی نکردی و دادیمش امیرحسین و یه دوتیکه اش را گرفتیم ولی بازم علاقه نشون ندادی فقط از مهره هاش برای درست کردن برنج و غذا استفاده کردی همین

دختر نازم وقتی واقعا درک می کنه مامانی کار داره مشغول دیدن تی وی میشه

اینم درسای خوش تیپم اولین بار که این لباس و پوشید و مامانیش و ذوق زده کرد

جیگر مامانشه

وقتی بابایی داشت کامپیوتر دایی رو درست می کرد درسا خانوم هم شیطونیش گل انداخته بود و داشت کامیلر داییش رو خراب می کرد

یه ژست قشنگ که عاااااااااااشقشم

درسا خانوم که برای تماشای ماهی از سطل زباله رفته بالا

اون روز که برای اولین بار موهات رو این شکلی بافتم جودی صدات می کردم و توفکر می کردی منظورم جوجو هست می گفتی من جوجوی توام؟

این لباس هم به مناسبت 26اُمین ماهگردت خریده شد که نمیخاستی ازت عکس بگیرم

مبارکت باشه عشقم

فندق خانوم درحال فضولی

ماست خوردن به روش درسا خانوم

درسا جون مطمئنی به انگشتهای مامان نیازی نداری

خلاص شدن از دست بادکنکهای تولدت که یکی یکی ترکیدنشون خیلی می ترسوندمون و من و بابایی با خلال دندون ترکوندیمشون و چند تایی هم شما ترکوندی که زیاد خوشت نیومد ولی به ما خیلی خوش گذشت

یه روز که میخواستی مامان رو گول بزنی و سس رااینجوری بخوری 

بهم میگفتی مامان مثلا این شیره گفتم نه عزیزم شیر نیست سسه 

خوابیدی و گفتی نه دیگه مثلا شیره بخوابم شیر بخورم

هیچی دیگه دلم نیومد با این شیرین زبونیت نذارم مثلا شیر بخوری

بعد از باز کردن پوشکا و پخششون تو خونه قیافت و مظلوم کردی دعوات نکنم

وقتی قرطی خانوووووووم ژست میگیرن و امر می کنن که عکس بگیریم

فدای ژستای قشنگت

اینجا هم تازه از خواب بیدار شدی و میگی که ازت عکس بگیرم

گیرداده بودی و قیچی میخواستی منم قیچی خودتو دادم و باهاش سرگرم شدی

اینجا هم با ذوق به من نگاه می کنی و میگی دارم گیچی می تُنم 

اینجا هم بابایی برات یه عالمه شکلات خرید که باهاشون بازی کنی و کم کم بخوری اما شما همون لحظه اول همه رو باز کردی و ماهم مجبور شدیم تند تند بخوریمشون تا تو همه رو نخوری و سیر بشی

اینم یکی از مدلهای قهر کردنت با ما هستش

و امااااااااااا حسن ختام این پست 

 همینکه این پست بالاخره تموم شد خودش یه حسن ختامه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خانمی(زیبا یارم تقدیم به تو)
15 بهمن 93 21:19
سلام. ممنونم بابت راهنماییت. . ماهگرد 25 و 26 درسای ناز مبارک. کلی چسبید این پست. پر از عکس بود و شاهکارای درسا. واقعأ بچه داشتن هم شیرینه و هم سخت. تندرست باشی مامان گل.
مامان آرزو
پاسخ
آره واقعا خیلی خیلی سخت و خیلی خیلی شیرین هستش
پرتو
17 بهمن 93 2:09
سلام آبجی آرزو جون یه چیزی بگم... راستش وقتی موهای درسا ناناسی رو مثل چندتا از عکس های این پست دوتایی میبافی واقعا خیییییییییییییییییییییییییییییییلی بهش میاد یعنی به نظرم این مدل مو بیشتر از هر مدل موی دیگه ای به دخملی خوشملت میاد پس سعی کن همیشه موهای دخملی رو دوتایی ببافی باشه ؟؟ دوستتون دارم
مامان آرزو
پاسخ
ممنون عزیزم ،آره بافت دوتایی خیلی بهش میاد ممنون که نظرت و گفتی