درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

دو سال و دو روزگی

1393/9/3 15:30
نویسنده : مامان آرزو
838 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملک دو ساله مامان

بالاخره مامانی تنبل نشست پای کامپیوتر که اگه خدا بخاد یه سر و سامونی به این وب خاک گرفته بده و هرچی مطلب رو دستشه بذاره وبلاگت و دیگه چیزی تو ذهنم نمونه 

یکم آذر خاله هانیه وقت دکتر داشت و بالاخره معلوم شد نی نیمون کی به دنیا میاد واااااااااااای که چقدر استرس دارم و چقدر دلم برای دیدنش بی تابه  خاله شدن چه حس خوب و جالبیه همه عکسهای بچگی خاله هانی جلوی چشمامه و همش حس می کنم صورت کوچولوش مثل خاله هانی میشهدرسای نازم بهت بگم که حواست باشه و بدونی که خاله هانی با همه اونایی که به خاطر نزدیک بودنشون به من بهشون خاله می گی فرق می کنه و برای من مثل یه خواهر واقعی می مونه و بی نهایت دوستش دارم  و برای تو هم یه خاله واقعی هستش و نبینم یه وقت بگی خاله نداااااااارمااااا منم از خدای مهربون به خاطر وجود همچین خواهر مهربونی متشکرم و امیدوارم 9اُم آذر زایمان راحتی داشته باشه و آنیسای خوشگلمون صحیح و سالم قدمهای کوچولوش را تو دنیا بذاره خاله ای با ماشین بابا رفت دکتر آخه شکمش حسااااابی گُلنبه شده و نمیتونه راه بره و بعدشم با عمو مهدی اومدن خونمون و برای تولدت یه دست لبااااااس خیلی خوشگل خریده بودن که این رنگ لباسم نداشتی تو لباسهای امسالت و چقدرم دوستش داری و بهت میاد همون موقع از بابایی خواستی لباست را عوض کنه و پوشیدیش و خاله هم با ذوق نگاهت می کرد و بعدم نشستی پیش خاله هانیه و دستت و گذاشتیم روی شکم خاله و تکونای آنیسا را بادستت دنبال می کردی 

بعدم رفتیم خاله را رسوندیم خونشون و برگشتیم خونه و شیر خوردی و لالا کردی عشقم و هرکاری هم کردم راضی نشدی لباسهات را عوض کنی 

ممنون خواهر مهربونم ایشالا تولد آنیسا جبران کنم عشقم

مبارکت باشه عشقم خیلی بهت میاد

مشغول تمیز کردن خونه ات هستی تا شیرت را بخوری

دوست نداشتی ازت عکس بگیرم و ازم خواستی که برم 

دیروز  امیر و دایی محمد اومدن دنبالمون و باهمدیگه رفتیم خونه مامانی و ناهار را خونه فاطی خوردیم که حسابی شیطونی کردی و همش میخاستی با به به هات راه بری مث خونه خودمون فاطی هم حساااااس بیچاره شدم از دستت تا اینکه سرت به طوطی های فاطی گرم شد و یکم دست از شیطونی برداشتی و بعدش رفتیم خونه مامانی و شیرخوردی و بعدشم نونو و لالا و یک ساعت بعدشم با سروصدا بیدار شدی و تو این مدتم من همش پیشت بودم وگوشت را گرفته بودم که بتونی استراحت کنی و بداخلاق نشی بعداز بیدارشدنتم به به خوردی و با بابااحمد اومدیم نزدیک خونمون خاله اینا خرید کردن و منم برات یه تونیک ناناس خریدم که انقدر عااااشق لباسی همون جا سریع برداشتیش و تا خونه هم خودت آوردی و به محض رسیدن خونه دیگه بهانه محمد امین و اَم حُسِن و نگرفتی و ازم خاستی تا لباسات را دربیارم که لباس جدیدت را بپوشی عشقم

میری پشت مبل و میگی گیرم گیرم و ما باید بیایم نجاتت بدیم بعد بلافاصله میری اون پشت و ماهم باید بیایم بیاریمت بیرون 

این لباس جدیدته که دیروز برات خریدم و الانم رفتی پشت مبل و چون من دارم آهنگ گوش میدم شماهم صدای اسپیکر را کم و زیاد می کنی شیطونکم 

این عکسها مال همین الآنه داغه داغه دخترک دو سال و دورزه من 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شادی
3 آذر 93 19:18