درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

22 ماهگیت مبارک عشقم

1393/7/7 19:55
نویسنده : مامان آرزو
1,527 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی مامان سلام...بوس

وقتی بعد از یک ماه میام تا از کارهات و پیشرفت هات بنویسم اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم و چی باید بنویسم راستش انقدر تو این یکماه تغییر کردی که انگار یکسال گذشته و مطالب تو ذهنم خیلی خیلی زیاده و به راحتی نمی تونم دسته بندیشون کنمترسو

الان که وبلاگت را نگاه کردم دیدم هی واااای من چقدر عقبم و چقدر عکس و نوشته هست که باید بنویسم آخه هروقت کاری می کنی تو ذهنم میاد این و چطوری تو وبلاگت بنویسم و فکر می کردم همه را نوشتم نگو همه تو خواب و خیالم بوده حالا مجبورم یکی یکی عکسها را بذارم و خاطراتی که ازشون یادم مونده را بنویسم ببخش دخترکم

یه شب ساعت چهار بیدار شدی و رفتی بالای مبل بالشتهای مبل را پرت کردی روی سر ما و تا صبح همونجا خوابیدی

اینم از یه زاویه دیگه فک کنم خیلی خسته بودی ناناسی

جیگرطلای من مشغول نقاشی با مداد شمعی هاش

این و تو برنامه از تولد تا پنج سالگی دیدم و برات درست کردم چون خانوم روانشناس می گفت وقتی بند کفش را از این سوراخها رد می کنی تمرکزت زیاد میشه 

این و به مناسبت 22 ماهگیت برات گرفتم عزیزم

اینجا هم داری لیوانای کوچولوش را از آب پر می کنی و میخوری خیلی خوشت اومده بود عشقم

اینم یکی از شیطونیهاته

اکثرا شبها غلت میزنی و این طرفی میخوابی ،دلیلشم نمیدونم

نمیدونم چرا پات اینجوری شدهخودت نشونم دادی و کلی ناراحت شدم از اون روز همش برات پماد میزنم و جوراب پات می کنم اول بقیه پات هم پر شد و الان داره بهتر میشه

اینم وقتیه که شیطون میشی و از روی صندلی میری روی میز و کلی استرس وارد می کنی

2مهر چهارمین سالگرد عروسیمون بودش و به بهانه اش ژله رولی درست کردم که تو خیلی خوشت اومده بود و باعث شد یکمی ازش امتحان کنی

یه مدت بود عادت کرده بودی تا مورچه میدیدی میگفتی موچه مومو و میرفتی گاو پلاستیکیت را میاوردی و باهاش میزدی روی مورچه و می کشتیش تا اینکه بابا بهت گفت کار بدیه و باید باهاشون بای بای کنی و بوس بندازی بگی برن خونشون و بهشون به به بدی از اون روز به بعد میری جلوی لونه مورچه ها بهشون از به به هات میدی ،اینجا هم با بابایی نشستین و بهشون تخمه میدین

این تاپ کیتی خوشگل را هم به مناسبت 21ماهگیت برات خریده بودم و توپای کوچولویی که دستته را بابااحمد برات خریده که خیلی دوستشون داریمحبت

اینم عشق کوچولوهای خودم که عاشقشونم

شماهم که خیلی خیلی شیطون شدی و تا کامپیوتر روشن میشه و میخوام بشینم گیرمیدی که پاشم تا شما بشینی روی صندلی بعدشم موس و کیبرد را بردمیداری و هرخرابکاری که دلت میخواد انجام میدی و وقتی میبینی هرکاری کردی فیلمی پخش نشد ازم میخوای برات برنارد بذارم و برنارد تماشا کردنم برای خودش یه پروژه بسیار بسیار عظیمی هستش شما باید بشینی روی میز کامپیوتر و قسمت مورد علاقه ات را انتخاب کنی و من برات بذارم و به محض اینکه تموم میشه باز باید بذارمت روی میز و این انقدر ادامه پیدا می کنه تا من خسته بشم و دیگه نیام پیشتکچل

اینجا نشستی تا قسمت بعدی برنارد را انتخاب کنی و داری فضولی هم می کنی

 

اینجام انقدر جیغ کشیدی تا بی خیال کارم شدم و شما با خیال راحت نشستی 

اکثر اوقات که پوشکت را عوض می کنم فرار می کنی تا شورتت را نپوشی و تو بیشتر عکسها با پوشکی

خیلی کنجکاوی و به همه کاری کار داری بعضی وقتا که ازت میخوام به چیزی دست نزنی به حرفم گوش میدی اما وقتی می بینی خیلی خستم بیشتر اذیتم می کنی و هرچی ازت میخوام کمتر شیطونی کنی گوش نمیدی از وقتی راه افتادی همه کارهام را ایستاده انجام میدم و الآن یک ماهی میشه که شبها از پادرد خوابم نمیبره و علائمی مثل واریس تو پاهام پیدا شده و از دیشب هم راه رفتن به شدت برام سخت شدهگریهمگه من چند سالمه آخه که باید به این زودی با این مشکلات دست و پنجه نرم کنمدلشکسته

دیگه وقتشه یواش یواش کارهام را به صورت نشسته انجام بدم شاید شما هم عادت کردی و شیطونی نکردی منم از این پادردخلاص شدممتفکر

عشق من 22 ماهگیت مبارکبوس

عزیز دلم شما 22 ماهه شدی و این مدت با اینکه سخت گذشت اما انقدر شیرین بود که من دلم میخواست به این زودی نگذره و تو انقدر زود بزرگ نشی کوچولوی شیرین زبونم تواناییت تو صحبت کردن به قدری پیشرفت کرده که هرکس می بینتت و جمله های قشنگت را میشنوه کلی قربون و صدقه ات میرهمحبت

هرچی به دوسالگی نزدیک تر میشیم شما استقلال طلب تر میشی و ما هرروز بیشتر از روز قبل باید باهات مدارا کنیم،برنامه از تولد تا پنج سالگی جم لایف هم خیلی خیلی بهم کمک می کنه و با تماشا کردنش کلی چیز یاد می گیرم که تو رفتار با تو به کار می برم و خدارو شکر جواب هم میده مثل غذا خوردنت که پیشنهاد روانشناس این بود که وقتی میخوام بهت غذا بدم حتما قبلش ازت سوال کنم که میخوای به به بخوری یا نه؟ و اگه نظرت منفی بود به هیچ وجه بهت غذا ندم و اجازه بدم یک ربع دیگه دوباره این سوال و ازت بپرسم راضی 

هرچند هنوزم مثل قبل بد غذایی اما با کلی بازی و کلک بازم خداراشکر غذات را به خوبی می خوری و وزنت عالیه عشقمبوس

یه رفتار خیلی خیلی بدی که این روزا پیدا کردی اینه که هرچی ببینی میخوای و تبلیغات توی تلویزیون رو که می بینی دیگه بیچارمون می کنی ازبس میگی میخوام میخوام و من بهت میگم نمیتونیم که از تو تلویزیون بیاریمش بیرون اگه دیدیم شاید برات خریدم و سعی می کنم بهت قولی ندمخندونکگاهی وقتا که حوصله هم نداری کار سخت تر میشه چون یهو گیر میدی میخام و بعدم شروع می کنی به گریه و هرچی نازت و می کشیم و بادلت راه میایم بدتر میشی و استراتژی جدیدمون اینه که وقتی اینجوری می کنی محلت نذاریم و هرچقدر دلت میخواد گریه کنی و خسته که شدی بیای تو بغلمون گریهتحمل این روش برای من و بابایی خیلی خیلی سخته اما تا حالا که روت جواب داده و بعد از یکساعت گریه بالاخره آروم شدی و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و میای پیشمون و باهامون بازی می کنی و تا آخر شبم دیگه اونطوری نمیکنیمتفکر

یکی دیگه از رفتارهای بدت پرت کردن هرچیزی هستش که وقتی بهت اعتراض می کنیم میای و من و بابایی را میزنی و وقتی اون وسیله را ازت می گیرم گریه میکنی و ازت میخوام که بگی ببخشید و دیگه کاربدت را تکرار نکنی تا بهت بدم که بعضی اوقات قبول می کنی و بعضی اوقاتم شروع می کنی گریه و زاری تا بهت بدمش ، روانشناس می گفت اگه پرت کردن اجسام پشت سرهم هستش یعنی وقتی شما یه چیزی و پرت می کنی دوباره یه چیز دیگه برمیداری و پرتش می کنی باید سعی کنیم حواست را پرت کنیم اونم با یه بازی که می تونه پرت کردنی هم باشه مثل پرت کردن بادکنک و اینجوری حتی تشویقت کنیم که اون و پرت کنی تا بهت بفهمونیم که چه چیزایی را میشه پرت کرد و چه چیزایی را نباید پرت کردو گاهی اوقاتم که چیزی را پرت می کنی که ممکنه خراب بشه و خطرناک باشه با از دست دادنش بهت بفهمونیم که کار بدیه مثل همون کاری که دیشب بعداز پرت کردن مداد شمعی هات انجام دادم و هرکاری کردم شما ببخشید نگفتی و یه تنبیه خیلی خیلی سخت برات درنظر گرفتیم که چون خاطراتت را بدون سانسور می نویسم مجبورم این رو هم بگم که دیشب من و بابایی را مجبور کردی بکنیمت توی اتاق و در و به روت ببندیم و تو زمان زیادی اونجا گریه کردی و هرچی ازت می خواستیم عذرخواهی کنی تا در و برات باز کنیم قبول نکردی و انقدر گریه کردی که دیگه نفس نداشتی برای گریه کردن و جیغ کشیدن چشمات هم از زور گریه باد کرده بودنگریهبابایی هم خیلی از کارات و رفتارت عصبانی بود و وقتی ازت خواست ازمن عذرخواهی کنی تو زدیش و هلش دادی و بیشتر عصبانی شد و هرکاری می کردم نمیذاشت بیام تو اتاق پیشت و شما هم همین طور گریه می کردی تا اینکه بابا را راضی کردم اومدم پیشت و بهت گفتم بگو ببخشید تا بغلت کنم و شما با گریه گفتی ببشید و اومدی تو بغلم خستهبغلت کردم و کلی بوست کردم و بعدش رفتی پیش بابا و یکم باهات بازی کردیم تو وبابایی می دویدین و من دنبالتون می کردم و کلی خندیدی و یه کم تلافی گریه هات درومد و بعدش دختر خوبی شدی ایشالا که دیگه مجبور به انجام همچین تنبیه هایی نمیشیم و شما دست از کارهای بدت برمیداریبغل

من همیشه با کارهای بدت نوشتنم را شروع می کنم که وقتی از کارهای خوبت می نویسم خواننده کارهای بدت را فراموش کنه و شیرین زبونی هات و خوبی هات بیشتر به چشم بیادراضی

الانم باید برم سراغ شیرین زبونی هات،همون طور که گفتم خیلی پیشرفت کردی ...

امروز بهت میگم مربا میخوری میگی: نخام مربا بخولم ، بنیر بخولم

گفتم بیا پنیر بخور گفتی: نخام بنیر بخولم،میخام پی پی تنم و نشسته بودی پی پی می کردیقه قهه

میگم بیا پوشکت کنم،میگی: نخام پی پی بشوری ،میخام پی پی بخولمسبز

میگم درسا برام بی بابا بخون (یه شعری که بچه کره ای می خونه و ازش خوشت میاد و یاد گرفتی بخونی) میگی:بی بابا نخام بخونمقه قهه

میشینم پیش بابایی و تو میگی: باشو، من بیشینم ،حمید منه ،نتن نتن و مجبورم می کنی از پیش بابایی برم و تا وقتی من و بابا فاصله نگیریم خیالت راحت نمیشهدلشکسته

میگم درسا دوغ می خوری میگی: نخام گود بخولم ،آب به بخولمچشمک

میگم درسا نوشابه میخوری؟ میگی: جو جِ خام

میگم درسا لباست و عوض کنم؟ میگی: نخام بیام دَ دَ

میگم تو خونه میمونی؟ میگی: خونه باشم

میگم با دایی صحبت می کنی؟ میگی : نخام ممد الو تنم

میگم به بابا عزیز سلام کردی؟ میگی : نخام سلام تنمحسود

میبینی وروجک بیشتر وقتا میگی نخام و این یعنی داری بزرگ میشی و میخوای مستقل باشیخسته

دیروز محمد سام بالا بود هی میپرسی کیه؟ میگم محمده ،میگی : بییَم بدل تنم؟ میگم نه عزیزم نمیذاره بغلش کنی ،بعد تلفن و برداشتی مثلا داری با بابا صحبت می کنی میگی : الو حمید بابایی ممد ایجا بدل تنم؟ آره؟

بچه کوچیک که می بینی میگی من بدل تنم؟ آره؟ و بهت میگیم نمیشه بغل کنی کوچولوئه مامانش اجازه نمیده

وقتی پای کامپیوترم میای و دستات و باز می کنی و میگی: مامان من بدل تونی ؟ آره؟

وقتی تو دستشویی می شورمت و آب یکم داغ میشه میگی گاده گاده میگم داغه ؟ میگی آره میگم ببخشید عزیزم الان سردش می کنم میگی باشهبوس

میگم میخوایم برات تولد بگیریم میگی : من فوت تُنم ؟آره؟

میگم برات شیر درست کنم؟ میگی: نخام شیر بخورم ،نونو خام

البته همیشه هم نه نمیگی وقتی گرسنه ات باشه میگی آره یا خودت میای و بهم میگی شیرخام و برات شیر درست می کنم و اگه شیربخای اصلا به به نمیخوری و حتما باید برات شیردرست کنم و پتوت را بندازم و شما هم شیشه ات را برمیداری و مشغول شیرخوردن میشی و به محض تموم شدنش میدی بهم و میگی ممنون و منم میگم نوش جونت عشقم و می بوسمتبوس

هروقت چایی میریزم برای شما هم یکی میریزم و تو نگاه می کنی به لیوانا و میگی این مامانه این حمیدِ و این دُسا و شروع می کنی به قند انداختن توی چاییت و وقتی میگیم بسه میگی بخورم و باز که مخالفت می کنیم میگی کوشولو و یکم بعد دوباره میای و میگی کوشولو بخولم ؟ آره ؟ و انقدر کوشولو کوشولو قند میخوری که میشه اندازه چند تا بزرگقه قهه

هرروز صبح هم برات چایی میارم و دوتایی صبحونه میخوریم بغل

اینم یه صبحونه ساده که دخملی به این شکل نون و پنیرش را میخوره

اتوبوس که می بینی میگی این چیه؟ میگم اتوبوس میگی : میخام بیشینم و میگم الان نمیشه یه روز دیگه میایم سوار میشیم هنوزم اون یه روز نیومده من از اتوبوس متنفرم به خاطر راننده های بی ادبشسبز

چندروز پیش که با مامانی و فاطی و امیرحسین رفتیم پارک سرراه اتوبوس دیدیم و هی می گفتی باطی باطی میخام بیشینم محبت

تو پارک کلی شیطونی کردین و شما همه اش اینطرف و اون طرف میرفتی و من حتی یک دقیقه هم نتونستم بشینم و مدام دنبال شما بودم که اتفاقی برات نیفته و خیلی خیلی شیطونی کردی و وقتی بابا حمید اومد دنبالمون خداروشکر مرحله از پارک رفتن را به راحتی پشت سرگذاشتیم و دم در خونه مامانی هم به بهونه برم برات آب بیارم گریه نکردی که نخام بیام ماشین ،میخام برم دایی و اینم به خیر گذشت و بالاخره رسیدیم خونه و شما با باباحمیدت مشغول بازی شدیخسته

منم تا آخرشب تو آشپزخونه مشغول پختن غذا و شستن ظرفها و کارای دیگه بودم و اصلا فرصت نشد بیام پیش بابایی بشینم و بعدشم از خستگی از هوش رفتمهیس

سیب خام،به به خام،نونو خام،نی نی خام،صَیَلی خام (به بستنی و صندلی میگی)

یه روزم خاله ام برای امیرحسین یه صندلی بادی خریده بود از خواب که بیدار شدی و دیدیش خیلی ذوق کردی و امیرحسینم نمیذاشت بشینی روی صندلیش و تو هی گریه کردی بهت گفتم برات می خرم اما گوش نکردی می گفتی صیلی خام بیشینم و همین طور اشک میریختی تا خونه گریه کردی وخونه هم یکساعت گریه کردی تا اینکه هی صحبت کردم باهات و عکسش و تو کامپیوتر نشونت دادم و گفتم برات می خرم و شما راضی شدی و یه روز با دایی و مامانی رفتیم برات یه صندلی خریدم که خیلی دوسش داری و غیر از نشستن روش بپر بپرم می کنی و کلی بهت خوش می گذرهبغل

مبارکت باشه عشقم اینم هدیه 22ماهگیت محسوب میشه

فسقلی خودش و به خواب زده تا من برم و بخورمش

دیگه سر سفره و وقتی که میخوای با اسباب بازیهات بازی کنی روی صندلیت میشینی

گاهی وقتا که چیزی میخوای بهت میگم برات میخرم گوش نمیدی و وقتی هی برات توضیح میدم بالاخره می تونم راضیت کنم که آروم باشی تا برات بگیرم راضی

هرچی دست بچه ها می بینی میخوای و من نمی دونم باید باهات چیکار کنممتفکر

عاشق پارکی و چند شب پیش با بابا حمید بردیمت پارک و کلی سرسره سوار شدی یاد گرفتی به تنهایی از پله های سرسره بالا بری و بازی کنی هرچند چون سرسره هاش بلند بود مجبور بودم همه اش دنبالت بیام و مراقبت باشم و بابایی هم که پایین منتظرت بود بعد از یکساعت رفتیم سوار ماشین بشیم که برگردیم و شما شروع کردی گریه کردن

و تا خونه هم گریه می کردی و هرچی می گفتم دخترم یه شب دیگه باز میایم قبول نکردی تا اینکه قول دادم بریم یه پارک دیگه و ساکت شدی و تا بابایی رفت بستنی بگیره من و شما رفتیم تو پارک و حسابی بازی کردی ووقتی بابایی اومد یکم غر زدی اما دیگه از گریه خبری نبود خداروشکرخسته

بالاخره از توی تونل رفتی و یکم ترست ریخت

فسقلی مامان خیلی از تونل خوشت اومده بود و شاید به خاطر اینکه صاف بود و اون طرفش را میدیدی نترسیدی و توش تردد می کردی

اینم یه سخره بود که بچه های بزرگتر ازش بالا میرفتن و شما با کمک بابایی رفتی بالا

19اُم شهریور تولد مریم دخترعمه اشرف بود و چهارشنبه شب خونه عمه دعوت داشتیم بابایی که اومد چندتا بادکنک با گاز پر کردیم که بدیمش به مریم و شماهم یکم باهاشون بازی کنی از راه که رسیدیم مریم با دیدن بادکنکا کلی ذوق کرد و رفت تا باهاشون عکس بندازه و شما هم با مهشید بازی می کردی و شیطونی می کردی هرچی هم دلت میخواست برمیداشتی کچلپوریا که اومد چون با محمد سام دوتایی با تبلت بازی می کردن توهم هی بهانه می گرفتی و مهشیدم که تبلتش و آورد محمد برداشت و تبلت خودشم داد به پوریا و شما بیشتر بهانه گرفتی و منم اعصابم خورد شده بود و دلم برات می سوخت و هرکاری می کردم با گوشی بابایی بازی کنی قبول نمی کردیغمگینهیچی دیگه دوباره بهت قول دادم برات بخرمخندونک(میدونم اخلاق بدی دارم و دارم سعی می کنم روش کار کنم خیلی بده هرچی می بینی و میخوای برات بخرم و بدعادت میشی اما خب از خیلی وقت پیش بهت قول داده بودم که برات بخرم و اگه خدا بخواد برای تولدت میخرم)ولی تا اون موقع قرار شده تو مهمونی ها تبلت امیرحسین و بگیریم که شما یه وقت غصه نخوری ملوسکمبوس

بعدم گیردادی به بادکنکایی که پوریا برداشته بود و هی برمیداشتی و فرار می کردی تو آشپزخونه و قیافت شرور و بانمک میشد و میخواستم بپرم گازت بگیرمقه قهه

اینم جیگر طلای مامان کنار مهشید و مریم 

عزیزم وقتی کیک را آوردن خیلی ذوق کردی و اومدی نزدیکش نشستی و مامان تصمیم گرفت حالا که انقدر دوست داری برات تولد بگیره

محمدسام شیطونی می کرد و شما با تعجب داری نگاهش می کنی فقط خواهشن ازش چیزی یاد نگیر

عشقم ایشالا تولد 20 سالگی خودت 

اینم یه عکس خانوادگی با مریم 

مریم جان یه بار دیگه تولدت را تبریک میگم و امیدوارم سالهای سال شاد زندگی کنی

جیگرطلای مامان داره شمعها را فوت می کنه کاش مریم 22سالش میشد

تولد 22 ماهگیت مبارک عشق من

اینم مدل موی دخمل نانازی که خیلی خیلی بهش میومد

عروسکت را میذاری روی تاب و بهش میگی آب باسی تنی و  براش تاب تاب می خونی و هی میگی نتس نتس (مثل وقتی که تو میگی می ترسم و من میگم نترس عزیزم مامان اینجاست)بغلشماهم همون طوری با نی نیت صحبت می کنی و مراقبشی راضی

واااای خدای من دخترا از کوچیکی نمونه کوچیک یه مادر مهربون هستن ،عشق من احساسات قشنگ و پاک مادرانه ات که نثار عروسکات می کنی خیلی خیلی زیبا هستند

وقتی می بینی دارم ژله درست می کنم میگی شله آره؟ میگم آره عزیزم ژله دوست داری؟ میگی : آره شله میخوام شله و وقتی برات ژله میارم اصلا لب نمیزنی و اگرم یکم بخوری سریع تف می کنیغمگین

هنوزم دستت و بند لباسهات و میخوری و هروقت دعوات می کنم سریع میگی خونه اس و میری پشت مبلها انگار اونجا هرکاری بخوای میتونی انجام بدیدلخور

وقتی سرگرم تمیز کردن آشپزخونه میشم و یا دارم آشپزی می کنم توهم از فرصت استفاده می کنی و هرچی تو اتاقت و کمدات و کشوت هست میریزی بیرون و فرشها دیگه پیدا نیست از بس که تو اسباب بازی ریختی اون وسط و منم میام مشغول جمع کردن پذیرایی میشم و هرچی برمیدارم گریه می کنی و میای دنبالم تا ازم بگیری تا اینکه کلافم میکنی و دعوات می کنم اونوقت میشینی روی مبل و گریه می کنی و منم تند تند خونه را تمیز می کنمخسته

وقتی پای کامپیوتر می شینم تا خاطرات قشنگت را ثبت کنم و حواسم به شما نیست یا پایین پام جیغ و داد راه میندازی که بغلت کنم و آخرشم بی خیال میشم و یا وقتی سرم و بر می گردونم یه خرابکاری کردی مثل نقاشی با ماژیک روی فرش و یا تیکه تیکه کردن عروسکتدلشکسته

هیچی دیگه برای هرکاریم باید بهایی پرداخت کنم یا شش دانگ حواسم به شما باشخطا

هرهفته می بریمت پارک تا بازی کنی و بیشتر وقتا با گریه برت می گردونیم خونه و باز سری بعد که میریم همون آش و همون کاسه کچل

هوووووووو

شیطونک من درحال بازی

میرفتی زیر پله های سرسره و من میگفتم پیشی کوچولوی من بیا بیرون 

یه نی نی همسن و سال خودتم اومده بود پیشت و کلی وقت باهمدیگه بازی می کردین و از همدیگه خوشتون اومده بود و شما با ذوق میدویدی و اونم دنبالت میومد

اینجا هم داری میدوی و اونم دنبالت میاد

اینم دخمل کوچولوی من که حسابی بزرگ و مستقل شده خداروشکر

عاشق اینی که بیایم همه جات را بوس کنیم و مثلا بخوریمت مخصوصا وقتایی که من و بابایی هردو لپای خوشگلت و بوس می کنیم تاخسته میشیم باز می گی بخول بخول و ماهم میخوریمت و شما هی میخندی فندق کوچولوی شیطون من خیلییییییییی بانمک و لوسی بوس

 

چند روز پیش بابا داشت مسابقات وزنه برداری را نگاه می کرد و وزنه بردارهای ایرانی را تشویق می کرد که شما هم گفتی میخام وزنه بلند کنم اینم وزنه ساخت بابایی که شما بلندش می کردین و تشویقت می کردیم

هورااااااااااااا،اینم کوچیکترین وزنه بردار دنیا

یاد گرفتی به تنهایی بستنی بخوری آفرین دخترم

بالاخره عکسهاو مطالب یک ماه را ثبت کردم و بار بزرگی از روی دوشم برداشته شدخدایاشکرت

یه بار دیگه 22 ماهگیت را تبریک میگم عشقم و هرچی به تولد دوسالگیت نزدیکتر میشیم استرس مامان برای برپایی جشن تولد بیشتر میشه عشقم

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)