درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

دوسال و بیست روزگی

1393/9/21 22:25
نویسنده : مامان آرزو
1,789 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام

امروز شما 2سال و 20 روزه شدی عشقم 

به مناسبتش برات کیک یخچالی درست کردم که فقط شکلات های روی کیک را دوست داشتی عشقم

کیک مامان پز که خیلی ساده و ناشیانه تزئین شده

اینم درسا خانوم دوسال و بیست روزه ما

دوسال و بیست روزگیت مبارک عشقم 

کبریت تموم شد و دخملی داره کارهای خطرناک ازمون یاد می گیره

هوراااااااا تولدت مبارک عشقم

دخملی تازه ازحموم  اومده و هنوز موهاش خیس بودش برای همین حوله اش را درنیاورده

اینجا هم شیطونکم خودش را به خواب زده تا ازش عکس نگیریم

مدتیه درگیر کارهای تولدت شدم ایشالا صفر که تموم بشه جشن تولدت را برگذار می کنم و امیدوارم همه چی خوب پیش بره دیروزم داشتم ریسه اسم و ریسه هپی ،رو درست می کردم که شما از خواب بیدار شدی و تا دیدی کنارت نیستم فهمیدی طبق معمول این روزها تو اتاقم و سریع اومدی پیشم و هی پرسیدی اینا چیه و برای اینکه زود جمعشون نکنم گفتی دست نمی سَنم و منم برات توضیح دادم که میخایم برات یه جشن تولد مفصل بگیریم و قراره اینا را بزنیم به دیوارو خونه را خوشگل کنیم عمه ها میان برات هدیه می گیرن کیک می خریم شمع فوت می کنی برات دست می زنیم و شما هم با دقت گوش میدادی به حرفام ...

ار خاطرات این بیست روزی که از دوسالگیت گذشت بگم که اگه امروز نتونم آپ کنم دیگه تا دی ماه خبری از پست جدید نخواهد بود البته شما کاری به من نداری و مشغول بازی هستی اما اینترنت سر ناسازگاری برداشته با ما و از طرفی هم هرچی بیشتر پای کام میشینم اخم های بابایی بیشتر میره تو هم و این یعنی باید زودتر برم پیشش وگرنه از دستم ناراحت میشه 

مدتها بود که مامانی میخاست برای تولد ماهی تعادلی بخره و هربار به خاطر حضور امیرحسین نمیشد تا اینکه پولش را داد و قرار شد خودمون بریم و برات ماهی بخریم ساعت هشت بود که رفتیم پاساژ زیتون که اونجا خیلی گرون می گفت و نخریدیم و میخاستیم یکم خرید کنیم که شما را بردیم شهربازی که اونجا بودش و یکم تو توپ ها بازی کردی و بعد گیر دادی که میخام هاپو سوار بشم ،میخام اسب سوار بشم و تا بابایی بلیطش را میگرفت و روشن میشد شروع می کردی گریه کردن و می گفتی میترسم آخرم بعد از کلی پول که خرج شد شماهیچی سوار نشدی و باگریه از اونجا رفتیم افسریه و برات یه ماهی خوشگل صورتی خریدم و وقتی رسیدیم خونه جای اینکه ذوق کنی و سوارش بشی گیردادی که صورتی نمیخام سبز میخام و شروع کردی گریه کردن و بهانه گرفتن منم ماهی را گذاشتم پشت در گفتم پوریا برداره و شما گفتی نه صورتی میخام و دیگه مشغول بازی کردن باهاش شدی مبارکت باشه عزیزم دست مامانی هم درد نکنه

دخمل نانازی برای اولین بار رفت استخر توپ 

همین طور یه جا وایستاده بودی و هرکاری میکردیم نمیرفتی عقب تا بازی کنی

اینجا هم که نشستی تا روشن شد اومدی بغل ما

چند وقت پیش از دوستم یاد گرفتم چطور کیک یخچالی درست کنم و  برات درست کردم و شمع دو گذاشتم روش و همون شبی که ماهی خریدیم آوردم شما فوت کردی و تولدت مبارک خوندیم و گفتیم تولدت بوده ماهی خریده مامانی

نمیومدی شمع را فوت کنی و من گفتم باب اسفنجی فوت کنه ؟ شما هم آوردیش که فوت کنه

این بادکنک را هم یه روز که بابایی با مترو رفته بودسرکار برات خریدش 

علاقه ای به عکس گرفتن نشون ندادی عشقم و می گفتی عکس نگیر اصلا همکاری نکردی

جاتون خالی کیک یخچالی مزه اش خیلی خیلی خوب بود

اینم هدیه قشنگ مامانی و بابااحمد(مامان و بابای خودم)

اینم درسا خانوم سوار بر هدیه قشنگش

این روزا به هربهانه ای کیک درست می کنیم و شمع روشن می کنیم و تولد می گیریم برای شما تا جشن تولدت برات یکم عادی تر بشه و دوست داشته باشی فقط امیدوارم عادت نکنی و همش هوس تولد بکنی که مامانی تا همین الانشم به خاطر تدارکات تولدت کلی تو زحمت افتاده

یه روز که برده بودمت پارک و به خاطر تعمیر پارک وسایلش نصفه نیمه درست بود شما هم دیدی نه این وسیله های کم به درد بازی نمیخوره بی خیال شدی و با پیشنهاد مامانی برای گشتن تو خیابون و تماشای مغازه ها موافقت کردی وباهمدیگه رفتیم گشتی زدیم که یهو چشمت به مغازه شیرینی فروشی و کیک های رنگارنگش افتاد و گفتی  کیک میخام و وقتی بهت گفتم رفتیم خونه برات درست می کنم سریع قبول کردی و من حسابی از این فهم و درکت تعجب کرده بودماااااااا

تو راه مواد لازم را خریدیم و شب برات چیز کیک خوشمزه درست کردم عشقم و یه تولد دیگه داشتیم

کمک به بابایی تو چیدن شمع ها روی چیز کیک

فدای چشمات که اینطوری به شمعها زل زدی عشقم

درسا خانوم درحال فوت کردن شمعها 

با کلی اصرار حاضر شدی به مامان نگاه کنی عشقم

ببخشید عشقم که قالب مخصوصش و نداشتم و چیز کیکمون خوشگل نشده

عشق من بازم تولدت مبارک 

دیگه وقت بریدن کیک هستش که کیک بیچاره رو تیکه تیکه کردی نانازی 

یه روز با خاله نیلوفر قرار گذاشتیم که ببریمتون شهربازی اون روز وسایلمون و جمع کردیم و رفتیم خونه مامانی دایی و مامانی را هم برداشتیم و رفتیم پیش خاله نیلوفر شما دوتا ازدیدن همدیگه حسابی ذوق کرده بودین و می خندیدین رفتیم شهربازی و متاسفانه اون روز بسته بود و برگشتیم سمت پارک و شما سه تا یکم بازی کردین و شیطونی کردین بعدش رفتیم خونه مامانی و چادری که خاله نیلوفر گفته بود مسیرم خورد برای روژینا بخرم را دادم خاله ای و روژینا گلی انقدر بامزه دستاش را گذاشت روی لپاش و از ذوقش دهنش را باز کرده بود که میخاستم گاااااازش بگیرمبعد با خاله خداحافظی کردیم و رفتن خونشون منم شما را بردم آرایشگاه نزدیک خونه مامانی تا چتری هات را کوتاه کنه شما هم مثل دختر خوب و خاااااااانوم صاف نشستی و تکون نخوردی تا موهات را کوتاه کرد و وقتی میخاست سشوار بکشه گفتم می ترسی اما گوش نکرد و تا روشنش کرد جیغ کشیدی و منم سریع گفتم نمیخاد همینطوری خوبه اما درکل از کوتاهیش اصلا خوشم نیومد خیلی برات کوتاه کرد و خودم هم همینطوری کوتاه می کردم فرقی باکار من نداشتحالا نزدیک تولدتم هست و میخاستم ببرمت اتلیه و اصلا دوست نداشتم اینطوری کنه شکل و قیافت و اون سری هم قبل اتلیه خودم زدم چتری هات و اونبارم همین شکلی شده بودی برگشتیم یکم خونه فاطی شیطونی کردی و بعدش رفتیم بالا خونه مامانی و هدیه ای که خاله نیلوفر برات خریده بود را باز کردی و کلی ذوق کرده بودی از دینش همش شکمش را فشار میدادی برات آهنگ بزنه و فکر می کردی جعبه اش تخت نی نی هستش و همش میذاشتیش تو جعبه اش تا بخابهالانم نی نی را قایم کردم تا روز تولدت مجدد کادوش کنم وبذارم پیش بقیه هدیه ها از همین جا از خاله نیلوفر و روژینا نانازی و مادربزرگ مهربونش تشکر می کنیم بابت هدیه قشنگی که به دخمل نانازی دادن

داری به امیرحسین نگاه می کنی تا یاد بگیری 

 

عشقای کوچولوی من 

کارهای بد ؟

فدای شکلکایی که درمیاری فندق کوچولوی مامان

اینم یه عکس از هرسه تا فسقلی شیطونِ ناناز

هرکدومتون را صدا می کردیم آخر یکیتون نگاهتون به دوربین نبود

روژینا نانازی هم که اصلا نگاه به دوربین نمیکرد فقط به حرفمون گوش کرده بود و سُر نمیخورد

خیلی وقته که دیگه به تنهایی میذارمت روی تاب ولی بازم نمیتونم چشم ازت بردارم یا ازت دور بشم

اینم یه کار کثیف(به قول مامانی روژینا) که همون روز یاد گرفتی

اینجا هم رفتین بالا که از سرسره بزرگه سُر بخورین که دیدیم شکسته و برگشت خوردین

بالاخره یاد گرفتی از پله های این سرسره بری بالا البته کلی هم همه جات را کثیف کردی

اینم درسا خانوم دوساله ما تو آرایشگاه 

ببینین چقدر خانوووووومه

فدات بشم که وقتی ازت خواستم نگاهم کنی سریع به من نگاه کردی 

اینجا خانوم آرایشگر ازت خواست تا چشمای نازت رو ببندی

فسقلی قشنگ مامان مبارک باشه عزیزم 

اینم هدیه ای که خاله نیلوفر و روژینا گلی زحمت کشیده بودن و برات آوردن

اینم درسا خانوم که با عجله مشغول باز کردن کادوش هستش و این روزا هربار کسی دیدتش یه هدیه گرفته و عاشق باز کردن کادو شده 

باز شد دیده شد خیلی خیلی پسندیده شد

نیلوفر عزیز بابت هدیه قشنگت خیلی خیلی ممنونیم 

این دخمل نانازی من که زیرپوش باباحمیدش و پوشیده و کلی ذوق کرده

اینجا هم میخاد به من نونو بده 

عشقم یه وقتایی مارو بغل می کنی و میگی می ترسی ؟ نترس نترس بدل تنم و بغلمون می کنی و بعدش میگی نونو میخای و ماهم میگیم آره و شما بهمون نونو میدی و بعد میگی ای دِ دِ یعنی اون یکی ؟ و بعد اون یکی نونوت را بهمون میدی و کلی دلبری می کنی عزیزم

از میون همه لباسهات عاشق این لباسی که برات بزرگ هستش اما تا ببینیش میگی صولتی بده و بعد از اینکه با اتوی اسباب بازیت اتوش می کنی ازم میخای تا تنت کنم و حتما ازت عکس بگیرم

اینم دخمل نانازی مشغول بازی با تبلتش

فدای نگاه کردنت نانازی

جووووووووووون عشق منی تو 

عزیزم این یه پایه است که بابایی ساعت ها برای طراحیش زحمت کشید و برای شما درستش کرد تا تبلتت را بذاری روش و بدون اینکه دستت درد بگیره کارتونهای مورد علاقه ات که برنارد و بره ناقلا هستش را نگاه کنی و شما بهش میگی بولوزون یعنی تلویزیون شاید به خاطر شباهتش به تلویزیون همچین اسمی روش گذاشتی

تا یادم نرفته از تبلتت بگم بابایی زحمت کشیده و چند تایی بازی مخصوص بچه های دوساله تو تبلتت ریخته یکسری پازل حیوانات و یکسری بازی بیکا بو که وقتی میزنی روی صورت حیوونا صداشون را به انگلیسی میگه و شما هم اکثرشون را یاد گرفتی عشقم و باهاش تکرار می کنی گاهی هم قبل از اینکه بگه تو میگی که اسمشون چیه پازلها رو هم به راحتی درست می کنی که من وقتی اولین بار دیدم همچین پازلهایی را درست می کنی خیلی خیلی تعجب کردم و برات اسپند دود کردم دختر باهوشم

به لطف بابایی تا حدودی خیالم از معایب تبلت برای بچه ها راحت شد و خداروشکر شما هم زیاد به تبلتت وابسته نیستی و بیشتر وقتایی که خونه مامانی میریم یا بابایی میاد خونه باهاش بازی می کنی وفیلم می بینی عشقم 

پایه تبلتت به چند حالت وایمیسته و طراحیش محشره ممنون حمید عزیزم که انقدر به دخترمون اهمیت میدی و با وجود همه خستگی هات به فکر راحتی دخترمون و من هستی 

درسا نانازی درحال سس خوردن

اینم یکی از بازیهای خوشگل پازل ماهی هستش که محیطش بی نظیره برای بچه ها و من که کلی از گرافیک این بازی لذت می برم اینجا هم نشستی روی پرینتر بابایی قبلا میومدی روش و از لب اُپن وسیله برمیداشتی بابایی اینطرفیش کرد که خرابش نکنی و شما جای صندلی ازش استفاده می کنی 

گفتم اُپن یاد یه چیزی افتادم:

دیروز دنبال گوشیم میگشتم و گفتم درسا گوشیم و ندیدی؟ و شما گفتی اُپنه و رفتی برام آوردیش

اولین باری که دخمل نانازی خودش لاک زد

بعدش بیچاره مون کردی تاازت گرفتیمش 

هفته پیش رفتیم خونه مامانی و با مامانی و امیرحسین رفتیم برات کفش بخریم و منم پارچه بگیرم برای تولدت لباس بدوزم که از یه کتونی خوشگل سرخابی خوشم اومد و برات خریدمش و امیرحسینم که گیر داده بود و کفش میخاست مامانی سرمه ایش را براش گرفت و تو راه شما و امیرحسین حسابی شیطونی کردین و انقدر اذیتمون کردین که تصمیم گرفتیم دیگه باهاتون بیرون نیایم هرکدومتونم یه سازی می زدینااااا تو راه برگشت نزدیک خونه مامانی از یه کفش سفیدم خوشم اومد و برای تولدت که با لباست ست بشه برات خریدم عشقم هردوتاش مبارکت باشه که خیلی خیلی بهت میاد عشقم

مبارکت باشه دختر کوچولوی نانازم

یه صبح جمعه که دخملی زود بیدار شد ومامان و بابای خسته نتونستن باهاش بازی کنن اونم رفت تو خونه اش و باهاشون قهر کرد و همون جا خوابش برد تا مامانی فهمید صداش نمیاد با ترس دنبالش گشت و پتو انداخت روش تا سرما نخوره و دخملی خیلی زود بیدار شد

یه گردش پاییزی با مامان 

دخملی که از دیدن این همه برگ یکجا ذوق زده شده 

فدای خنده ات بشم نازنازی من 

اینم تاب تاب تو پارکی که خرابش کردن 

عزیزم نزدیکترین پارک به خونمون را خراب کردن و هرچی وسیله داشته بردن امیدوارم که وسیله جدید بیارن و بازم شما را ببرم تا حسابی بازی کنی عشقم 

بعدکه از پارک برگشتیم تو راه عمه اشرف رو دیدیم و باهاش رفتیم تا مهشید را از مدرسه بیاریم و شما یه کم مهشید رو دیدی و بعد که برگشتیم چون عمه برات جوجه و کباب آورده بود و گذاشته بود پشت در تا چشمت به به به افتاد و از گرسنگی بی خیال مهشید شدی و  بدون گریه از مهشید جدا شدی و به خیر گذشت

وقتی دخملک جلوی تلویزیون لم میده و کارتون تماشا می کنه 

گاهی وقتاهم میره توی صندلیش و باهاش این طرف و اون طرف میره اینجا هم به مامانش اخم کرده

بعدشم به خواهش مامان اینجوری خندیده

نازگلکم عاشق ماژیک هاتی و همش میگی ماشیت بده و وقتی بهت میدم مشغول خط خطی کردن و نقاشی کشیدن میشی و من باید حواسم بهت باشه تا روی مبل و دیوار و ... اثر هنری به جا نگذاری عشقم تازگیها هم از بس بهت گفتم درش و ببند خشک نشه ،هی میگی در کو هُش نشه هُش نشه و دنبال درش می گردی و سریع درش را میبندی آفرین دختر گلم 

اینم نمودار وزن شما که داره به سمت پایین میاد و هروقتم که بغلت می کنم میفهمم که لاغرتر و سبک تر شدی عزیزم هرچند این روزا بغل کردنت برای مدت طولانی راحت تر شده اما کاش تپلی تر بودی و سختم میشدهرکاری می کنم و باهر ترفند و روشی میخام بهت غذا بدم نمیشه بعضی وقتا فقط بعضی وقتا به لطف کارتون مورد علاقه ات که بی نهایت عاشقشی کارتون بیگ و باگ می تونم بهت غذا بدم و خداروشکر که هرچی این کارتون را میبینی برات تکراری نمیشه و درکمال تعجب گاهی بهمون میگی که بعدش چه اتفاقی میفته و الان بیگ و باگ چیکار می کنن

الانم که دارم برات می نویسم کنار بابایی نشستی و داری بیگ و باگ تماشا می کنی قبلشم بره ناقلا میدیدی قسمتی که زنگ میزنن براشون پیتزا میارن و گیردادی بابا بره برات پیتزا بخره و بابایی هم که هرچی بخای نه نمیگه زنگ زد برات پیتزا بیارن و امیدوارم با اشتها بخوری و جواب لطف بابایی را به بهترین شکل بدی عشقم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهرا
23 آذر 93 22:31
خداحفظش کنه قند عسل بروجکی شده ماشا...
بهار
10 اسفند 93 0:31
نمککککککککک ... چقدر رنگ بنفش بهت میاد